20 04 2021
208

نشست هم‌اندیشی«حس تعلّق به دانشگاه» در دانشگاه رازی برگزار شد.

نشست «حس تعلق به دانشگاه» روز یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال جاری، با سخنرانی  دکتر ناصر فکوهی، استاد انسان‌شناسی دانشگاه تهران به‌صورت مجازی و با حضور اعضای محترم هیئت علمی توسط معاونت فرهنگی و اجتماعی دانشگاه رازی برگزار گردید.

متن این جلسه در ادامه آمده است:

 

موضوعی که مورد بحث ماست «احساس تعلّق به دانشگاه و چگونگی تقویت آن است و این که اصولاً چطور می‌توانیم این احساس را به‌وجود بیاوریم؟» ما «تعلّق به دانشگاه و حس تعلّق به دانشگاه» را در «مقوله‌ هویتی» درنظر می‌گیریم. وقتی که به موقعیت کنونی جهان نگاه می‌کنیم و تحولی که از سیستم‌های قدیمی‌تر به سیستم‌های جدیدتر پیدا شده است متوجه می‌شویم یکی از مهم‌‌ترین تغییراتی که درحال ‌حاضر در همه‌جا ازجمله در کشور ما اتفاق افتاده این است که «هویت‌های پیشین» با ‌عنوان «هویت‌های جماعتی» (community یا identities) به هویت‌های جدیدی تبدیل شده‌اند. البته بعضی‌ها به آن «هویت‌های اجتماعی» می‌گویند، یعنی «community» را «اجتماع» درنظر می‌گیرند. این تیپ از هویت‌ها به هویت‌های جدیدی تبدیل شده‌اند؛ شهر جدید یا شهری که در آن زندگی می‌کنیم قالب خودش را به ما تحمیل کرده و به این هویت‌ها تبدیل می‌کند. این هویت‌های جدید، هویت‌های چندگانه و متکثر هستند. اگر بخواهیم بگوییم مهم‌ترین خصوصیت این‌ هویت‌ها چه هست؟ چندگانگی و تکثر مهم‌ترین ویژگی آن‌هاست و درعین‌حال تکثری است که در بعضی از موارد هویت‌های مختلف با همدیگر دچار تنش می‌شوند و حتّی ممکن است تا حد تضاد با هم پیش بروند. مدیریت این هویت‌ها نسبت به مدیریت «هویت‌های جماعتی پیشین» -پیش‌شهری، قدیمی‌تری یا سنتی- مانند «هویت خویشاوندی و خانوادگی» کار بسیار سخت‌تری است. در «هویت خانوادگی و خویشاوندی» جایگاه‌ هر کسی مشخص است، تقریباً همیشه «هویت جمعی» و نه «هویت فردی» در رده اول مطرح است.

هرکسی قبل از اینکه یک «فرد» باشد، بخشی از یک «جمع» است به‌صورتی که در اکثر موارد اصولاً «فرد» در معنای مدرن کلمه وجود ندارد. ازآنجاکه ما به یک جمعی، خانواده‌ای، قبیله‌ای و گروه بزرگی متعلّق هستیم که معمولاً «خویشاوندی» است، به همین دلیل می‌توانیم اعلام وجود کنیم و صحبت کنیم، حرکت و دخالت کنیم و تأثیرگذاری اجتماعی داشته‌باشیم. البته مسئله «فرد» در سیستم‌‌ها و هویت‌های جدید پررنگ‌تر می‌شود، نه به این معنا که هویت‌ها «جمعی» نیست. هویت‌ها می‌تواند «جمعی» باقی بماند و در خیلی از مواقع هم «جمعی» باقی می‌ماند، منتها دیگر مبنای این‌ هویت‌ها، هویت‌هایی که در دنیای قدیم داشتیم و مهم‌ترین آن «هویت خویشاوندی» بود، نیست. «هویت دانشگاهی» چنین هویتی است، مثلاً کسانی که وارد یک دانشگاه، دانشکده و رشته می‌شوند. به‌عنوان مثال، کسانی که وارد یک حزب سیاسی، گروه هنری و مجموعه ورزشی می‌شوند، یک نوع هویت پیدا می‌کنند. همه این هویت‌ها می‌توانند همراه با هم وجود داشته‌باشند.

اغلب، شما وقتی با فردی که در یک سیستم اجتماعی مدرن وجود دارد روبه‌رو می‌شوید، این فرد یک هویت ندارد، بلکه هویت‌‎های متعددی دارد. برای مثال، این فردی است که به این دانشگاه، دانشکده، شهر، استان، قومیت و یک زبان خاص در کشور تعلّق دارد یا این فردی است که به یک گروه سلیقه‌ای که مثلاً به سبک زندگی‌، حوزه سیاسی‌، گرایش‌های هنری‌اش و غیره ربط دارد، متعلّق است. تا زمانی که این هویت‌ها به‌صورت هم‌افزا، همسو و باهم عمل کنند مشکل چندانی وجود ندارد، ولی معمولاً این طور نیست. این‌ها به دلیل اینکه ذاتاً هویت‌های متفاوتی هستند نمی‌توانند کاملاً و یا حتّی در اغلب موارد در سطح مطلوبی با هم انطباق داشته باشند، یعنی فرض کنید همین «هویت دانشگاهی» که بحث امروز است «هویت خاصی» است که بنابر اینکه شما در چه رشته‌ای، دانشگاهی، سالی و موقعیت علمی‌‌ای قرار دارید، این هویت مختصاتی دارد که به‌فرض با یک هویت گرایش در هنر، ورزش یا هر چیز دیگر انطباق کامل ندارد. بعضی وقت‏ها ممکن است مسائلی که در این هویت محدودتان می‏کند بیشتر باشد یا در بعضی موارد برعکس کمتر باشد؛ به هر حال، معمولاً انطباق صددرصد وجود ندارد و صرفاً یک انطباق نسبی است. پس وقتی می‏خواهیم از یک هویت، در اینجا «هویت دانشگاهی» و چگونگی تقویت آن صحبت کنیم، مسلماً هدفی که داریم بهبود وضعیت «فرد» یا «گروه» است و باید متوجه این قضیه باشیم که ما با یک هویت واحد سروکار نداریم. یعنی، ما نمی‌توانیم از «هویت دانشگاهی»، «تقویت هویت دانشگاهی» یا «احساس تعلّق دانشگاهی» و غیره بدون توجه به هویت‌های دیگر دانشجو، استاد، کادر علمی یا اداری صحبت ‌کنیم.

مشکلی که در اینجا به‌وجود می‌آید این است که این هویت‌ها برای هر فرد متفاوت است، به‌عبارت دیگر در شرایط مدرن، این لزوماً به کشور ما ربط ندارد، وقتی از یک دانشگاه صحبت می‌کنیم در این دانشگاه اشخاصی هستند که به فرهنگ‌ها، گروه‌های زبانی و سنت‌های مختلفی تعلّق دارند، جایگاه اجتماعی‌ و اقتصادی‌شان در یک جامعه با هم متفاوت است و به دلیل علاقه به یک رشته و دانشگاه یا داشتن این امکان که به این رشته و دانشگاه برسند، این‌ها در یک جا با هم جمع شده‌اند. به هراندازه که مدیریت این تکثر بهتر انجام شود، ما می‌توانیم بیشتر به نتیجه‌ای که می‌خواهیم برسیم، یعنی «حس تعلّق دانشگاهی» را یا حس تمایل به این که «هویت دانشگاهی» تقویت شود، بیشتر داشته باشیم.

بنابراین، به نظر من علت اینکه حس تعلّق به دانشگاه وجود ندارد این است که به هویت‌های موازی متعلّق به کنشگرانی که در سیستم وجود دارند توجه نمی‌شود. این مسئله صرف یک دانشگاه نیست، ما می‎توانیم بگوییم که عموماً در شهرهای بزرگ یا مراکز بزرگ شهری به‌خصوص در تهران این مسئله هست. در دانشگاه‌های جامع که دارای رشته‌های متفاوت و استادان و دانشجویان زیادی است، افراد از جاهای متفاوت تلاش دارند به آن وارد شوند. بنابراین، به هراندازه که دانشگاه بزرگتر باشد، جذابیتِ بیشتر، رده علمی بالاتر و استادان بهتری داشته‏باشد و مشارکت و ادامه تحصیل در آن دانشگاه ارزش بیشتری به‏وجود بیاورد، افراد بیشتری وارد آن می‏شوند. این افراد «تمایل به تعلّق داشتن به آن دانشگاه» را با خود به همراه نمی‌آورند، بلکه این یکی از تمایلاتی است که وجود دارد. فرض کنید کسی که وارد دانشگاه «الف» می‌شود، بخواهد این «تعلّق و هویت دانشگاهی» را در خودش داشته‌باشد و آن را تقویت کند، ولی این شخص به دلیل هویت‌‎های دیگری که دارد و با افراد دیگری که در همان دانشگاه هستند متفاوت است، لزوماً نمی‌تواند این کار را بکند. این بحثی نیست که صرفاً به اراده فرد ربط داشته باشد؛ البته اراده خیلی مسئله مهمی است، ما این را نفی نمی‌کنیم، مثلاً وقتی می‌خواهیم «هویت دانشگاهی» و «احساس تعلّق دانشگاهی» را تقویت کنیم باید اراده‌ای یا عاملیتی از جانب خود کنشگر وجود داشته‌باشد. در بحثی که اینجا دارم «اراده» عامل اصلی نیست، چون یک «عامل ثانویه» است. هر اندازه دانشگاه در کنشگری که واردش شده است بیشتر احساس رضایت ایجاد کند، قاعدتاً کنشگر هم وارد نوعی از عاملیت و اراده می‎شود و تلاش می‌کند «تعلّق دانشگاهی» خود را افزایش دهد. اما این فقط یک جنبه قضیه است، یک جنبه دیگر قضیه در این است که مسئله صرفاً به «اراده» درباره دانشگاه ارتباط ندارد. فردی که وارد دانشگاه می‌شود هویت‌های دیگرش را به همراه خود می‌آورد. این هویت‌های دیگر ممکن است روابطی را ایجاد کنند که این روابط بتوانند به «هویت اولیه» یا «هویت دانشگاهی» کمک کنند یا به آن آسیب بزنند. دانشگاه بزرگی را درنظر بگیرید که مثلاً در تهران هست و از نقاط مختلف کشور مثلاً از استان‌های کردستان، استان‌های غربی، جنوبی، شرقی و شمالی کشور افرادی وارد آن می‌شوند، یکی از هویت‌هایی که این‌ افراد به همراه خودشان می‌آوردند «هویت محلی‌شان» است، در چنین حالتی چه اتفاقی می‌افتد؟ این احتمال وجود دارد دانشجویانی که به یک «هویت محلی» تعلّق دارند، با هم جمع شوند و یک «گروه هویتی» تشکیل بدهند و درحقیقت این «گروه هویتی» به‌جای اینکه از یک هویت تبعیت کند به‌صورت اجتماعی از دو هویت تبعیت بکند، یکی «هویت دانشگاهی‌اش» و دیگری «هویت محلی‌اش». به‌همین ترتیب هویت‌های دیگری هم اضافه می‌شود. حتّی در سطح خودِ دانشگاه شما هویت‌های متعدد دارید، برای مثال دانشجویانی که در یک دانشگاه تحصیل می‌کنند بنا بر اینکه در چه مقطعی هستند، مقطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری ما در خیلی از موارد می‌بینیم که معمولاً بین هرکدام از این مقاطع یک «شکاف هویتی» به‌وجود می‌آید. دانشجویان کارشناسی بیشتر با هم هستند، دانشجویان کارشناسی ارشد با هم هستند و دانشجویان دکتری با هم هستند. بنابراین، سه رده مختلف هویتی در اینجا به‌وجود می‌آید. حتّی شما می‌توانید شاهد این باشید که مثلاً در دوره کارشناسی دانشجویان سال اولی با دانشجویان سال آخری متفاوت باشند. هرکدام از این هویت‌ها مثل همین مقاطع اصلی یا خودِ رشته است، مثلاً کسانی که در یک رشته خاص هستند در مقابل کسانی که در رشته دیگری هستند با هم یک «هویت دانشگاهی» را می‌سازند. باید به همه این‌ها هویت‌های «درون دانشگاهی» بگوییم.

درمقابل این، «هویت‌های برون دانشگاهی» وجود دارد که خودش را به این هویت منتقل می‌کند. پس ما با یک «مجموعه هویتی» سروکار داریم که به‌خودی‌خود نمی‌توانیم بگوییم این «مجموعه هویتی» مثبت یا منفی است، چرا؟ قدم اول برای انجام هر کاری این است که این «مجموعه هویتی» را که بدون شک وجود دارد به رسمیت بپذیریم و تصور نکنیم که چون کسی وارد دانشگاه و فلان رشته شده است، هویت‌های دیگرش را ازدست می‌دهد. چون بعضی‎ها تصور می‌کنند «هویت دانشگاهی» یا هویتی که از آن دفاع می‌کنند باید به‌عنوان هویت برتر پذیرفته شود و دیگر بحثی نیست. در واقعیت تقریباً هرگز چنین اتفاقی نمی‌افتد، اتفاقی که می‌افتد این است که هویت‌های متعدد ایجاد می‌شود. پس در درجه اول باید بپذیریم که آن دانشجو و استادی که درباره‌اش صحبت می‌کنیم به گروه‌های مختلف هویتی تعلّق دارد و ممکن است بعضی از این گروه‌ها را به بعضی دیگر ترجیح دهد، ولی این‌طور نیست که بخواهد نفی کند، چون اصلاً در اراده‌اش نیست که بخواهد این کار را بکند.

بنابراین، مثبت یا منفی بودن این امر به خود هویت‌ها ربطی ندارد، بلکه به این ربط دارد که این هویت‌ها با هم وارد چه گونه‌ای از رابطه‌ شوند و این مسئله نیز به‌شدّت تحت تأثیر نحوۀ مدیریت ما است. منظورم از این «ما» خودِ آن کنشگران هستند و کسانی که به‌صورت‌های دیگری وارد این روابط می‌شوند. برای مثال، کادر علمی دانشگاه، کادر آموزشی دانشگاه یا کادرهای آموزشی که بالاتر از خودِ دانشگاه قرار می‌گیرند، مثلاً در وزارت علوم و غیره، هراندازه این افرادی که دارای اقتدار هستند بتوانند بین این هویت‌های گوناگون مدیریت بهتری ایجاد کنند، شانس اینکه وجود این هویت‌های مختلف برای تقویت «هویت دانشگاهی» به نتیجه بهتری منجر شود بیشتر می‌شود. هراندازه مدیریت بدتر و نامناسب‌تری انجام بگیرد، این شانس که «هویت دانشگاهی» تضعیف شود بیشتر می‌شود. بنابراین اینجا ما با یک بحث مدیریتی مواجهیم، اما نه در مفهوم متعارف کلمه «مدیریت»، بلکه بیشتر منظورم این است که این مسئله چطور فهمیده و رفتارشود و چطور بتوانیم برای آن برنامه‌ریزی کنیم و غیره که نهایتاً این هویت‌ها هم‌افزا شوند، یعنی به همدیگر کمک کنند، همدیگر را تقویت کنند؛ اگر بین‌شان تضادی هست از بین برود و این تضاد به نوعی هم‌افزایی تبدیل شود. این را «مدیریت» می‌گویم. اگر این کار صورت بگیرد، بدون شک ما می‌توانیم ازلحاظ تقویت «هویت دانشگاهی» با موفقیت روبه‌رو شویم.

اما چطور چنین کاری می‌تواند انجام شود؟ یک «مدیریت نامناسب» در رابطه با هویت‌های متکثری که کنشگر دانشگاهی با آن سروکار دارد چیست؟ و یک «مدیریت مناسب یا بهتر» که بتواند ما را به هدفمان برساند چیست؟ اولاً ما هردو را باید بشناسیم. اینکه صرفاً بگوییم «مدیریت مناسب چه هست»، این کافی نیست، زیرا باید بدانیم «مدیریت نادرست» هم چه هست. یعنی این کافی نیست که صرفاً بدانیم چه کارهایی باید کرد، بلکه باید بدانیم چه کارهایی هم نباید کرد. هردوی این‌ها ضرورت دارد و اگر ما این‌ها را رعایت بکنیم به نظر من می‌توانیم امیدوار باشیم که «هویت دانشگاهی» تقویت شود.

چه کارهایی نباید بکنیم یا چیزی که من به آن «مدیریت نامناسب» می‌گویم. قبل از هر چیز شاید بتوانم بگویم مهمترین نکته‌ای که در «مدیریت نامناسب» وجود دارد عدم به‌رسمیت پذیرفتن هویت‌های دیگر در مقابل هویت موردنظر ماست. بحثی که الان وجود دارد و مسئولان دانشگاه یا گروهی که این برنامه را اجرا می‌کنند مدنظر دارند این است که «هویت دانشگاه» تقویت شود. ازلحاظ فرهنگی بدترین روش مدیریتی که می‌شود در نظر گرفت این است که تصور کنیم با نفی هویت‌های دیگر می‌توانیم هویت مورد نظر خود را تقویت کنیم، یعنی به قضایا خیلی سطحی نگاه کنیم. «مدیریت نامناسب» دقیقاً همین است که مثلاً از افراد بخواهیم وقتی که وارد دانشگاه می‌شوند تمام هویت‌های دیگرشان را کنار بگذارند، یعنی فراموش کنند از کجا آمده‌اند، حامل چه سنت‌هایی هستند، چه عقایدی داشته‌اند؛ مثل این که دومرتبه زاده شده باشند و بخواهند صرفاً با هویت جدیدشان سرکنند. چنین چیزی بدترین نوع مدیریتی هست که باید از آن اجتناب کرد. اگر فرض را بر این بگذاریم که مثلاً فردی کنکور می‌دهد، قبول می‌شود و نام دانشجوی رشته الف در دانشگاه ب بر آن گذاشته می‌شود، این به خودی‌خود هویتی ایجاد می‌کند و این هویت هویت‌های دیگر را به‌خودی‌خود به حاشیه می‌فرستد، تصوّر غلطی داریم و چنین اتفاقی نمی‌افتد. به دلیل اینکه هویت‌های دیگر هم در زندگی آن فرد وجود و نقش تعیین‌کننده‌ای داشته‌اند که البته در آدم‌های مختلف متفاوت است؛ متفاوت از این لحاظ که نقش آن هویت‌ها متفاوت بوده است. مثلاً، در بعضی از افراد هویت زبانی خیلی نقش مهمی داشته است، در بعضی‌ها هویت شهرشان، در بعضی‌ها هویت اجتماعی و خاستگاه اجتماعی‌شان نقش خیلی مهمی داشته است. این توهم که افراد با ورود به یک هویت جدید، هویت‌های قبلی خودشان را از دست می‌دهند یا آن هویت‌های قبلی به‌حاشیه می‌روند، این گونه نیست و چنین اتفاقی نمی‌افتد. نفی و عدم پذیرش هویت‌های پیشین خودش یک قدم بسیار نادرستی است که عموماً با یک واکنش منفی روبه‌رو می‌شود. واکنش منفی این است که به‌جای اینکه آن هویت مورد نظر ما -که به آن «هویت مقصد» می‌گویم و در اینجا منظورمان «هویت دانشگاهی» است- تقویت شود، وقتی سایر هویت‌ها با ابزارهای اقتدار به‌نوعی نفی شوند با هویت مقصد در تضاد قرار می‌گیرند و باعث تضعیف آن خواهند شد. یعنی هویت‌های دیگر به‌نوعی در فرد و در کنشگر اجتماعی این ذهنیت را به‌وجود می‌آورند که برای دفاع از خودش، بهترین روش حمله به هویتی است که آن‌ها را زیر سؤال برده است.

 بنابراین، اگر تصور کنم که دانشگاه باعث شده است که من دیگر نتوانم به زبان مادری‌ام صحبت کنم یا باید «هویت محلی»‌ یا «هویت اجتماعی‌ام» یا هر چیز دیگری را نفی کنم، به‌صورت معکوس واکنشی اتفاق می‌افتد که آن هویت‌ها به «هویت متخاصم» با «هویت دانشگاه» تبدیل می‌شوند. این بدترین سیاست است. بهترین سیاست این است که در درجه اول «هویت‌های بیرونی» یا هویت‌هایی که فرد قبل از ورود به هویت مورد نظر ما داشته ‌است به رسمیت پذیرفته شوند. برای این چه کاری باید کرد؟ اول اینکه این‌ها به رسمیت پذیرفته شود، من فکر می‌کنم که یکی از شیوه‌هایی که همین الان هم در خیلی از دانشگاه‌های ما به رسمیت پذیرفته می‌شود، دادن امکان فعالیت دانشجویی به‌صورت وسیع است. به‌عنوان مثالِ هویتی، اگر دانشجویان کُرد، دانشجویان شیراز، اصفهان، شمال و غیره بخواهند برای خودشان تشکیلاتی داشته‌باشند، مثلاً یک «انجمن دانشجویی» مثل «دانشجویان کُرد» را تأسیس کنند با این مخالفت نشود، بلکه به آن‌ها کمک شود، دانشگاه محلی در اختیار آن‌ها بگذارد و این امکان را به آن‌ها بدهد که هویت خودشان را ادامه بدهند. البته بحث صرفاً بحث قومی، زبانی و غیره نیست، ممکن است این هویت یک هویتی باشد که مثلاً به یک گرایش سیاسی، اجتماعی، یا یک گرایش در سلیقۀ اجتماعی مربوط باشد، مثلاً دانشجویانی باشند که به ادبیات یا ورزش علاقه‌مند باشند و این‌ها بخواهند با هم جمع شوند و این هویت را ادامه بدهند. دانشگاه باید  این را به رسمیت بپذیرد و به‌هیچ‌عنوان وارد این منطق نشود که چون فردی دانشجو شده است باید هویت ورزشی یا زبانی خودش را کنار بگذارد، بلکه بالعکس به او امکان دهد که بتواند آن هویت را در کادر جدید یعنی دانشگاه تعریف کند. بنابراین، رونق دادن به «انجمن‌های دانشجویی» یکی از راه‏ها است که در دانشگاه‌های ما هم از آن استفاده می‌شود. البته بعضی وقت‌ها برای آن مشکلاتی به‌وجود می‌آید که این مشکلات بعد به «خودِ دانشگاه»، «تعلّق دانشگاهی» و «هویت دانشگاهی» ضربه می‏زنند. «انجمن‌های دانشجویی» یکی از حلقه‌هایی است که هویت‌های درونی دانشگاه را با هویت‌های بیرونی به ‌هم پیوند می‌دهد. پس بازشناسی، به رسمیت شناختن و کمک به ادامه یافتن آن هویت‌های بیرونی یا پیشین یکی از راهکارهای پیشنهادی من برای تعریف «مدیریت مثبت» است.

البته «مدیریت مثبت» نمی‌تواند به این محدود شود، چرا؟ چون این یک نوع رویکرد کمابیش منفعلانه است، یعنی اگر ما افراد را فقط آزاد بگذاریم که مثلاً انجمن دانشجویان کُرد، دانشجویان شیراز یا اصفهان را تشکیل بدهند یا مثلاً انجمن فرهنگی- ادبی الف یا ب را تأسیس کنند و غیره، این صرفاً یک نوع آزاد گذاشتن منفعلانه است. یعنی در اینجا حداکثر دخالتی که کنشگران اجتماعی یا کنشگران دارای قدرت در سیستم دانشگاهی انجام می‌دهند این است که علاوه‌ بر دادن مجوز، به آن‌ها کمک‌هایی شود، مانند دادن محل و امکاناتی که معمولاً در دانشگاه هست. مدیریت مثبت باید از این بسیار جلوتر برود، چطور؟ به این صورت که بتواند این هویت‌های مختلف را شناسایی کند. فرض کنید که ما در دانشگاهی 5، 10 یا 20  هویت مختلف داریم که به هویت دانشگاهی اضافه می‌شوند. اولاً، باید این‌ها راشناسایی کنیم. مثلاً با بررسی پرونده دانشجویان می‌توان متوجه شد که این‌ها از کجا آمده‌اند، چه پیشینه‌ای دارند، خاستگاه اجتماعی‌شان چه هست و غیره. بعد از اینکه این مسئله انجام گرفت، خودِ دانشگاه می‌تواند ابتکارهایی انجام دهد یا به انجام گرفتن آن کمک کند که این به آن ترکیب دانشگاهی که در داخل خودش دارد بستگی دارد. به‌عنوان مثالی که بر اساس آن بتوانیم کاربردی فکر کنیم، فرض کنید که ما از دانشگاهی صحبت می‌کنیم که در آن سه قومیت ایرانی حضور دارند و هرکدام از این‌ها غیر از زبان فارسی- که زبان ملی ما است و همه به آن صحبت می‌کنیم- یک زبان محلی هم دارند. وقتی که ما این‌ها را شناسایی کردیم، چطور هویت دانشگاهی ما تقویت می‌شود؟ از طریق اینکه نه‌تنها هویت زبانی‌ این اشخاص را به‌رسمیت بپذیریم، بلکه خودمان پیشقدم شویم و پیشنهاد بدهیم که مثلاً در این دانشگاه به‌صورت علمی در حوزه هویت‌هایی که‌ دانشجویان دارند کنفرانس‌هایی برگزار شود. مثلاً، در یک مقطع خاصی مانند کارشناسی، کارشناسی ارشد یا دکتری سعی کنیم پیوندها را با آن هویت‌های بیرون هرچه بیشتر کنیم. بدین ترتیب دانشجویی که هویتش به‌رسمیت پذیرفته شده است و به او این امکان داده می‌شود که در سطح دانشگاه هر چه بیشتر هویت غیردانشگاهی خودش را مطرح کند، وضعیت بسیار بهتری پیدا می‌کند و ارزشی که برای دانشگاه قائل می‌شود خیلی بالا می‌رود و همین باعث بالا رفتن «هویت دانشگاهی» او نیز خواهد شد. به نظر من این امر علاوه ‌بر تقویت «هویت دانشگاهی‌» دانشجویان، در کشوری که دارای تکثر هویتی بسیار بالایی است، به هم‌افزایی هویتی عمومی کمک می‌کند، یعنی چه؟ یعنی وقتی فردی هویت پیشینی دارد و وارد دانشگاه می‌شود و ما به او امکان می‌دهیم، کمک می‌کنیم و استقبال می‌کنیم از اینکه آن هویت نه‌تنها نفی نشود، بلکه بتواند هرچه بیشتر مطرح شود، این مطرح‌ شدن در قالب جدید اتفاق می‌افتد و نه در هرقالبی. یعنی، درست است که ما آن هویت را به‌رسمیت می‌پذیریم و آن شخص به دانشگاه می‌آید و خودش را به بیان درمی‌آورد، اما طبیعی است که خواسته و ناخواسته، به‌رسمیت پذیرفته‌شدن و به‌بیان‌درآمدن این هویت، مسئله‌ای است که در قالب جدید اتفاق می‌افتد. برای مثال، وقتی که ما یک هویت قومی یا یک هویت زبانی غیر از زبان میانجی را به رسمیت بپذیریم، هرکاری را نمی‌کنیم، بلکه مثلاً کنفرانسی درمورد ادبیات یا فرهنگ یک منطقه‌ای از ایران برقرار می‌کنیم و در این کنفرانس مباحث دانشگاهی مطرح می‌شود؛ استادان خودِ آن دانشگاه یا استادان دانشگاه‌های دیگر دعوت می‌شوند. به‌این‌ترتیب ما نه‌تنها باعث شده‌ایم که تعلّق آن هویت بیرونی به هویت درونی بیشتر شود، بلکه باعث ارتقا خودِ کنش هویتی هم شده‌ایم. یعنی، آن کنش هویتی صرفاً یک تقاضا و اراده فردی برای اینکه فرد خودش را متعلّق به یک زبان محلی بداند نیست، بلکه یک نگاه جدید علمی و دانشگاهی به آن هویتی است که به آن تعلّق دارد و به همین ترتیب بر آن هویت بیرونی تأثیر می‌گذارد و من این را یک «مدیریت مناسب» می‌‌دانم.

می‌توانم به این نکته اشاره کنم که این درمورد خود «هویت‌های درون دانشگاه» هم اهمیت دارد. اگر ما بخواهیم «هویت‌های درون دانشگاهی» را به سطح سیستم دانشگاهی ارتقا بدهیم باید تا جایی که ممکن است آن‌ها را از مرزبندی‌های خیلی سختی که نسبت ‌به هم دارند جدا کنیم و این‌ها را وارد «میان‌کنش» interaction)) با همدیگر کنیم. به نظر من این نکته که مثلاً دانشجویان مقاطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری با همدیگر در یک نوع تضاد یا رقابت باشند اصلاً چیز خوبی نیست. وضعیت مناسب این است که دانشجویان دکتری که قبلاً خودشان در کارشناسی ارشد بوده‌اند تجربیات خودشان را به‌صورت سیستماتیک مثلاً ازطریق به‌وجودآوردن همان انجمن‌ها یا جلسات خاص و غیره در اختیار دانشجویان کارشناسی ارشد و کارشناسی بگذارند و ارشدها هم همین‌طور. یعنی، روابط بین این گروه‌های مختلف هرچقدر ممکن است بیشتر شود. همین‌طور درمورد رشته‌ها، یکی از نکاتی که من با تجربه تقریباً 25ساله‌ای که در دانشگاه دارم و شاهد آن هستم بیان می‌کنم، این است که حتّی در دانشکده علوم اجتماعی که بنابر تعریف، رشته‌ها بسیار به هم نزدیک هستند، متأسفانه ما با یک نوع دیدگاه بسته هویتی سروکار داریم. یعنی، دانشجویانی که در رشته‌های مختلف هستند فقط به رشته خودشان توجه دارند. البته در دانشگاه یکسری از دروس را بین رشته‌های مختلف مشترک کرده‌اند، اما واقعاً این کار به شکل جدی انجام نشده است. یعنی، شما عملاً وقتی وارد یک دانشگاه مثل دانشگاه علوم اجتماعی می‌شوید می‌بینید که در ابتدا، از افراد خواسته می‌شود که یکسری واحدهای عمومی بگیرند، یعنی در هرکدام از رشته‌های دیگر دو واحد تحت عنوان «مبانی» می‌گذارند. اما آیا این واقعاً کافی است برای اینکه دانشجویی که در رشته «الف» است با دانشجویی که در رشته «ب» است ازلحاظ هویتی به هم نزدیک شوند و هم‌افزایی کنند؟! مسلماً نه! درحال حاضر از این لحاظ مقررات دانشگاهی و برنامه‌های درسی بسیار مشکل دارند. الان یک نوع حالت و رویکرد صنفی‌گرایانه خیلی قوی در سیستم‌های دانشگاه‌های ما برقرار است، به‌صورتی که حتّی وقتی شما با یک دانشگاه کوچک سروکار دارید، نوعی «روحیه صنفی‌گرایی» را -که تقریباً همان «روحیه جماعت‌گرایی قدیمی» است- مشاهده می‌کنید. مثلاً، این‌ها تا جایی که ممکن است اجازه نمی‌دهند، دانشجویانشان با استادان گروه‌های دیگر کار پایان‌نامه خودشان را بگیرند ولو اینکه کاملاً بدیهی باشد کاری که این‌ها می‌خواهند انجام بدهند به استاد گروه دیگر مربوط می‌شود. این پذیرش در حد استادراهنما که اصلاً وجود ندارد، حتّی درحد استاد مشاور هم چنین چیزی بسیار بعید است که استادی از گروه دیگر این کار را انجام دهد و اغلبِ گروه‌های دانشگاهی طوری تجربه دانشگاهی را می‌گذرانند که گویی هیچ ربطی به همدیگر ندارند.

پس این باعث تقویت هویتی هرکدام از این رشته‌ها نمی‌شود، بلکه باعث ضعف هویتی کل این‌ها می‌شود که خودش را به ضعف «هویتی دانشگاه» منتقل می‌کند. برای اینکه جلوی این قضیه گرفته شود، واقعاً باید هم در مقررات، هم در رشته‌هایی که تدریس می‌شود، هم در شرح درس‌ها و هم در جلسات مختلفی که خودِ دانشگاه باید مبتکر آن باشد و البته در آنها از انجمن‌های دانشجویی و غیره کمک بگیرد، این ارتباطات بین‌رشته‌ای برقرار شود تا افراد فرض را بر این نگیرند که هویتشان با نفی هویت همدیگر تقویت می‌شود. در یک کلام، هراندازه یک هویتی بتواند به‌صورت ایجابی خودش را تقویت کند، یعنی با پذیرش هویت‌های دیگر و درعین‌حال با برجسته‌‌ترکردن آن چیزی که در خودش به‌عنوان یک ویژگی می‌بیند، این تقویت هویتی در آن حوزه خاص خیلی بهتر انجام می‌گیرد. درحالی‌که هراندازه این تقویت هویتی بخواهد به‌صورت سلبی انجام بگیرد، یعنی یک هویتی بخواهد هویت‌های دیگر را نفی کند تا خودش را بالا ببرد، معمولاً نتیجه معکوس می‌گیرد و خودش را هم تضعیف می‌کند.

 

 

پاسخ‌های دکتر فکوهی به سئوالات مطرح شده در بخش پرسش‌وپاسخ

در پاسخ به پرسش اوّل: سؤالی که مطرح شد عمدتاً این بود که بحث قرار بوده است که درمورد تعلّق هیئت علمی به دانشگاه باشد نه به‌طورکلی مسئله تعلّق همه کسانی که در یک دانشگاه هستند. بخش زیادی از بحثی که آقای دکتر (پرسش‌کننده) کردند بر سر این بود که موقعیت‌های صنفی اگر رعایت نشود و این در اختیار دانشگاه نباشد و غیره این‌ها ضربه می‌زند. من فکر می‌کنم خودِ شما تا حدی به این سئوال جواب داده‌اید. من حالا از دید خودم جواب می‌دهم، تقریباً تمام آن نکاتی را که گفتم و برای توضیح آنها از دانشجویان مثال زدم، به سایر دانشگاهیان یعنی استادان و کادر اداری هم مربوط می‌شود. معمولاً در هر دانشگاهی سه گروه دانشجویان، کادر علمی دانشگاه و کارمندان دانشگاه وجود دارد. منظور از کارمندان دانشگاه همه کسانی هستند که در دانشگاه کار می‌‎کنند، ولی استاد نیستند و درسی نمی‌دهند. معمولاً این سه گروه کنشگر اجتماعی هستند که در دانشگاه کار می‌کنند. بحث بر سر تعلّق هرکدام از این‌ها به دانشگاه است. اگر دوستان آنجا به‌جای کلمه «دانشجو»، «استاد» بگذارند، هیچ تفاوتی ندارد. استادی هم که وارد دانشگاه می‌شود یک هویتی دارد و این هویت‌ها باید به‌رسمیت پذیرفته شده و تقویت شود. اتفاقاً نکاتی که از لحاظ صنفی و جایگاه اجتماعی استادان گفته‌اند کاملاً درست است و من هم صددرصد با آن‌ موافقم. ولی، فکر می‌کنم اگر ما بحث را در چارچوب علمی جلو ببریم و نه در چارچوب مطالبه‌گرایی به نتایج بهتری خواهیم رسید. در بحث مطالبه‌گرایی حرف‌هایی را که همه می‌زنند درست است، مثلاً ایشان یکسان کردن سطح حقوقی در بین استادان کادر رشته‌های عمومی و دانشگاه علوم پزشکی و مباحث دیگری از این دست را مطرح کردند. من با همه این‌ها موافقم و از خودِ وزیر علوم گرفته تا مابقی این‌ مسائل را دائم بحث و مطرح می‌کنند. ما اگر بخواهیم به شکل علمی به قضیه نگاه کنیم یکی از راه‌ها این است که بحث را از بحث صنفی خارج کنیم. برای مثال، این بحث سال‌هاست که در حوزه دستمزد حقوق اقتصادی یعنی دستمزدی که به استادان داده می‌شود مطرح است؛ این را ما می‌توانیم یا از جانب صنفی دنبال کنیم که به‌نظر من این جایگاه خودش را دارد و به بحث علمی که ما اینجا می‌کنیم ربطی ندارد یا می‌توانیم به‌صورت هویتی مطرح کنیم.

 «هویت اجتماعی» یکی از هویت‌های یک استاد دانشگاه است. این هویت باید او را در موقعیتی قرار بدهد که بتواند سطح علمی، دانش و روابط اجتماعی خودش را در سطح خاصی نگه ‎دارد تا بتواند دانشگاه، وزارت علوم، دانشجویان و غیره را راضی نگه دارد. لازمه این امر این است که استاد در سطح مشخصی از رفاه زندگی کند. همین طور که می‌دانید این بحث به آنجا رسید که برای جلوگیری از مهاجرت‌ها و بی‌میلی استادان نسبت‌به کارشان، حقوق آن‌ها به‌ میزان زیادی افزایش پیدا کرد. این هم همان است، یعنی من در اینجا بحث را درچارچوب هویتی می‌بینم، سوای از اینکه اصلاً تصورم این نیست که مثلاً هویت دانشجو، استاد و کارمندان یک دانشگاه از هم جدا است. اتفاقاً من فکر می‌کنم این‌ها هم جزء مرزهایی است که باید برداریم و سعی کنیم بین این‌ها یک نوع همبستگی ایجاد شود. معنی این همبستگی این نیست که از لحاظ صنفی به همه‌ این‌ها یک امتیاز صنفی یکسان بدهید، اصلاً چنین چیزی امکان‌پذیر نیست. وقتی شما در یک دانشگاه هستید مانند وقتی که در یک بیمارستان یا اداره هستید، هرکسی در رده کاری خودش به میزان کار، تجربه، ارزش کاری و غیره ارزیابی می‌شود و به او دستمزد پرداخت می‌شود. بحث من این نیست، بحث من این است که همه کارها ارزش دارند، باید برایشان احترام قائل شد و بین‌شان هم رابطه برقرار کرد. مسلماً کارمندان اداره دانشگاه کارشان بسیار ارزشمند است و اگر آن‌ها نباشند امتحانات، ثبت‌نام‌ها و خیلی از کارهای دانشگاه نمی‌تواند انجام شود. این به معنی این نیست که ما بگوییم دستمزدها باید یکسان شود به معنای آن است که برای آن کارمندان احترام قائل شویم و بین گروه‌های مختلف هویتی یک نوع همبستگی برقرار کنیم.

در پاسخ به پرسش دوّم: من کاملاً با نکاتی که گفتند موافقم ولی به نظر من سطح بحث را باید در سطح هویتی ببریم. درباره مسئله دستمزد، من خودم استادم و کاملاً موافقم. شاید 15 سال پیش این بحث مطرح بود که شما وقتی مقایسه می‌کردید متوجه می‌شدید که حقوق یک استاد دانشگاه درحد یک مسافرکش هم نیست. این اصلاً به آن معنی نیست که آن کسی که مسافرکشی می‌کند یا هرکار دیگری انجام می‌دهد، کارش بی‌ارزش است. مسئله‌ این است که استاد دانشگاهی که به اندازه یک مسافرکش هم نمی‌تواند حقوق دربیاورد، دیگر نمی‌تواند در آن جایگاهی قرار بگیرد که ازلحاظ هویتی بتواند هویت اجتماعی خودش را حفظ کند، چون برای مطالعه، رسیدگی به دانشجو، انجام فعالیت‌های موازی با کار دانشگاهی‌اش و غیره زمان کافی نخواهد داشت. این‌ها شرایطی است که باید فراهم شود.

این نکته هم کاملاً درست است، من هم با این موضوع که همه اختیارات به مرکز داده شود و دانشگاه‌ها اختیاری نداشته باشند مخالفم. هرچند به نظام یکدست معتقد هستم، یعنی  باید در یک سیستم دانشگاهی در یک کشوری، در همه‌جای دنیا همین‌طور است، تا جایی که ممکن است یک نوع یکدستی وجود داشته‌باشد. به نظر من سیستم‌های دانشگاه‌های خصوصی به این قضیه جواب نمی‌دهند همان‌طوری که بیمارستان‌های خصوصی به این قضیه جواب نمی‌دهند. اگر در همین برخوردمان با کرونا ویروس سیستم‌های دولتی را واقعاً بیشتر از این تخریب کرده بودیم و جلو رفته بودیم وضعیت فاجعه‌باری داشتیم. الان سیستم‌های دولتی هستند که تا اندازه زیادی جلوی فاجعه را گرفته‌اند. بنابراین آن نظام مرکزی لازم است، ولی میزان دخالت‌ها باید کنترل شود تا در داخل خودِ دانشگاه هم به دموکراتیک‌ترین شکل ممکن این اتفاق بیفتد و از همفکری و پیشینه استادان استفاده شود. اگر هویت استادی با پیشینه کاری درازمدت 20، 25 یا 30 ساله به‌رسمیت شناخته شده و به او اجازه دخالت داده شود، حس تعلّق افزایش پیدا می‌کند. این تضادی که بین استادان و دانشجویان هست اغلب نسبت ‌به همدیگر دچار سوء تفاهم و بی‌اعتمادی هستند و باعث می‌شود که احساس تعلّق هر دو به دانشگاه کمتر شود، مسئله صرفاً این نیست که فقط استادان به دانشگاه احساس تعلّق کمتری بکنند. بنابراین من فکر می‌کنم که اگر از این زاویه به قضیه نگاه شود در صحبتی که می‌کنیم تضادی نداریم، بیشتر شاید زاویه دیدمان با هم کمی متفاوت است.

سخنان پایانی دکتر فکوهی: باز هم تکرار می‌کنم که هویت دانشجو، کارکنان دانشگاه و استادان از همدیگر جدا نیست و موقعیت‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی که این‌ها دارند از همدیگر جدا نیست. استادان دانشگاه به‌خصوص استادان قدیمی‌تر بهتر می‌دانند که استاد دانشگاه و معلمان، به‌طور کلی فرهنگیان، در ایران تا چند دهه قبل و هنوز هم شاید یکی از بالاترین رده‌های اعتباری را داشته‌اند و افراد واقعاً به آن‌ها اعتماد داشتند، به آن‌ها احترام می‌گذاشتند. چون این‌ها کسانی هستند که بسیار زحمت می‌کشند و کار می‌کنند. شما در استان خودتان یا در جاهای دیگر افرادی را می‌بینید که بدون اینکه هیچ کار و خدمتی بکنند، صرفاً دنبال مال‌اندوزی، ثروت، شهرت و غیره هستند. استادان دانشگاه معمولاً این‌طور نیستند؛ این‌ها به کار خودشان و کار دانشجو اهمیت زیادی می‌دهند، ممکن است گروه‌هایی هم باشند که این‌طور نباشند. ولی من به‌طور کلی می‌گویم که استادان دانشگاه هنوز هم کسانی نیستند که فرض کنید جزء اقشار خیلی ممتاز در این کشور باشند.

 ولی بر این مسئله تأکید دارم که بحث مطالبه‌گرایی را از بحث علمی جدا کنیم، یعنی مطالبه‌گری پایه علمی داشته‌باشد. من فکر نمی‌کنم که به‌صورت دیگری بتوانیم وضعیت را تغییر بدهیم. در آن دوره قبل هم که این اتفاق افتاد و وضعیت استادان دانشگاه بهتر شد بیشتر همین بحث مطرح شد که ما گفتیم موقعیت استاد دانشگاه، آبرو، حیثیت و موقعیت اجتماعی‌اش باید حفظ شود تا مجبور نباشد چندجا کار کند. در آن سال‌ها من یادم هست که بعضی از استادان مجبور بودند که در دانشگاه‌های مختلف 60-40 ساعت در هفته درس بدهند یا در هر ترم 30-20 پایان‌نامه بگیرند تا بتوانند حداقل معیشت خودشان را تأمین کنند. این وضعیت کمی‌گرایی‌ را که در سیستم دانشگاهی ما وجود دارد به‌شدت افزایش می‌داد و همین مسئله مشکلات دیگری را به‌وجود می‌آورد. اما بعد از اینکه آن اصلاحات انجام شد، خیلی وضعیت بهتری به‌وجود آمد. یکی از مسائل آزاردهنده که الان استادان درگیر آن هستند مسائل بروکراتیک و اداری است. الان یک بخش بزرگ از کار استادان انجام کارهای مربوط به کارمندان اداری است و همه تلاش دانشگاه این بوده است که مثلاً برای کاهش بودجه، این کارها را به استادها واگذار کند. این‌ها سیاست‌های نادرست است و باعث می‌شود که هویت استاد دانشگاه به‌صورتی که باید باشد حفظ نشود، این هویت مورد احترام نباشد و استاد اصلاً نتواند خودش را در آن موقعیت استادی حفظ کند.

از مهاجرت صحبت کردند، بله درست است. الان بسیاری از استادها به فکر مهاجرت و بازنشستگی زودرس هستند. به دلیل اینکه وضعیت دانشگاه را می‌بینند و در بعضی موارد دانشگاه موقعیت‌های بسیار نامطلوبی را به آن‌ها تحمیل می‌کند و آن‌ها ترجیح می‌دهند که دیگر در چنین دانشگاهی نمانند. اگر دستمزد از یک حدی پایین‌تر بیاید معنای خودش را از دست می‌دهد، و فرد با خودش فکر می‌کند که «من برای چه استاد دانشگاه باقی بمانم در حالی که نه احترام اجتماعی و نه دستمزد قابل قبولی دارم؟!». این‌ها مسائل واقعاً درستی هستند که دوستان ما مطرح می‌کنند و تعلّق استادان به دانشگاه به این مسائل وابسته است و من کاملاً با این مسئله موافقم. ولی معتقدم که باید راه‌های دیالوگ و بحث باز باشد و این مباحث به‌صورت خیلی بارز و روشن مطرح شوند. ما در کشوری نیستیم که امکانات مالی و ظرفیت‌های اجتماعی برای این کار نداشته‌باشیم، باید هم ظرفیت‌های اجتماعی گسترش پیدا کند، هم امکانات مالی درست مدیریت شود. من فکر می‌کنم اگر این اتفاق بیفتد، بسیاری از مشکلات استادان دانشگاه رفع می‌شود. استاد دانشگاه باید از یک رفاه نسبی برخوردار باشد تا بتواند یک کار علمی انجام بدهد. کسی که استاد دانشگاه می‌شود شخصی نبوده که به‌دنبال پول باشد، چون ایران کشور ثروتمندی است و خیلی مشاغل هست که به‌صورت غیرقابل مقایسه‌ای با شغل استادی دانشگاه‌، افراد می‌توانند در آن خیلی پولدار شوند. فکر نمی‌کنم که انگیزه استادان دانشگاه برای ورود به حوزه علمی پولدار شدن بوده باشد و درمورد استادانی که الان دارند مهاجرت می‌کنند همین‌طور است. اکثراً مسئله این افراد این است که بتوانند در علم خودشان در کشور دیگری موفق باشند و بتوانند به آن رسالت علمی خودشان برسند. حالا بعضی از این‌ها موفق‌اند و بسیاری از آن‎‌ها ناموفق‌اند؛ با شناختی که از وضعیت استادان ایران که سال‌ها پیش مهاجرت کرده‌اند یا تازه دارند مهاجرت می‌کنند و از وضعیت دوستانمان در ایران دارم به شما اطمینان می‌دهم اصلاً این‌طور نیست که واقعاً کسانی که مهاجرت می‌کنند وضعیت بهتری داشته‌باشند، ولی در خیلی از موارد ممکن است دغدغه‌های کمتری داشته‌باشند. اما لزوماً این که شما دغدغه کمتری داشته‌باشید، باعث نخواهد شد که وضعیت علمی بهتری داشته‌باشید. برای استادان دانشگاه بهترین شرایط و موقعیت بهینه این است که در کشور خودشان باشند و به سازندگی آن ادامه بدهند. ولی به‌عنوان استاد دانشگاه و کسی که خودش را صرف آموزش نسل بعدی می‌کند به آن‌ها احترام گذاشته شود، به نیازهای مادی و اجتماعی‌شان توجه شده و به رسمیت شناخته شوند. اگر این مسائل رعایت شود، مسلماً «تعلّق دانشگاهی» افزایش پیدا می‌کند. من در این مورد لااقل دو کتاب دارم با عنوان‌های «دانشگاهی که بود» و «درآمدی بر علوم انسانی و علوم اجتماعی در جهان معاصر» که هر دوی آن‌ها را خودِ پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم منتشر کرده است. من در آنجا به تمام مسائل دانشگاه امروز و بسیاری از مباحثی که دوستان مطرح می‌کنند و مورد تأیید من است اشاره کرده‌ام.

سؤال دیگری که دوستان مطرح کرده‌اند درمورد اینکه «آیا مباحثی که اینجا مطرح شد، به‌خصوص دلیل آخر درمورد وابستگی زیاد بین میزان احترام به خواسته‌ها و جایگاه استادان دانشگاه و حس تعلّق آن‌ها به دانشگاه، قبلاً مطرح شده است یا نه یا به اطلاع مسئولان و بالادست‌ها رسیده است یا نه؟» بله مطرح شده است و بارها اتفاق افتاده است. من می‌توانم فقط درمورد خودم بگویم که در کمیسیون‌های بالادستی شرکت داشته‌ام و این‌ها را مستقیماً به بالاترین رده‌ها گفته‌ام. همین بحث امروز روی اینترنت گذاشته می‌شود و همه می‌شنوند و دیگر لزومی ندارد که مثل قدیم در یک جای خاصی بخواهیم صحبت کنیم تا به گوش کسی برسد. این مطالب در رسانه‌های عمومی، روزنامه‌ها، مطبوعات و خودِ همین جلساتی که در دوران کرونایی به همین صورت آنلاین شرکت کرده‌ام و در جاهای مختلف همین صحبت‌ها را دائم دارم منعکس و منتشر می‌شوند. در همین یک سال اخیر این بحث‌ها و مطالبات بارهاوبارها با رده‌های هم‌سطح خودمان، استادان دانشگاه، و با رده‌های بالاتر مطرح شده است. متأسفانه گوش چندان شنوایی نبوده است امّا به هر حال، من نمی‌توانم بگویم که هیچ کدام از مواردی که ما مطرح کردیم اجرا نشده است. من باز اشاره می‌کنم درحدود 15 سال پیش، در دوره آقای خاتمی، که حقوق استادان افزایش یافت خودِ این نتیجه بحث‌های بسیار زیادی بود که در آن سال‌ها شده بود. تحمیل یک فقرِ واقعاً مطلق به استادان دانشگاه تبعات بسیار سنگینی برای جامعه دارد. مثلاً در شهر تهرانی که زمانی خط فقر شش‌-هفت میلیون بود، حقوق یک استاد دانشگاه تقریباً در همین رده‌هاست، یعنی تقریباً در خط فقر یا پایین‌تر از آن است. از یک استاد چه انتظاری می‌توان داشت، درحقیقت این استاد دارد برای زنده‌ماندنش کار می‌کند. در چنین شرایطی واقعاً دانشگاه معنی ندارد و ما داریم به دست خودمان دانشگاه را تخریب می‌کنیم، که در مقابلش چه اتفاقی بیفتد؟ در مقابل فرض کنید هر چه بیشتروبیشتر یک جامعه آسیب‌زده‌ای داشته‌باشیم که پر از اختلاس، دزدی، فساد و غیره است.

ازبین بردن دانشگاه و به‌خصوص دخالت غیردانشگاهیان در دانشگاه باعث می‌شود که جامعه سقوط کند، درمورد این مسائل20 سال است که ما داریم این حرف‌ها را می‌زنیم، مثلاً نزدیک‌به 30 جلد کتابی که خود وزارت علوم آن را چاپ کرد و استادان مختلف با رویکرد انتقادی آن‌ها را نوشته‌اند، گفته‌اند که چه کار باید کرد. الان در دانشگاه همه‌چیز از رساله‌ها و دروس گرفته تا آن چیزی که به آن جوان‌گرایی گفته می‌شود «کمّی» شده است. درحقیقت من اصلاً با اینکه انتقال نسل اتفاق بیفتد مخالفتی ندارم. دانشگاه یعنی همین، وقتی شما می‌گویید استاد، دانشیار و استادیار معنی‌اش این است که به‌تدریج کسی که استاد است دانش خودش را به یک دانشیار منتقل کند و بعد به‌ترتیب به استادیار و دانشجوهایش منتقل کند و به‌تدریج این گذار نسلی اتفاق بیفتد، ولی نه به این صورتی که الان دارد اتفاق می‌افتد. یعنی، در خیلی از دانشگاه‌ها در عرض کمتر از یک یا دو سال یک یا چندین گروه یکباره تمام استادانش را از دست می‌دهد و یک گروه می‌ماند با مثلاً 5 استادیار که تا 2 سال پیش دانشجوی همین استادان بوده‌اند. این یک فاجعه است، منتهی فاجعه‌ای که به ‌نظر من قابل جلوگیری است. اینکه شما می‌پرسید «آیا گفته شده است؟»، پاسخش این است که «بله هزاران بار گفته شده است»، منتهی دیگر بیشتر از این چیزی ازدست ما برنمی‌آید. «انجمن جامعه‌شناسی ایران» یک انجمن علمی است که در علوم‌اجتماعی وجود دارد و خیلی هم موفق بوده و بارها به‌عنوان انجمن نمونه انتخاب شده است. من خودم بارها در هیئت‌مدیره این انجمن بودم و الان هم عضوش هستم و همکاری می‌کنم. من فکر می‌کنم که علاوه ‌بر انجمن‌های علمی‌ای که استادان دانشگاهی دارند و با توجه به متفاوت بودن مسائلِ استادان رشته‌های علوم انسانی و اجتماعی با رشته‌های مهندسی و پزشکی، ما به نسل جدیدی از اتحادیه‌ها و انجمن‌های صنفی احتیاج داریم. انجمن صنفی مسئله‌اش دقیقاً همین است که به‌دنبال حقوق صنفی اعضای هیئت علمی باشد و ضوابطی را که وزرات علوم تعیین می‌کند از نزدیک بررسی کند. مسئله ارتقا و ارزیابی سالانه کارهای استادان در ایران خیلی مشکل دارد؛ واقعاً همه این‌ها گفته شده است و با این حال، نمی‌توانم بگویم ضابطه‌مند شده است. چون اتفاقی که می‌افتد این است که مباحثی گفته می‌شود و بعد این مباحث به کمیسیون‌هایی می‌رود، در آنجا به یکسری قوانین تبدیل می‌شود و بعد به ما ابلاغ می‌شود و وقتی که ما این قوانین را می‌بینیم متوجه می‌شویم که صحبت ما به‌نوعی بر این‌ها تأثیر گذاشته است ولی این‌ها چیزی نیست که بتواند مشکل را حل کند.

من فکر می‌کنم باید میزان توجه به صحبت‌‌های استادان دانشگاه بسیاربسیار بالاتر از این باشد که الان هست. مواجهه بودن کشور با فشار تحریم نباید موجب شود که در کشور ثروتمندی مثل ایران استادان دانشگاه و گروه‌های مردمی به زیر خط فقر کشیده شوند. اگر واقعاً نیازهای یک استاد دانشگاه برای ما مهم است، باید به آن توجه کنیم. متأسفانه خیلی بیشتر به این توجه می‌شود که مثلاً استادان مقاله آی.اس.آی ارائه بدهند تا اینکه بتواند زندگی کنند، حداقل رفاه مادی را داشته‌باشند و بتوانند کار علمی انجام بدهند. اگر بحث شما در این است که «آیا این‌ها گفته شده و به اطلاع مسئولین رسیده است؟» بله بارها گفته شده است. امّا اگر بپرسیم که «آیا این گفته‌ها عملی شده است؟»، پاسخ این است که «بسیار کم»؛ شاید بگویم از 100 درصد چیزهایی که گفته شده، 3-2 درصد آن به عمل درآمده است. اینجا این نکته را هم اضافه کنم که یکی از دلایلی که عملی نشده است این است که در خیلی از دانشگاه‌های ایران مسئولیت‌های تصمیم‌گیری برعهده استادانی است که از حوزه‌های علوم پزشکی و مهندسی آمده‌اند که اصلاً مسئله‌شان با استادانی که از علوم اجتماعی و انسانی آمده‌اند متفاوت است و درنتیجه آن‌ها تصمیم می‌گیرند و ما ناچاریم از تصمیم آن‌ها تبعیت کنیم.

 اگر در این زمینه کاری انجام نشود، به نظر من چشم‌انداز بسیاربسیار تیره‌ای ازلحاظ ضربات جبران‌ناپذیری که به علوم اجتماعی و انسانی وارد خواهد شد، وجود دارد. کشوری که علوم اجتماعی و انسانی نداشته‌باشد، کشوری است که دست به یک نوع خودکشی فرهنگی خواهد زد و هرچقدر هم ازلحاظ علوم مهندسی، پزشکی و غیره پیشرفت کند، واقعاً نمی‌‎تواند به حیات خودش ادامه دهد. هر کشوری نیاز به فرهنگ دارد و این فرهنگ را باید از طریق همین علوم به‌دست بیاورد. بنابراین باید به این گروه از دانشمندان، استادان و غیره احترام گذاشته شود، به مسئله پیشکسوت بودن باید احترام گذاشته شود. مسئله جوان‌گرایی این نیست که ما الان داریم می‌بینیم، یعنی افرادی باتجربه و پیشکسوت را خیلی راحت کنار بگذارند و به‌جای آن یکسری افرادی را بیاورند که اصلاً هیچ اطلاعی ندارند و هرکاری که دلشان می‌خواهد انجام بدهند و تصور این باشد که این‌ها صرفاً به این خاطر که جوان هستند، کارهای خیلی بزرگ و خوبی انجام می‌دهند؛ اصلاً این‌طور نیست. معمولاً این‌ها تمام آن میراث گذشته را تخریب می‌کنند که باید جلوی این گرفته شود. ما هم سعی خودمان را می‌کنیم که با بحث‌هایی که به این شکل مطرح و پخش می‌کنیم بتوانیم در این راه قدمی برداریم.

 

آخرین اخبار