نشست «نگاهی تاریخی به رسالت دانشگاه در ایران» در دانشگاه رازی برگزار شد. - معاونت فرهنگی
نشست «نگاهی تاریخی به رسالت دانشگاه در ایران» در دانشگاه رازی برگزار شد.
نشست «نگاهی تاریخی به رسالت دانشگاه در ایران» روز پنجشنبه چهارم دی ماه سال جاری، با سخنرانی دکتر امیر ناظمی؛ عضو هیئت علمی گروه آیندهاندیشی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور و با حضور اعضای محترم هیأت علمی توسط معاونت فرهنگی دانشگاه رازی و به صورت مجازی برگزار گردید. متن این جلسه در ادامه خواهد آمد:
متن سخنرانی:
«روند شکلگیری دانشگاه در ایران» موضوعی است که در این سخنرانی میخواهم به آن بپردازم؛ همچنین به این سؤال خواهیم پرداخت که «آیا دانشگاه در ایران همان سیر تحولی را طی کردهاست که ما در سایر جوامع بهخصوص جوامع غربی شاهد آن هستیم؟». در ابتدا، به مفهوم mode یعنی«مود یک» و «مود دو» که برای دانشگاهها بهکار میرود میپردازیم. اگر به سالهای پیش برگردیم میبینیم که در دهۀ ۹۰ دو کتاب بر شکلگیری این مفهوم خیلی تأثیر گذاشتند: کتاب Re-Thinking Science که در ابتدا منتشر شد و بعد کتاب The New Production of Knowledge که امروزه آن را تحت عنوان مطالعات گیبونز میشناسیم. آنچه گیبونز میگفت و خیلی برای ما اهمیت دارد این است که دانشگاه از «مود یک» به «مود دو» گذار کردهاست.
آنچه مد نظر گیبونز بود این بود که در «مود یک» ما بیشتر رشتههای دانشگاهی را داریم ولی در «مود دو» ما به سراغ حوزههای چندرشتهای میرویم و بیشتر نگاه مسئلهمحور را مد نظر داریم، بهنوعی در «مود یک» ما به دنبال تئوریهای جدید هستیم و در «مود دو» ما به دنبال بهکارگیری هستیم، یعنی در «مود دو» برای دانشگاه استفاده و بهکارگیری اهمیت پیدا میکند. به همین ترتیب، در «مود یک» شاید مسئولیت اصلی دانشگاه در قبال اجتماع علمی است، اما در «مود دو» ما به دنبال مسئولیت اجتماعی میرویم. در «مود یک» رویکرد، رویکردی بسته است؛ نوع ارتباطات دانشگاهها و محصولی که تولید میکنند در یک حلقۀ بسته است ولی در «مود دو» با دانشگاههای باز یا همان open university روبهرو هستیم. در «مود یک» بازیگران اصلی خود دانشگاه و اجتماع علمی هستند، درحالیکه در «مود دو» در کنار دانشگاه، مؤلفهها و نهادهای دیگری مثل نهادهای علمی، مراکز تحقیق و توسعه (R & D) در بنگاهها و نیز مراکز تحقیقاتی که در دولتها وجود دارند را میبینیم. در «مود یک» ما بیشتر به دنبال ایجاد دانش عمومی هستیم، ولی در «مود دو» به دنبال ایجاد دانش بافتاری قابلکاربرد هستیم، یعنی در «مود یک» بیشتر دانش از جنس غیربافتاری است، ولی در «مود دو» اهمیت بافت و تجربه زیاد میشود.
اکنون به این سؤال میپردازیم که «آیا اساساً دانشگاه در ایران همین دوران گذار را طی کرده است یا نه؟»، یعنی آیا ما در ایران هم در ابتدا یکسری دانشگاههای «مود یک» داشتهایم که بعد به دانشگاههای «مود دو» منتقل شدهاند یا اساساً شروع دانشگاه در ایران در یک فضا یا بافتی غیر از نظریهای که گیبونز در مورد تغییر دانشگاه ذکر میکند ایجاد شدهاست؟ برای پاسخ به این سؤال باید به تاریخچۀ شکلگیری دانشگاه در ایران بپردازم، یعنی این که «نخستین دانشگاهیان در ایران چه کسانی بودهاند؟» و این که «دانشگاه در ایران چرا و با چه نیتی تأسیس شد؟» این به ما نشان میدهد که «آیا ما اساساً، هیچ وقت در «مود یک» بودهایم یا نه؟»
شروع مفهوم دانشگاه در ایران را میتوانیم به خیلی زمانهای قبل یعنی دانشگاه جندیشاپور و مانند آن ارتباط دهیم، ولی به لحاظ نهاد مدرن دانشگاه که امروز با آن روبهرو هستیم شاید بهتر است که به مصوبۀ خرداد ۱۳۰۷ برگردیم، یعنی در دورۀ پهلوی اول که شکلگیری دانشگاه و دانشگاهیان به مفهوم مدرن آن در ایران اتفاق افتاد.
ماجرا از این جا شروع شد که اول خرداد ۱۳۰۷ در مجلس ایران قانونی تصویب میشود که براساس آن سالیانه ۱۰۰ نفر از دانشجویان برتر ایران به خارج از ایران اعزام شوند. البته از لحاظ تاریخ اعزام دانشجویان به خارج از ایران، این دوره را «دورۀ سوم» میگوییم، یعنی سوّمین باری که اعزام دانشجو به خارج رخ داد، چون در دورۀ عباسمیرزا و امیرکبیر هم اعزام دانشجو داشتهایم، ولی چنانچه اعزام دانشجو به خارج به مفهوم مدرن آن و به مفهومی که بهصورت یک روند و نهاد مشخص باشد را در نظر بگیریم، میتوانیم سال ۱۳۰۷ را مبنا قرار دهیم. در این سال براساس مصوبۀ مجلس، سالیانه ۱۰۰ نفر بر اساس آزمون انتخاب و عمدتاً به اروپا و بهطور خاص فرانسه فرستاده میشوند. خیلی از این افراد، افراد نامآشنا در عرصۀ سیاست و علم ایران هستند و بخشی از نهادهای علمی ایران را پایهگذاری کردهاند.
مورد بعدی، متمم این قانون است. این قانون بعدها متممی پیدا میکند بدینصورت که به افرادی که خودشان از دانشگاههای خارج پذیرش گرفتهاند و با هزینۀ خودشان به دانشگاههای خارج رفتهاند نیز اجازه میدهد بخشی از هزینهشان، حدود ۲۰ درصد، را از دولت ایران دریافت کنند. این امر باعث میشود که اتّفاق خیلی خوبی رخ بدهد، یعنی این که اولین دانشگاهیان زن ایرانی را داشتهباشیم؛ بهخاطر شکاف جنسیتی گسترده در آن زمان، دخترها بهطور رسمی در میان آن ۱۰۰ نفر اعزامی نبودهاند، ولی بعدها تعدادی از خانمها بهواسطۀ تمکن مالی خانواده این امکان را پیدا میکنند که به خارج از ایران بروند. معروفترین آنها «ستاره فرمانفرماییان» بود که بهنوعی پایهگذار مددکاری اجتماعی در ایران محسوب میشود.
تا پایان سال ۱۳۱۲ تعداد افرادی که برای دورۀ آموزشی به دانشگاههای خارج از کشور میروند ۶۴۹ نفر است که منجر به تأسیس دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۳ میشود. رشتههای این افراد قابل توجه است؛ ۳۵ درصد از آنها معلم هستند. نکتۀ قابلتوجه این است که در این دوره افراد اغلب برای رشتههای پزشکی و مهندسی فرستاده میشدند و برای رشتههای علوم انسانی فرستاده نمیشدند و یکی از دلایلی که شاید برای پزشکان و مهندسان در ساختار علمی ایران نوعی تفوّق علمی به وجود میآید بهواسطۀ همین نوع گزینش بودهاست، یعنی در دورههای اول دانشجویی را برای علوم انسانی نمیفرستادیم. به همین دلیل است که شاید علوم انسانی در ایران دیرتر تشکیل میشود و به اندازۀ پزشکی و مهندسی نمیتواند از منابع مناسب استفاده کرده و سهم مناسبی از صندلیهای دانشگاهی کسب کند.
اما چرا رضاشاه چنین قانونی را پیش میبرد و چرا این مسئله اینقدر برایش اهمّیت دارد؟ رضاشاه دو هدف اصلی داشت: ۱. او قصد داشت مدرنسازی ایران را از طریق گروهی انجام دهد و فکر میکرد فارغالتحصیلان دانشگاههای خارج بتوانند این کار را پیش ببرند و ۲. او میخواست یک طبقۀ وابسته به شاه و در خدمت اهداف شاه ایجاد کند. این دو هدف به صورت صریح در گفتار خود رضاشاه وجود دارند و در تاریخ ثبت شدهاند. نکتۀ جالب این است که «حسن افرا» در خاطراتش از زبان رضاشاه نقل میکند که: «جدا شدن از پسر عزیزم برایم سخت است ولی بالاخره باید به فکر کشور بود؛ ایران محتاج حاکمان تحصیلکرده و روشنفکر است؛ ما پیرمردها و بیسوادها باید برویم».
نگاه رضاخان این بود که اگر ایران بخواهد توسعه پیدا کند، نیازمند گروهی از تحصیلکردگان است که بهنوعی سرپرستی یا راهبری این جامعۀ در حال گذار و در حال مدرن شدن را به عهده بگیرند.
«علیاکبر خان داور» -که شاید یکی از سه روشنفکر برتری بود که در بخش اول دوران پهلوی اول در کنار رضاخان بود- در مجلس در زمان تصویب اعزام دانشجویان میگوید: «وسیلۀ اصلی برای دست یافتن به پیشرفت، ساختن نسل جدیدی از ایرانیان فاضل و تأمین استقلال ایران است». «علیاکبر خان داور» فارغالتحصیل فرانسه بود که به ایران برگشت و نظام مدرن مالیاتی، اقتصادی، ثبتاحوال و ثبتاسناد را در ایران پایهگذاری کرد. در نهایت به نظر میرسد «علیاکبر خان داور» در واکنش به بیمهری که نظام حاکمه و بهطور خاص خود رضاخان در موردش انجام داد دست به خودکشی زد.
در مورد روشنفکری و تاریخ روشنفکری ایران نسلبندیهایی داریم که بر اساس آنها از «علیاکبر خان داور» بهعنوان روشنفکر نسل دوم یا روشنفکران دولتی یاد میکنیم. روشنفکران دولتی آن دستهای از روشنفکران بودند که تصمیم گرفتند بهجای بیرون حاکمیت ایستادن، وارد نظام حکمرانی شوند و بتوانند از این طریق تأثیرگذاری داشتهباشند. «محمدعلی فروغی»، «علیاکبر خان داور» و «تیمورتاش» سهنفری بودند که سه سرنوشت مختلف پیدا کردند و سه نماد اصلی روشنفکری دولتی در نظام حکمرانی بودند. مطلبی که میخواهم به آن اشاره کنم این است که دانشگاه در ایران اساساً بهواسطۀ توسعۀ علم شکل نگرفت و حتی وقتی به تاریخ قبل از دانشگاه هم مراجعه میکنیم، یعنی دورۀ فرستادن افراد برای تحصیل در اروپا، میبینیم که شکلگیری دانشگاه در ایران بهواسطۀ دسترسی و ایجاد طبقهای از روشنفکران و تکنوکراتها (فنسالارها) برای توسعه و پیشرفت ایران بودهاست.
اما ماجرا از کجا آغاز شد؟ وقتی این دانشجویان به اروپا اعزام میشوند، به نظر حاکمان ایرانی، غرب اثرات نامطلوبی روی این افراد میگذارد؛ در واقع آنچه برای رضاخان دغدغه ایجاد میکند تأثیرات مضری است که خودش در این افراد مشاهده میکند یا سفیران ایران به او گزارش میدهند. مهمترین مسئله این است که متوجه میشوند افرادی که به خارج اعزام شدهاند با وجود داشتن سرنوشتهای متفاوت، در یک نقطه مشترک هستند و آن قبول نداشتن نظام حکمرانی ایران است و این موضوع باعث شدهاست که بعضی از این افراد به مخالفان دولت ایران تبدیل شوند و بعضی از آنها ترجیح دهند که به ایران بازنگردند. این دو نوع تصمیمگیری برای رضاشاه و اطرافیانش خیلی مهم بودهاست بهنحویکه در دورۀ آخر اعزام دانشجو به خارج، وقتیاین افراد برای اعزام به نزد رضاخان میروند، رضاخان به آنها سه توصیه میکند: ۱. مواظب باشید که تأثیرات مضر دریافت نکنید، ۲. هویت خودتان را حفظ کنید و ۳. غرور ملیتان را حفظ کنید.
همچنین، در مجلس نیز شاهد آن هستیم که این مسئله به شکلگیری گروههای مخالف اعزام دانشجو به خارج منجر میشود. بهنحوی که برخی نمایندگان مجلس از جمله «میرزامحمدعلی خان بامداد» و «میرزا ابوطالب شیروانی» بیانیهای مینویسند و در آن ذکر میکنند که «جو و شرایط اروپا بهگونهای است که دانشجویان ما چیز زیادی یاد نمیگیرند و تنها شخصیتشان مسموم میشود». در حقیقت آنها با اعزام دانشجو به خارج مخالفت میکنند و معتقدند که «دانشجویان وقتی به خارج میروند هویتشان را از دست میدهند و موضوعاتی مطرح میکنند که مضر و خلاف هویت ایرانی هستند».
«تقیزاده» -که او را با حزب توده و تا حدی با نگاه سوسیالیستیاش میشناسیم- در مجلس نطقی دارد که طی آن میگوید «مالیاتی که فقرا میدهند خرج تحصیل اغنیا میشود». به عبارتی، او معتقد بود آن هزینهای که دولت برای اعزام دانشجو به خارج پرداخت میکند، پولی است که از فقرا گرفته شده و به طبقات برخوردار دادهمیشود. بررسی پیشینۀ اقتصادی افراد اعزام شده به خارج نشان میدهد که اغلب آنها متعلق به خانوادههای برخوردار و خانوادههای متوسط رو به بالا بودهاند؛ اغلب آنها متعلق به خانوادههای بازرگانان، سیاستمداران و روشنفکران ایرانی بودهاند. البته بدیهی است برای این افراد در آزمونی که برگزار میشود قاعدتاً شانس بیشتری قابلتصور است. در نهایت تقیزاده پیشنهاد میدهد که در اعزام به خارج، برای دانشجویان شهرستانها سهمیۀ ۸۰ درصدی در نظر گرفتهشود، چون بهطور ناموزونی وزن به سمت تهرانیها است و اغلب اعزامشدگان پایتختنشین هستند.
اگر بخواهیم به وضعیت اعزام شدگان به خارج نگاهی بیندازیم، میبینیم که از میان حدود ۶۰۰ نفر که برای تحصیل به خارج اعزام شدند، اطّلاعات مربوط به ۴۱۸ نفری که از نیمۀ دوّم پهلوی اوّل (رضاشاه) تا پایان دورۀ پهلوی دوّم اعزام شدهاند در دسترس است و بسیاری از آنها پس از بازگشت، در مناصب ردهبالای دولتی قرار گرفتند. به طور مشخصتر، ۳۲ نفر از وزراء، ۴ معاون نخستوزیر، ۱۸ نفر معاون وزیر، ۳۱ نفر نمایندۀ مجلس، ۴ سناتور، ۹ سفیر، ۲۳ مدیرکل، ۵ شهردار یا استاندار، ۳۶ عضو هیئتمدیرۀ شرکتهای دولتی مثل شرکت نفت و در مجموع ۹۸ منصب دولتی ردهبالا از همین گروه هستند. از لحاظ آماری به نظر میرسد اگر هدف نظام حاکمۀ آن زمان برای اعزام دانشجو به خارج ایجاد طبقۀ تکنوکرات مستقل بودهباشد، در این مورد بسیار موفق عمل کردهاست، چون بیشتر این افراد پس از بازگشت به ایران توانستند سمتهای کلیدی و تکنوکراتیک کسب کنند. حتی وقتی به دورههای شکوفایی اقتصادی در ایران یعنی در دهۀ ۴۰ و بهطور خاص از حدود سال ۱۳۴۳ تا سالهای ۱۳۵۰ و ۱۳۵۱ نگاه میکنیم، میبینیم که نقش تکنوکراتها در این شکوفایی اقتصادی بهشدت بالا بودهاست و با کنار گذاشتهشدن این افراد توسط سیاسیون و سیاستزدگان در دوران پهلوی دوم، اعتماد و کارکرد دولت از بین میرود. پس میتوانیم بگوییم که طبقۀ تکنوکرات و سیاسی ما عمدتاً محصول همین گروه اعزامی بودهاست.
اما برای این گروه اعزامی چه اتفاقی افتاد که در نهایت، هیئت حاکمه ترجیح داد با تأسیس دانشگاه تهران محلی برای گذراندن دورۀ تحصیلات عالی در داخل ایجاد کرده و اعزام دانشجو به خارج در آن سطح را منتفی کند؟ از دید هیئت حاکمه، مهمترین ایراد اعزام دانشجو به خارج، تغییر سبک زندگی تحصیلکردگان اروپایی بود، چون این افراد نحوۀ پوشش و غذا خوردن اروپایی و بعضی رویهها و عادتهای جدید مانند کافهنشینی را در ایران گسترش دادند. حتی علاقۀ متفاوت این افراد به سینما، ادبیات، هنر، نوع معماری و اثاثیۀ منزلشان نشاندهندۀ یک نوع فاصلهگذاری بین خودشان و جامعه بود. بنابراین، شاید آن چیزی که در نگاه اول برای هیئت حاکمه خیلی آزاردهنده بود همین تغییر سبک زندگی تحصیلکردگان اروپایی بود که به نحوهای مختلف از آن یاد میشد.
دکتر «عیسی صدیق» یکی از افرادی است که در شکلگیری دانشگاه تأثیرگذار بود و در کتاب «یادگار عمر» برخی خاطرات مربوط به این موضوع را گزارش کردهاست. من از این کتاب چند جمله از عیسی صدیق را انتخاب کردهام که در آنها میگوید: «من در آمریکا این را یاد گرفتم که سنتها قابلتغییرند … اگر سودی به جامعه نرسانند، میتوان آنها را با نیازهای زمانی و مکانی متفاوت سازگار کرد» و همچنین جملۀ دیگری که میگوید: «معنا و جوهر دموکراسی … باید در تمام عرصههای زندگی اعمال شود». شما میبینید نگاهی که وجود داشته تا چه حد نگاه تحولخواهی بوده و این نگاه تحولخواه حتماً توسط جامعۀ زمان خودش قابلپذیرش نبودهاست و مخالفت با این نوع نگاه امر عجیبی نیست. البته، ویژگیهای متفاوت دانشجویان اعزام شده به خارج صرفاً به «تغییر سبک زندگی» محدود نبودهاست.
اگر به تاریخچۀ فعالیتهای سیاسی، بهویژه فعالیتهای سیاسی حزبی در ایران نگاه کنیم، متوجه میشویم که همین گروه اعزامشده به خارج در این عرصه نقش مهمی داشتهاند. در سال ۱۳۰۷ اولین گروه به خارج اعزام میشود. سه سال بعد یعنی زمانی که این گروه در سال سوم تحصیلشان و احتمالاً در شرف فارغالتحصیلی و بازگشت به ایران بودهاند، ابتدا «کنگرۀ دانشجویان اپوزیسیون اروپا» در کلن را در سال ۱۳۰۹ برگزار میکنند. سپس، در سال ۱۳۱۰«کمیتۀ عمل ایرانیان جمهوریخواه» تشکیل و در مونیخ، نشریۀ «پیکار» -بهعنوان یکی از نشریههای مخالف نظام حکمرانی در ایران- منتشر میشود و در نهایت «نهضت کمونیستی» در برلین توسط «تقی ارانی» و بخشی از شخصیتهای شناختهشدۀ گروه پزشکی- مهندسی شکل میگیرد.
در آن دوره عملاً دو حزب مخالف حاکمیت وجود داشتهاست: ۱. حزب توده و ۲. نهضت مقاومت ملی. اگر به لیست ۵۳ نفر دستگیر شده حزب توده –که لیست بسیار معروف و تاریخسازی است- مراجعه کنید، مشاهده میکنید که از این ۵۳ نفر حداقل ۲۵ نفر از آنها عضو کانون فارغالتحصیلان بودهاند، یعنی حدود نیمی از این گروه سیاسیِ مخالف دولت، از همین فارغالتحصیلان دانشگاهی شکل میگیرد که قرار بودهاست پایههای این نظام مدرن و به تعبیر رضاخانی آن، افراد وفادار به خودش را تربیت کند، امّا نتیجه کاملاً برعکس میشود.
گروه دوم نهضت مقاومت ملی بود. اگر شما به اعضای نهضت ملی نگاه کنید، چند نفر از شناختهشدهترین آنها عبارتاند از: «مهدی بازرگان» که از دانشجویان اعزامی دور اول بودهاست، «یدالله سحابی» که دانشجوی دوره سوم یا چهارم اعزامی بودهاست، «امیرعلایی» و «دکتر قریب» که از اولین پزشکان ایران بود و پس از بازگشت به ایران در شکلگیری گروه پزشکی دانشگاه تهران نقش عمدهای داشت. همان طور که میبینیم، مهندس بازرگان و دکتر قریب به عنوان دو نفری که در شکلگیری نهادهای صنفی مربوط به خودشان یعنی نظاممهندسی و نظام پزشکی نقش داشتهاند از همین گروه فارغالتحصیلان خارج بودهاند. به عبارتی، بخش عمدهای از سرکردگان نهضت ملی و حزب توده -که در دوران پهلوی مخالف سیاستهای حکومت و شخص شاه بودند- از فارغالتحصیلان خارج بودهاند.
بنابراین، آنچه به شکلگیری دانشگاه تهران منجر شد این بود که نظام حاکمه میخواست گروههایی ایجاد کند که بتوانند توسعه را پیش ببرند امّا در عین حال، مضرات گروههای اعزام شده به خارج را نداشته و مخالف حاکمیت نیز نباشند.
در حقیقت، تاریخ دانشگاه مدرن در ایران یعنی شکلگیری دانشگاه تهران، محصول یک نگاه از بالا به پایین بودهاست و نه یک نگاه مبتنی بر اجتماع علمی (community base). به عبارت دیگر، نگاه حاکم، نگاهی ساختگرایانه بودهاست. بر اساس این توضیحات، با این پرسش مواجه میشویم که «آیا ما اساساً در ایران مود یک داشتهایم یا نه؟» من معتقدم که نداشتهایم، یعنی اجتماع علمی یا دانشگاهی در ایران بر اساس نیاز به توسعۀ علم یا توسعۀ نظریههای علم به وجود نیامد. برعکس، ما قصد داشتیم جامعۀ نو شدهای داشتهباشیم و در این راستا، از دانشگاه بهمثابه یک ابزار استفاده کردیم؛ از همان ابتدا، کارکردهای دانشگاه، کارکردهای سیاسی، اجتماعی و عمرانی بود. در حقیقت، کارکرد دانشگاه در ایران از روز اول و از همان سال ۱۳۱۳ هیچوقت کارکرد توسعۀ علم نبودهاست.
به عنوان شاهدی دیگر بر این مدّعا، پس از آن که «تیمورتاش» به «صدیق» پیشنهاد میکند که طرح تأسیس دانشگاه تهران را تهیه کند، «صدیق» در این خصوص به «تیمورتاش» نامهای نوشته و در آن میگوید: «دانشگاه باید بهعنوان اولویت خود بکوشد که پیشوایان و رؤسای قوم را بسازد و در وهلۀ دوم در پژوهش و تحقیق وارد شود.» یادمان نرود که خود «صدیق» فارغالتحصیل دانشگاههای آمریکایی بودهاست، یعنی کاملاً به سنت دانشگاه آشنا بودهاست، بااینحال نگاه او به دانشگاه، همان نگاه حاکمیتی است، بدان معنی که دانشگاه باید رهبران آیندۀ جامعه یا به قول او پیشوایان و رؤسای قوم را بسازد. درحقیقت دانشگاهی که رضاخان میخواست و مورد پسند او بود، بیش از هر چیزی محصول یک تصمیم سیاسی بود. این موضوع هم در نوشتهها و طرحی که دکتر «صدیق» تهیه کرد و هم در خواستۀ اصلی خود رضاخان که تربیت نیروهای وفادار به خودش بود نمود دارد. رضاخان در سخنرانیهای مختلفی که در زمان اعزام دانشجویان انجام داد دانشگاه را بهعنوان ابزار پیشرفت و در عین حال بهعنوان نماد پیشرفت میدانست، یعنی از دید رضاشاه، دانشگاه هم ابزاری برای ساخت پیشوایان قوم –که قرار بود به او وفادار باشند- بود و هم به خودی خود، نماد پیشرفت محسوب میشد.
در سال ۱۳۱۴ بعد از تأسیس دانشگاه تهران «سید محمدصادق طباطبایی» در مجلس نطقی دارد که در آن، متعارضگویی و تعارض موجود در خواستههای نظام حکمرانی به وضوح مشاهده میشود، یعنی همان ایدههای سهگانهای که رضاخان به دنبال آن بود. طباطبایی در این نطق از یک سو درخصوص استقلال دانشگاه صحبت میکند؛ این که دانشگاه باید مستقل باشد و اختیارات هیئتامنا باید افزایش پیدا کند، همان مسئلهای که همچنان توسّط دانشگاهیان ایران گفته میشود. در بخش دوم این نطق گزارههایی وجود دارد که با گزارۀ اول در تناقض است؛ این گزارههای متناقض نیز همچنان در ایران پابرجا هستند، یعنی همان اعضای هیئتعلمی که به استقلال دانشگاهها معتقد هستند در مورد مسئله بودجه همچنان از خزانه دولت بودجه بیشتری طلب میکنند و تناقض از همینجا شروع میشود. طباطبایی نهایتا به این نکته اشاره میکند که وزارت فرهنگ باید بر کتب آموزشی و محتوای درسی نظارت داشتهباشد و در این جا نیز دوباره خواستهای مخالف با آن استقلالی که خودش پیش از این مطرح کردهبود بیان میکند.
بنابراین تناقض مورد نظر از این جا ناشی میشود که هم دوست داریم دانشگاه استقلال داشتهباشد، هم دوست داریم بر محتوای فعالیتهای آموزشی و پژوهشی نظارت وجود داشتهباشد و هم میخواهیم که تأمین مالی آن از طرف دولت باشد! به همین ترتیب، از یک طرف، دوست داریم دانشگاه در توسعۀ علم ایفای نقش کند و از سوی دیگر، اصلیترین کارکردی که از دانشگاه خواسته میشود این است که نیروهای وفادار تربیت کند، نیروهای وفاداری که بتوانند پیشرانهای توسعه باشند! وجود این تعارضات همان مسئلهای است که «فرخی یزدی» آن را در قالب دوبیتی بیان کرده و من هم بحثم را با همین شعر ختم میکنم:
از یک طرفی مجلس ما شیک و قشنگ/ وز یک طرفی عرصه به ملییون تنگ
قانون و حکومت نظامی و فشار/ این است حکومت شترگاوپلنگ
به نظرم واژۀ شترگاوپلنگ که حداقل از لحاظ شعری ابتدا در همین شعر به کار رفتهاست واژۀ مناسبی برای شرح حال دانشگاه و پروژۀ دانشگاه در ایران است و تناقضهایی که همچنان در این رابطه وجود دارد را به خوبی نشان میدهد.
آن چیزی که تاریخچۀ تشکیل دانشگاه در ایران به ما نشان میدهد این است که از ابتدا دانشگاه در ایران بهواسطۀ خدمت به علم و توسعۀ علم تشکیل نشدهاست. پروژۀ شترگاوپلنگِ دانشگاه ایرانی برای ایجاد گروهی از افراد که بتوانند در ایران توسعه ایجاد کنند و در همان حال وفادار به حاکمیت باشند شکل گرفتهاست. در نهایت میخواهم بگویم که دانشگاههای ما هیچگاه در «مود یک» نبودهاند که امروز بخواهیم آنها را به «مود دو» ببریم. اساساً شاید این نوع نظریههای گیبونزی برای ایران مفهوم و کارکردی نداشتهباشد. به همین ترتیب، فکر میکنم شاید مفهوم دانشگاه نسل سه نیز در ایران برای ما خیلی مفهوم کارآمدی نباشد. دانشگاه در ایران بهگونهای دیگر شکل گرفتهاست؛ از ابتدا سیاسی و در خدمت اهداف سیاسیون بودهاست. بنابراین، دانشگاه در ایران همواره یک پروژۀ سیاسی بودهاست و همواره با اهدافی سیاسی ایجاد شدهاست و فکر میکنم که ما نمیتوانیم از آن نظریهها برای تشریح وضعیت حال خودمان و شناسایی راهبردهای مناسب برای آیندهمان بهخوبی استفاده کنیم.