برگزاری کارگاه آموزشی «کار و خانواده» از سلسله کارگاه های آموزشی کارکنان - معاونت فرهنگی
برگزاری کارگاه آموزشی «کار و خانواده» از سلسله کارگاه های آموزشی کارکنان
کارگاه آموزشی برخط «کار و خانواده» روز دوشنبه 10 آذر ماه 1399، با سخنرانی دکتر محمدسجاد صیدی عضو هیئت علمی گروه مشاوره و راهنمایی دانشگاه رازی و با حضور کارکنان محترم دانشگاه توسط معاونت فرهنگی و اجتماعی دانشگاه برگزار گردید. متن این کارگاه در ادامه خواهد آمد.
متن کارگاه:
بحث امروز «کار و خانواده» است که به مقدماتی مانند اهمیت و ویژگیهای کار و خانواده، ارتباط بین این دو و ارائه راهکار پرداخته میشود. در مورد اهمیت خانواده در رسانهها و در مباحثی که بوده، تا حد زیادی صحبت شده است اما مفهوم تعارض یا تعادل بین کار و خانواده مفهوم نسبتاً جدیدی است که کمتر به آن پرداختهشده است و از اهمیت ویژهای برخوردار است. در دنیای امروز نسبت به دهههای قبل تعداد زوجهای شاغل بیشتر شده است. در ایران نیز اینگونه است که زن و شوهر هر دو کار میکنند. حتی اگر یک نفر در خانواده هم شاغل باشد آن خانواده از این مفهوم و تعارضهای بین کار و خانواده نمیتواند مستثنا شود. کار در دنیای امروز مفهوم خیلی مهمی است که بهطورکلی میتوان گفت سه ویژگی خیلی مهم دارد؛ عملاً شغل و کار در سه حوزه روی ما اثرگذاری دارد؛ اطلاعاتی به ما میدهد و داشتههایی را به ما اضافه میکند. اولین چیزی که کار به ما میدهد «قدرت» است. ما برای بقای خودمان کار میکنیم؛ برای اینکه زنده بمانیم و به ما قدرت بدهد. «قدرت» یک مفهوم اساسی است؛ درواقع هستی ما است. اساساً بحث اعتمادبهنفس، عزت نفس و خلاقیت منوط به قدرتی است که میتوانیم صرف کنیم. پدیدهای که میتواند قدرت را به شکل حداکثری به ما بدهد کار و شغلی است که داریم. اگر کار بتواند درآمد بیشتری به ما بدهد، رضایت بیشتری برای ما برقرار کند، سازگاری بیشتری با خانواده برای ما به ارمغان بیاورد، قطعاً قدرت بالاتری را خواهیم داشت. قدرت لزوماً به معنای قدرت مادی نیست به معنای قدرت معنوی نیز هست؛ این قدرت به ما کمک میکند تا بتوانیم به یکپارچگی بالاتر برسیم.
اساساً ما به این دنیا آمدهایم تا همۀ بالقوگیهای خودمان را به بالفعل تبدیل کنیم. بالفعل کردن این بالقوگیها نیاز به یک فاکتور دارد آن هم «قدرت» است؛ آن فاکتور اساسی که میتواند به ما کمک کند که در این مسیر گامهایمان را محکم برداریم و با اعتمادبهنفس لازم برای طی این مسیر داشته باشیم. بحث اعتمادبهنفس بحث مهمی است که خیلی کلیشهای شده است. اما این «قدرت» است که ما را در نقطۀ بالاتری قرار میدهد و می تواند اعتماد به خویشتن را نهادینه کند. بنابراین «کار» از این منظر میتواند به ما کمک کند، میتواند این قدرت را در افراد ایجاد کند. شما افرادی را در نظر بگیرید که شاید الان در شرایط کرونایی شغلهایشان را ازدستدادهاند یا بالاخره در شرایط اقتصادی فعلی مشکلاتی را تجربه میکنند؛ این افراد بهطور ویژه مشکلات خانوادگی را در سطح بالاتری تجربه خواهند کرد و آن هم به دلیل از دست رفتن قدرت شخصی آنها است. من مراجعینی داشتهام زمانی که بیکار میشوند حتی قدرت واژگانشان را از دست میدهند؛ یعنی نمیتوانند خوب صحبت کنند؛ نمیتوانند خلاقانه در دنیای فعلی اثرگذار باشند. همۀ شما بزرگواران در جریان این اطلاعات هستید؛ یعنی میدانید ما تا آنجایی میتوانیم در این دنیا زندگی کنیم که خلاقانه عمل کنیم. آن چیزی که به ما خلاقیت میدهد همین «قدرت ناشی از کار» است. بنابراین کار از این بابت میتواند برای ما اهمیت ویژه داشته باشد.
نکته بعدی «پیوندی است که کار بین ما و همکاران، ما و اجتماعمان» برقرار میکند. وقتی وارد کار میشوید همکارانی خواهید داشت کسانی که میتوانند به شما کمک کنند یا اینکه به شما آسیب بزنند. یک جملۀ اساسی داریم میگوییم «انسان در ارتباط به دنیا میآید، زندگی می کند، بیمار می شود و در ارتباط می میرد». ارتباطی نباشد انسان موجودیت و هستی پیدا نمیکند. انسان در ارتباط بیمار میشود؛ آنچه ما را دچار اختلالات، بهطور ویژه اختلالات روانی یا حتی اختلالات جسمی میکند ارتباطاتی است که برقرار میکنیم. اگر شما ارتباطات سالم و اثربخشی در حوزۀ کاریتان داشته باشید، قطعاً ازلحاظ روانی، روانشناختی و جسمانی سلامت بیشتری را تجربه میکنید. اگر در محل کارتان ارتباطات ناسالمی برقرار باشد؛ بهگونهای که همدلی وجود نداشته باشد؛ بهگونهای که در ارتباطات تخاصم بالا باشد؛ بالاخره خودبهخود مشکلات جدی ایجاد میشود. آنچه میتواند بستر ارتباطات ما را بسط دهد؛ یعنی با اجتماع پیوندی را ایجاد کنیم «کار» است. «کارکردن» بهطور ویژه گسترۀ ارتباطات ما را بیشتر میکند به این معنا که ما قبل از اینکه وارد شغل شویم، ممکن است ارتباطاتمان به ارتباطات خانوادگی و دوستان محدود باشد. اما ارتباط شغلی و کاری ما بهیکباره به این ارتباطات وسعت میدهد و میتواند شبکهای از ارتباطات را برای ما ایجاد کند. درواقع هستی و سلامت ما میتواند مبتنی بر همین ارتباطاتی باشد که در شغل و کار برای ما ایجاد میشود. بنابراین «شغل» این بستر را فراهم میسازد. ازاینرو، موضوع امروز موضوع مهمی است و کار را نباید صرفاً بهچشم عملی که ممکن است درآمدی برای ما داشته باشد نگاه کنیم.
اتفاقاً «کار تمام زندگی ماست»؛ یعنی ابعادی مانند «قدرت» و «پیوندهای اجتماعی» عین ابعاد وجودی ماست. تا آن حدی که این ابعاد را بهصورت ویژه و خوب داشته باشیم، میتوانیم زندگی کنیم. اینها را که از دست بدهیم زندگی ما نزول پیدا میکند؛ درواقع بودونبود ما یکسان خواهد شد. به همین دلیل نکته، نکتۀ خیلی مهمی است. حالا نکته محوریتری که کار به ما میدهد، درواقع اصطلاحاً actualization self «تحقق خویشتن» است؛ یعنی بهصورت ویژه و خاص کمک میکند که بالقوگیهایمان را بالفعل کنیم. این مبنا مبتنی بر بحثی است که «دیویس و لافکوئیست» مطرح میکنند؛ ایشان معتقدند «کار» بهصورت ویژه از ما تقاضاهایی دارد؛ این تقاضاها بهصورت خاص یکسری از ابعاد وجودی ما را فعال میکند. یعنی، شما ممکن است قبل از ورود به حوزۀ کاری خودتان؛ خیلی زیاد حوصلۀ آدمها را نداشته باشید یا ارتباطات ضعیفی داشته باشید؛ یا فلان مهارت را نداشته باشید؛ یا نگاهتان به دنیا نگاه متفاوتی باشد. مثلاً شغل من ممکن است از من تقاضا داشته باشد که با افراد بیشتر همدلی کنم؛ یا نسبت به افراد درک بهتری داشته باشم یا مثلاً من که معلم هستم این کار از من تقاضا دارد که پیام خود را را بهتر منتقل کنید. تقاضایی که کار از من دارد به بالفعلشدن نیروهای بالقوه من کمک میکند؛ ازاینرو «کار» مهم است.
«تبدیل بالقوگیها به بالفعل» آن چیزی است که به خاطر آن به دنیا آمدیم. اگر این بالقوگیها بماند؛ یعنی ما رشد نکردهایم؛ زندگی نکردهایم. ممکن است آدمها ۸۰ ، ۹۰ سال زندگی کنند؛ اما بهمدت ۲۰ سال رشد کرده باشد. یک جملۀ اساسی داریم که یالوم در یکی از آثار خود مطرح میکند و دربارۀ مراجعینی است که در دوران پیری هستند. او میگوید که من در موردسالمندانی که دچار مشکلات اساسی در دوران پیری خود می شوندبه این نتیجه رسیده ام هه آنها با حجم عمدهای از زندگی نزیسته روبهرو هستند. معنایش این است که اگر ۸۰ سال عمر کردهاند زندگی زیستهشان، زندگی که در آن رشد همراه با خلاقیت اتفاق افتاده است، به اندازۀ ۲۰ سال بوده است. ۶۰ سال در خلأ است؛ این وسط ۶۰ سال نیست؛ ۶۰ سال بدون رشد؛ بدون بالفعلکردن بالقوگیها اتفاق افتاده است. این ۶۰ سال، این بازه هرچقدر بیشتر میشود، اختلالها و مشکلات آدمها بیشتر میشود و نمیتوانند زندگی کنند. یعنی، در پایان عمر با یک احساس منفی با مرگ مواجه میشوند. این مسئله مهم است؛ بههمین دلیل کار مبنایی است که به بالفعلشدن بالقوگیها کمک میکند. بنابراین نمیتوانیم آن را کنار بگذاریم یا نمیتوانیم به آن بیتوجه باشیم.
علاوه بر این، بارها تأکید کردم که در هر سازمانی که کار میکنید موظف است که به ارتقاء و تقویت مؤلفههای شغلی و خانوادگی تأکید ویژه داشته باشد. زیرا به دنبال آنیم که جامعۀ رشدیافته داشته باشیم. این جامعه وقتی رشد میکند که افراد رشد کنند. یکی از نکاتی که میتواند به رشد افراد کمک کند همین شغل و کاری است که دارند. بنابراین تا اینجا پی بردیم که شغل و کار ما مهم است و ما نمیتوانیم از آن کنار بکشیم و به آن بیتفاوت باشیم. به خاطر چیزهایی که کار به ما میدهد؛ نمیتوانیم خودمان را صرف شغل و کارمان نکنیم و باید به آن توجه ویژهای داشته باشیم. در شرایط فعلی که دنیای ما نسبت به قبل بسیار پیچیدهتر است؛ در این یک قرن اخیر و بهطور خاص در این سی، چهلسالۀ اخیر اتفاقات سریع و شگرفی در دنیای کار و شغل افتاده است که مسائلی را ایجاد کرده است و باید به آن پرداخته شود.
یکی از متغیرهای اساسی درزمینۀ شغل «زمان» است؛ یعنی زمانی که شما به کارتان اختصاص میدهید. پژوهشهایی که انجامشده، نشان داده است که بهطور میانگین آقایان ۴۸ ساعت و خانمهای شاغل نزدیک ۴۶ ساعت در هفته کار میکنند و این میانگین جهانی است؛ ممکن است در ایران تفاوتهایی با نرم جهانی داشته باشد. اما بهطور خاص شما در طول هفته نزدیک ۴۸ ساعت کار میکنید؛ گاهی اوقات افراد بیش از این هم برای شغلشان وقت صرف میکنند. همچنین بچهداری یعنی فقط مراقبت، برای خانم ها ۲۵ تا ۴۰ و برای آقایان ۱۵ ساعت زمان می برد. امورات مربوط به خریدهای خانه، مرزگستری و ارتباط با بیرون از خانواده نقشهایی هستند که افراد به عهده دارند و نیاز به اختصاص زمان خاص خودش را دارد.
سؤال اینجاست در شرایطی که زنوشوهرها با این فشار نسبت به کار، بچهداری و مسائل دیگر باید زمان بگذارند، عملاً با یک زن و شوهر خسته روبهرو خواهیم بود. در مراجعاتی که برخی خانواده ها به مراکز مشاوره دارند، خستگی و فرسودگی پدیده ای شایع در بین آنها است. یعنی، ظاهراً الان تکنولوژی و امکانات بیشتر شده است؛ کارها با اتوماسیون پیش میرود؛ اما چرا خستهتریم؟ چرا اینقدر زمان کم داریم؟ اگرچه تکنولوژی خیلی بیشتر شده است؛ این خستگی در نهاد خانه و زندگی روزمرهمان پدیدهای به نام «فرسودگی» به وجود آورده است. اگر مقایسه کنید ما خستهتر، فرسودهتر و ناراحتتر از نسل گذشتهمان هستیم. فرصتی که بخواهید ازنظر هیجانی برای اعضای خانواده و بچهتان بگذارید خیلی کمتر است. چندوقت پیش ،یک مراجعی، خانمی، از اینکه پسر نوجوانش مدام وقتش را در گوشی میگذراند اظهار ناراحتی کرد؛ اینکه اصلاً با ما حرف نمیزند و چنین مشکلاتی را داریم تجربه میکنیم. از ایشان پرسیدم که رابطۀ شما با بچهتان چگونه است؟ پس از بررسی مشخص شد عملاً رابطۀ هیجانی بین این دو نفر اتفاق نمیافتد. پرسیدم تو اصلاً با او بازی میکنی؟ میگفت: نه. پرسیدم بالاخره شبها وقتی خودت، همسرت و بقیه هستند، چهکار میکنی؟ باز هم اتفاقی نمیافتد. بچه سرش در گوشی است؛ خانم هم خسته است و پدر نیز خسته است. به او گفتم که چرا با بچهات بازی نمیکنی؟ گفت که من از سرکار برمیگردم خیلی خستهام توانی ندارم هنر کنم غذایی درست کنم که اینها بخورند و شکممان سیر شود.
بنابراین، منبع هیجانی خانواده باید کجا باشد؟ منطقاً بچه باید دنبال گوشی برود؛ چون در خانواده رابطۀ غنی و پرهیجانی را نمیتواند تجربه کند. چرا این اتفاق میافتد؟ چون خسته است؛ چون با شرایط پراسترسی که وجود دارد در هفته ۴۸، ۴۶ ساعت کار میکند. اینجا نکتهای وجود دارد که در پرانتز عرض میکنم. «برتراند راسل»، یکی از متفکرین بزرگ عصر حاضر، معتقد است که تکنولوژی را آوردیم تا کمتر کار کنیم و بیشتر به اوقات فراغت، دغدغهها، ارزشها و خانوادهمان بپردازیم. ایشان چند دهه پیش این مطلب را مطرح کردند که نیازی نیست بیش از ۴ ساعت در روز کار کنیم. بر این مبنا نهایتاً باید در هفتۀ ۲۰ تا ۲۵ ساعت کار کنیم و بقیهاش به خانواده، هیجانات، اوقات فراغت و ارزشهایی که داریم بپردازیم. راسل خودش بخشی از اوقات خود را به NGO (سازمانهای مردمنهاد) ها اختصاص میداد.
اما این اتفاق دربارۀ ما نیفتاده است؛ ما شرایط خیلی بدی را داریم تجربه میکنیم؛ یعنی همیشه خستهتر از روزهای گذشته هستیم و این خستگی به روابط زنوشوهری و بچههایمان آسیب جدی وارد کرده است. یعنی اگرچه بهظاهر تحصیلکردهتر شدیم و دانش بیشتری داریم؛ روابط ما با بچههایمان بدتر شده است. شاید قشنگتر از گذشتگان حرف میزنیم، اطلاعات شخصیمان ظاهراً بیشتر است ولی کمکی به کیفیت رابطهمان با بچههایمان نکرده است. یعنی درگذشته حداقل با والدین و اطرافیان رابطه بهتری داشتیم. زمانی که کم داریم و خستگی ناشی از کارمان مسئلهای است که باید به آن توجه کنیم.
مسئله «جنسیت» در کار مهم است؛ گاهی اوقات از خانمهای شاغل میپرسم فرض کنید تو و همسرت از محل کارتان برگشتهاید و همان موقع مهمان سرزده میآید؛ مثلاً مادر شوهرت یا یک شخص دیگر میآید. خانه نامرتب است؛ ظرفها نشسته است؛ غذایت آماده نیست. آن مهمانی که میآید به کدامیک از شما دو تا چپچپ نگاه میکند؟ طبیعتاً به خانم چپچپ نگاه میکند. علت اینکه اینطور هست این است که ما انتظارات نقشی داریم؛ یعنی بسته به اینکه جنسیتمان خانم است بالاخره در جامعه از ما انتظاراتی میرود و این انتظارات باید برآورده شود. بر همین مبنا گاهی اوقات اینگونه است؛ یعنی اگر خانم ظرف بشوید، غذا درست کند به بچهها بپردازد؛ یعنی با بچهها بازی کند، بچهداری کند وظیفهاش است. اما اگر آقا این کار را انجام بدهد لطف کرده است چون جزء انتظارات نقشی اجتماعیاش نیست؛ یعنی جامعه از او نمیخواهد که ایشان این کار را انجام دهد؛ در محیطی بزرگشده است که اینگونه است. دقت کنید برای خانم فشار ناشی از کلیشههای جنسیتی به وجود میآید؛ یعنی شما حساب کنید باید آنقدر کار کنید، برگردید، باید ظرف بشویید، غذا را آماده کنید و همه این توقع را از خانم دارند که این کار را انجام دهد. حالا اگر برای بچه مشکلی پیش بیاید چه کسی سهلانگاری کرده است؟ چه کسی زیر سؤال میرود؟ چه کسی خودش را نمیبخشد؟ خانم خودش را نمیبخشد. خانه نامرتب باشد چه کسی خجالت میکشد؟ خانم خجالت میکشد چون از او بهعنوان جنسیت زن و مؤنث این انتظار میرود. ازلحاظ جنسیتی آقا هم تحت فشار است؛ اما خانمهای شاغل فشار بیشتری را تجربه میکنند به همین دلیل فرسودگیشان بیشتر است.
علاوه بر این، بعضی وقتها به دلیل فشار خیلی زیادی که در فرهنگ ما به خانمها وارد میشود؛ من تأکید دارم خانمها وارد شغل نشوند مگر اینکه استدلال قانعکنندهای برای کارکردن داشته باشند. یعنی شما خانمها بهغیر از کار، دغدغههای اجتماعی هم دارید؛ باید مهمانی بدهید؛ قرار است خانوادۀ همسر و خانوادۀ خودت را هفتهای یکبار، دو بار دعوت کنید. اگر دعوت نکنید، به خانوادۀ خودت آسیبزدهای. یکی از تکالیفی که در خانواده وجود دارد همین است اینکه درواقع بتواند بین خودش و سیستمهای دیگر و خانواده یک مرز قابلانعطاف ایجاد کند؛ یعنی ارتباط برقرار کند. اگر شما به خاطر خستگی و شغلتان نتوانید با فامیل، خانواده، اطرافیان، خانوادۀ همسر و خانوادۀ خودتان ارتباط خوبی برقرار کنید؛ دعوت نکنید؛ مهمانی ندهید؛ مهمانی نروید، خانوادهتان از هم میپاشد. اگر نتوانید اوقات فراغت، اوقات خوش و هیجانانگیزی را با خانوادهتان به وجود آورید، خانوادهتان از هم میپاشد به این معنا که مختل میشود؛ بچۀ شما خیلی راحت معتاد میشود. این فشار را چه کسی احساس میکند؟ معمولاً خانم احساس میکند چون نقش اوست.
البته قبلاً خانمها سرکار نمیرفتند و تمام وقتشان را برای همین نقشها میگذاشتند. اما الان باید تازه بعد از سرکار آن فرصت کمی را که دارد برای ایفای این نقشها بگذارد. خیلی وقتها نمیتواند این کار را بکند؛ این انتظارات آنها را از پا درمیآورد؛ صبح که سرکار میرود خسته است، اعصابش خرد است، با شوهرش دعوا کرده است، احساس میکند زن و همچنین مادر خوبی نیست. شاید سختترین احساسی که من در مراجعانم داشتهام و تجربه کردهام این است که «من مادر خوبی نیستم» چرا مادر خوبی نیستم؟ چون وقتم را برای شغلم گذاشتم. بچهام میگوید مامان کی به خانه برمیگردی، خسته شدهام. برای مثال، خانم شاغلی به مراجعه کرد؛ ناراحت بود؛ گریه میکرد, از مشکلات میگفت که بچهام دچار افسردگی و اضطراب شده است. میگفت که من مقصرم. گفتم شما چرا مقصرید؟ میگفت زمانی که او به من نیاز داشت من سرکار بودم و نمیتوانستم به او بپردازم. به این دلیل عرض میکنم این فشارها که درواقع «استرسور» مینامیم؛ فشار جدی به خود افراد و به روابط آنها در خانواده وارد میکنند.
اگرچه شغل اینقدر به ما خدمات میدهد به ما کمک میکند که بالقوگیهایمان را بالفعل کنیم، بهطور ویژه بهخاطر شرایط کنونی که در دنیا حاکم است؛یعنی رقابتهایی که وجود دارد عملاً فشارها و آسیبهایی را نیز به افراد وارد کرده است. در ایران و در کل دنیا دیگر ما آن ثبات شغلی که دهه های قبل وجود داشت را تجربه نمیکنیم؛ یعنی ثبات شغلی نداریم. در شرایط فعلی، سازمانها بهگونهای با شما قرارداد میبندد که بهمحض اینکه شما را نخواستند اخراج میشوید؛ یعنی با شما قرارداد میبندند و بالاخره بهراحتی میتوانند شرایط را به هم بزنند. الان شرکتهای پیمانکاری به وجود آمده، شرکتهایی که پروژهای میگیرند و بعد از پروژه کلاً منحل میشود؛ در تمام دنیا اینگونه است چون سازمانها نمیخواهند به افراد تعهد ۳۰ ساله یا چندساله بدهند. اینها درواقع شغل ما را بیثبات کرده است؛ اتفاقاً این بیثباتی در جریان شغل و زندگی روزمرهمان یک استرسور جدید است. در دنیا شرکتهای خصوصی خیلی پررقابتاند؛ یکلحظه کوتاهی غفلت کنند محکوم به فنا خواهند بود.
در سالهای گذشته سازمانها معمولاً برای خانوادههای افراد شاغل تمهیدات و امکاناتی فراهم میکردند؛ یعنی سرویس میدادند و این نکته را به خوبی در یافته بودند که بین کار و خانواده یکپارچگی وجود دارد. اگر خانواده سالم و شاداب باشد؛ کسی که برای سازمان کار میکند بهره وری بالایی خواهد دشت. همۀ شما این را خوب میدانید که اگر آقایی با خانمش صبح دعوا کرده است، غر زده است یا هر چیز دیگری صبح که سرکار میرود اعصاب ندارد؛ ممکن است بد کار کند؛ ممکن است بهرهوریاش پایین بیاید. در خانمها هم همینطور است ممکن است بهرهوری پایین بیاید؛ بنابراین بین کار و خانواده یکپارچگی وجود دارد؛ سازمانها سالهای گذشته به این نقطه رسیدهاند. بالاخره تفریحاتی برای خانواده در نظر میگرفتند؛ خانوادهها را به مسافرت میفرستادند؛ برنامههایی میگذاشتند. شوهر کار میکرد خود سازمان در جای دیگر برای همسر و فرزندانش اردو، برنامههای آموزشی، دورهمی و مسابقه میگذاشت؛ یعنی شوهر در حالی کار میکرد که خیالش راحت بود که خانواده اش در شرایط مناسبی هستند و سازمان به آنها توجه دارد. حالا سازمانها به غلط زیر بار این مسؤلیت نمیروند؛ چون دنیای کار بسیار پررقابت شده است. آنها فقط میخواهند کارمندهایشان مثل ماشین برایشان بیشتر کار کنند و بتوانند کار بیشتری از آنها بکشند.
اکنون در دنیایی کار میکنیم که از ما میخواهد از خانوادهمان بزنیم و بیشتر کار کنیم. آیا این مطلوب ماست؟ آیا این چیزی است که ما را به رشد میرساند؟ آیا این شرایط ما را به آرامش میرساند؟ یعنی اگر بخواهم شغل داشته باشم و به آن دادههای شغل برسیم باید مثل ماشین کار کنیم؟ در سازمان شما تمام خدماتی که در طول سال یا چند سال گذشته برای خانوادههایتان مدنظر قرارگرفته شده و ارائهشده است چقدر و چه تعداد بوده است؛ حد مطلوب آن تا کجاست؟ این تعارض ظاهراً خیلی جدی است. کار مهم است؛ اما به خاطر رقابتها و شرایطی که وجود دارد نهتنها فنآوری به ما کمکی نکرده بلکه بیشتر ما را بردۀ خود کرده است. ما برای اینکه به اهداف شغلیمان برسیم باید مثل ماشین کار کنیم؛ باید بیشتر از حق خانوادههایمان بگذریم. علت اینکه حال خوبی نداریم و اینکه تخاصم در روابط ما بیشتر از حد معمول است چیزی غیرازاین نیست؛ دعوا داریم چونکه به ابعاد وجودی خودمان نمیتوانیم برسیم. ما افسرده هستیم چون نمیتوانیم زندگی سالمی را تجربه کنیم؛ بنابراین، این موضوع اهمیت ویژهای دارد. این مسئله است؛ حالا برای این مسئله چهکار میتوانیم انجام دهیم؟
به عنوان راهکار، یکی دو نکته را عرض کنم: نکتۀ اول این است که راهکاری که گذشتگان و در فرهنگ ما وجود دارد این است که بین کار و خانواده مرز ایجاد کنیم. برای مثال، یکی از مراجعینم بیان میکند که من خواستگاری رفتم، پدرخانمم گفتند که از تو انتظار دارم که هر چیزی که در محل کارت اتفاق میافتد و هر مشکلی داری؛ پشت درب منزل بگذاری سپس وارد خانه شوی. این خواستۀ آن پدر بود. هر آنچه اتفاق میافتد پشت در بگذاری و بعد به خانه بیایی. اما سؤال اصلی من این است چنین چیزی ممکن است؟ چنین تدبیری امکانپذیر هست که من هر چه مشکلات دارم پشت در خانه بگذارم و بعد به خانه برگردم. مثلاً، رئیسم بنده را توبیخ کرده است؛ در آستانۀ اخراج هستم؛ بعد خانه برگردم، بخندم و بگویم هیچی نیست و به همه بگویم خوب بیایید مثلاً به تفریح برویم یا اوقات فراغت داشته باشیم. چنین جریانی عملاً امکانپذیر نیست ممکن است از ما بهعنوان مرد این انتظار برود یا حتی بهعنوان خانم از خانمها انتظار میرود که مشکلات محل کار را به خانه نیاورید در خانه استرس ایجاد نکنید؛ به بچهها استرس منتقل نکنید. اما چنین چیزی امکان دارد؟ طبیعتاً خیر، چنین چیزی ممکن نیست اتفاق بیفتد. زیرا به لحاظ روانشناختی امکان توقف جریان هیجانات و احساساتمان را نداریم. اگر احساساتمان را متوقف کنیم، بیمار میشویم؛ یعنی اگر ما هر مکانیزمی به کار ببرم که این مکانیزم مانع از تجربۀ هیجانات منفی مثل خشم و عصبانیت یا هر چیز دیگری شود؛ بهتدریج بیمار میشوم، حداقل و دم دستترین آن افسردگی است. اما تبعات دیگری که میتواند عمیقتر از این هم باشد دارد. پس راهحلی که در برخی از فرهنگها یا بالاخره قدیمیها بیان میکنند این راهحل خوبی نیست و مشکلاتی را ایجاد میکند
اما نکتۀ اساسی و راهحل اساسی «تعامل بین کار و خانواده» است؛ یعنی مبنای ما این است که بین این دو تعامل برقرار کنیم. بحث اصلی ما تعامل بین کار و خانواده است. اگر به این موضوع نگاه تعاملی داشته باشیم آنوقت اتفاقاً هردوی کار و خانواده میتوانند ضربهگیر هم باشند. کار به کاهش ضربههای ناشی از خانواده کمک کند یا خانواده به کاهش ضربههای ناشی از محل کار کمک کند. یعنی ما دو حوزه باثبات، غنی و رضایتبخش را داشته باشیم که اگر در یکی از این حوزهها مشکلی ایجاد شد این حوزه به آن یکی کمک کند؛ زیرا عملاً این دو حوزه با هم در تعاملاند. یک مثال ساده این است که شما در محل کار با رئیستان دعوا کردهاید به خانه برمیگردید و ناراحت هم هستید، خانه آنقدر فضای گرم، پرهیجان و سالمی دارد که کمک میکند آن احساس منفی تا حد زیادی تعدیل شود و شما فردا میتوانید با انرژی سرکار بروید و کارتان را ادامه دهید. برعکس آن هم همین است که در خانواده مشکلی دارید؛ اما محل کار، محل خوبی است؛ درواقع تعاملات و ارتباطات، ارتباطات غنی و خوبی هستند، همدلی وجود دارد، شما آنجا از آنچه اتفاق میافتد احساس رضایت دارید، آنجا خلاقیت دارید. اینها مجموعاً به شما کمک میکند تا این تعامل هر چه بیشتر اتفاق بیفتد و هرکدام ضربات ناشی از آن یکی را بگیرد. بنابراین اگر به تعارض بین کار و خانواده نگاه تعاملی داشته باشیم میتوانیم قدری بهتر به آن نگاه کنیم و قدری سادهتر آن را حل کنیم.
حال چهکار میتوان کرد؛ چند راهکار وجود دارد که میتوانیم به آن توجه کنیم و به ما کمک کند. اولین اهکار با کلیدواژه allocation یعنی «سهمگذاری» است و دومین راهکار revise یعنی «بازبینی» است. در بازبینی؛ بر اساس آنچه «آلفرد آدلر» مطرح میکند آنچه رفتارهای ما را تنظیم میکند اهداف ما هستند؛ «آدلر» مطرح میکند که رفتار بر اساس هدفی که فرد انتخاب می کند تنظیم می شود. حالا اگر ما اهدافمان را تغییر دهیم بر این اساس میتوانیم رفتارهایمان را تنظیم کنیم. این نگاهی است که به نظر من خیلی میتواند به ما کمک کند که تعامل و تعادلی بین کار و خانواده ایجاد کنیم. حال اگر این اهداف را به درستی بازبینی و تنظیم کنیم می توانیم زندگی سالمتری را تجربه کنیم. در دنیای کنونی هژمونی رسانه ای یکسری اهداف جعلی را برای ما متصور شدهاند و مدام به گوش ما می خوانند که به اهداف جمعی ما انسانها تبدیل شده اند. بعنوان مثال همین مفهوم «موفقیت» است؛ در دنیای امروز مخصوصاً در جامعۀ ما «موفقیت» یک مفهوم خیلی اساسی شده است و برنامههای زیادی در این زمینه ارائهشده است که من خیلی با این شکل از نگاه به موفقیت، موافق نیستم؛ به این معنی که دنبال یک آدمهای عجیبوغریبی هستند که به یکباره میلیونر و پولدار شوند یا به فلان نقطۀ برتری برسند. من آدمهای عجیبوغریبی را میبینیم که خودشان را موفق میدانند درصورتیکه اگر کل نگرانه بررسی کنیم واقعاً موفق نیستند و دروغ میگویند. یعنی خودشان را بهگونهای دیگر معرفی میکنند. بر اساس شناخت من از انسان چنین چیزی نمیتواند اتفاق بیافتد؛ شما بر یک بعد تمرکز کنید و ابعاد دیگر را از دست میدهید.
علاوه بر این، متفکرین اخیر مفهومی را به نام مفهوم «متوسطبودن» مطرح میکنند؛ میگویند دنیا به متوسطها تعلق دارد شما به دنبال این باشید که همۀ ابعادتان را آرام پیش ببرید نه اینکه یک نقطه را برجسته کنید و ابعاد دیگر را رها کنید. رسانهها، دانشگاهها و حتی خیلی از پدیدههای فرهنگی دارند ما را به این سمت سوق میدهند که شما باید موفق باشید. حال برای این موفقیت در حوزۀ مادی، اجتماع و بالاخص خانوادهبه من فشار میآورند که زودتر پولدار شو یا زودتر فلان چیز را بخر یا زودتر فلان اتفاق بیفتد؛ یا در زمینۀ موفقیت تحصیلی، ما به بچهها فشار می آوریم که تو باید در کنکور رتبۀ فلان را بیاوری. اما رسیدن به این هدف یا این باصطلاح موفقیت واقعا برای ما خوشبختی آورده است؟ احساس خوشبختی و سعادت ایجاد کرده است؟ اتفاقاً اصلاً برای ما احساس خوشبختی ایجاد نکرده است. برای نمونه، فرد فوق تخصص فلان دارد ولی در زندگی خانوادگیاش مشکلات جدی را تجربه میکند و نمیتواند یک گفتگوی سالم با همسرش داشته باشد؛ دعواهای همیشگی و اختلافات جدی دارند اینها نمونههای واقعی هستند که مراجعه میکنند. چرا این اتفاق میافتد؟ شما موفقیت کسب کردید اما احساس خوشبختی نکردید. اصالت برای ما احساس خوشبختی است این نکته واقعی است میتوانید با همسرت در سیاهچادر زندگی کنی ولی در آنجا در ارتباط با همسر، خانوادهات و ارتباطاتی که دارید احساس خوشبختی کنید؛ اصالت این است. یا ممکن است شما در کاخ زندگی کنید؛ اما بدترین احساسات را تجربه کنید؛ ما با همین احساسات زندگی میکنیم و اصالت با احساس در لحظه است.
حال این خوشبختی چگون حاصل می شود؟ اینکه من بر مبنای ارزشهای واقعی رفتار کنیم. چندوقتپیش در یک مدرسۀ قدیمی، مخروبه و دریک شهر دورافتاده این جمله را دیدم «عمل و کاری ماندگار است که با هستی همخوان باشد.»، یک جملۀ فلسفی عمیق در چنین مدرسهای. در این همه بنرهایی که در سطح شهر میزنیم من هیچگاه به این عمق جملهای ندیدم کسی نوشته باشد. واقعاً همین است ارزشهایی که با هستی همخوان باشد حرکت به سمت آنها به ما احساس خوشبختی و سعادت میدهد. بنابراین، کلیشههای که برای ما به وجود آمده است یا ارزشهای ساختگی که ایجاد کردهاند؛ مانند «موفقیت»، «پولدارشدن»، «ارتقاء شغلی»، «پست بالاتر»، «مدیریت»، فلان و فلان اینها لزوماً نمیتوانند برای کار و زندگی ما اهداف درستی باشند. خیلی وقتها اینها را بازبینی کنید؛ ببینید واقعاً درست هستند؛ ما میتوانیم با این اهداف به آن احساس سعادت و یکپارچگی برسیم یا نه. ممکن است اینها اهداف درست، واقعی و مبتنی بر ابعاد وجودی و هستی ما نباشند؛ ممکن است لازم باشد این ارزشها را یکبار دیگر بازبینی کنیم؛ اهدافی که رفتار ما را تنظیم میکنند یکبار دیگر باید بررسی کنیم تا ببینیم میخواهیم چهکار کنیم.
حال قدری از مباحث فلسفی فاصله بگیریم؛ با مثال این داستان را حلوفصل کنیم؛ مثلاً فرض کنید جزء اهداف کاری و شغلیتان این باشد که پست بالاتری بگیرید. اگر تغییر نگرش لازم را داشته باشید و اهداف جدیدی مبتنی بر ارزشهای اصیل انتخاب کنید زندگی شما به آرامش می رسدحال بیایید از سطح نگرشی متعالی مقداری پایین بیاییم. فرض کنید شغل یا اهداف شخص را در نظر بگیریم؛ میخواهند پست بالاتر، درآمد بیشتر بهمنظور نگهداری بهتر خانواده، ترفیع شغلی یا خودمختاری بالاتر را تجربه کنند؛ منظور من از خودمختاری این است که فرد میخواهد خودش آقای خودش باشد یا تصمیمگیرندگی بالاتری داشته باشد تغییرات جدیتری ایجاد کند. اما مسئله اینجاست؛ به فرض ما وارد شغلی شویم؛ این هدف شغلی را داریم که درآمدمان بالاتر باشد اما شغل این را به من نمیدهد. مثلاً به فرض من معلم هستم در معلمی هدفم این است که درآمد بالاتری داشته باشم؛ آیا من با معلمی میتوانم درآمد بالاتری را کسب کنم؟ این شغل درآمد بالاتر، بیشتر و مطلوب را به من میدهد؟ اصلاً نمیدهد چون نمیدهد من دو راه پیش رو دارم.
اصطلاحاً در حوزۀ روانشناسی به دو شکل میتوانیم «سازگاری» داشته باشیم: «سازگاری فعال» یا «سازگاری منفعل». در «سازگاری فعال» ما محیط و اطراف را بهصورت فعالانه تغییر میدهیم؛ حال در این مورد چهکار میتوانم بکنم؛ در «سازگاری فعال» تغییر شغل یکی از گزینههای اساسی است. حالا در ایران زیاد امکانپذیر نیست و خیلی سخت است؛ اما در خارج از کشور اصلاً توصیه بر این است و معتقدند که شما حتماً در طول زندگیتان چند شغل را عوض کنید این به «تحقق خویشتن» و درواقع بالفعلکردن بالقوگیها کمک میکند. بنابراین میگویند هرچقدر که شغلتان را عوض کنید بهتر است و شاید رضایت بیشتری کسب کنید. اما در ایران بههرحال کمی وضعیت شغلی و کاری متفاوت است. حال من اگر بتوانم فعالانه شغل پردرآمدتری کسب کنم خیلی خوب است یا اگر نتوانم باید «منفعلانه» عمل کنم. بعد منفی «منفعلانه» را نگاه نکنید؛ یعنی هدفهایم را تغییر بدهم؛ یعنی با خودم شفاف گفتگو کنم که من از کارم دقیقاً چه میخواهم. بعد از شفاف و روشنکردن آن چیزی که من از کارم میخواهم حالا به این نتیجه رسیدهام و میدانم و دارم برای درآمد بیشتر تقلا میکنم. اگر میتوانم روی حوزۀ دیگری تمرکز کنم و هدفم را بازبینی کنم، خب تغییرش بدهم به این معنا که درست است که من یک درآمد حداقلی دارم؛ اما میتوانم هدف زندگی را داشتن خانوادۀ شادتر و سالمتری قرار دهم؛ یا درواقع با همسر و بچههایم روابط قویتری تجربه کنم. میتوانم هدفم را در نقطۀ دیگری بازبینی کنم؛ دراینصورت رفتارم به آن سمت تمرکز پیدا میکند.
میدانید داستان چیست و تفاوت کجاست؟ وقتی هدف اولیۀ شما کسب درآمد بیشتر باشد و در شغلتان این امکان وجود نداشته باشد نهایتاً با شغل معلمی میخواهید چهکار کنید که درآمدتان بیشتر شود؟ هیچ کاری نیست؛ هیچ جریان و بحثهایی در این کار وجود ندارد. نهایتاً مثلاً می توانید کلاس خصوصی بگیرید که تا حد زیادی محدودیتهایی دارد. در واقع شما از درآمد بالاتری میخواهید و نمیتوانید به آن دست پیدا کنید؛ با چه احساسی به خانه برمیگردید؛ نسبت به خودتان چه احساسی خواهید داشت. یک پیام اساسی که این هدف غیرقابلدسترس برای شما ارسال میکند؛ این است که من آدم بیعرضهای هستم؛ میخواهم کاری بکنم نمیتوانم؛ «بیعرضگی» اولین پیامی است که برای من صادر میشود. میدانید این پیامهایی که ما در طول روز به هر شکلی برای خودمان ارسال میکنیم تعیینکننده self concept یا خود پنداره و self confidence یا اعتمادبهنفس ما است. روزانه بهصورت ناهوشیارانه این پیام به من صادر میشود که تو بیعرضه هستی. یعنی، بهمجرداینکه خودم این کار را بکنم؛ با خودم حرف بزنم خودبهخود عمل من پیام «بیعرضه بودن»را برای خویشتن من میفرستد؛ چرا؟ چون نمیتوانی پول بیشتری بهدست بیاوری؛ "هدف گذاشتی ولی به هدفت نمیرسی". وقتی این اتفاق میافتد احساس مثبت از من رخت برخواهد بست؛ نمیتوانم احساس خوشبختی کنم؛ حالم خوب نیست؛ روابط من نیز محدود میشود چون وقتیکه خودپندارۀ من، تعریف از خودم، تصور خودم از خودم، بیعرضگی باشد چگونه یک آدم بیعرضه میتواند روابط سالم، خوب و غنی با افراد، همسر یا بچههایش ایجاد کند. چرا این اینگونه است؟ چون فرد نمیتواند برای خود ارزش قائل شود و این از پس انتخاب و هدفی است که نمیتواند به آن برسد. اما آنجایی که هدف داشتن خانوادۀ شادتر باشد؛ میتواند کار کند و درآمد حداقلی داشته باشد؛ اما در عوض زمان کافی در اختیار دارد تا بتواند خانواده را شادتر کرده و این قابلدسترس است؛ یعنی اعضای خانواده با هم بیشتر بازی میکنند و خانواده پرهیجانتر خواهد بود. درنتیجه به هدفی که فرد تعیین کرده رسیده است؛ یعنی اگر عملاً خیلی پول ندارد اما خانوادۀ سالمی داشته و بچهها اختلالات، مشکلات و فرسودگیهای کمتری را تجربه میکنند.
به عنوان نمونهای دیگر باید عرض کنم که انسانها به دنبال خودمختاری هستند. بنابر پژوهشهای علمی خودمختاری یکی از نیازهایی است که افراد میخواهند در شغلشان بهدست بیاورند. ممکن است یکی از هدفهایی که شما میخواهید به آن برسید این باشد؛ یعنی من میخواهم خودم برای خودم کار کنم و خودم برای خودم تصمیمگیرنده باشم. گاهی اوقات بر اساس همان سازگاری فعالانه شما شغلتان را عوض میکنید؛ شغل دولتی یا خصوصی میگیرید. اما ممکن است ترس از ریسک داشته باشید و اصلاً به هر دلیلی نخواهید شغلتان را عوض کنید؛ یا با ارزشهای شما همخوان نباشد. حالا برمیگردیم به اینکه هدف شغلیتان را بازبینی کنید. وقتی میخواهید هدفتان را بازبینی کنید با مدیریت متمرکزی که بر سازمانها حاکم است؛ ممکن است خیلی وقتها اختیار تفویض به شما داده نشود. مدیر بالادستی میخواهد همۀ امور تحت نظر و کنترل خودش باشد. با این مدیریت متمرکز شما نمیتوانید در محل کارتان به خودمختاری برسید. اگر این هدف، هدف تنظیمشدۀ شما باشد باز هم این دیدگاه و این تعارضات شما در محل کار بهشدت بالا و بالاتر میرود؛ یعنی با رئیس و همکاران تعارضات شدیدی را تجربه کرده و به تدریج کار و در ادامه خانواده شما دچار مشکلاتی خواهد شد. در چنین شرایطه بهتر است بازبینی و تغییری ئر اهداف شغلی فرد رخ دهد. باید بیایم اهدافم را در حوزۀ دیگری و مبنای دیگری متمرکز کنم. مثلاً به فرض مهارتهای شغلی یا مهارت در حوزههای دیگر را که با ارزش من همخوان باشد بتوانم ارتقاء بدهم. اینها را به این دلیل عرض میکنم که بتوانیم یک مقداری به خودمان برگردیم ببینیم ما از کارمان چه میخواهیم. اگر در این فضای شغلی که در آن هستیم قابل حصول نیست قدری بازبینی کنیم؛ بررسی کنیم و بالاخره به تغییر هدف برگردیم همینکه هدف را تغییر دهیم، خیلی از فضای روانشناختی متفاوت خواهد شد.
نکتۀ دیگری که اینجا مطرح میشود همان بحث allocation یا «سهمگذاری» است. در اینجا بحث تعارض کار و خانواده مطرح است؛ مخصوصاً زن و شوهرهایی که تازه ازدواج میکنند زن یک مقدار به شوهرش غر میزند اینها موردهای واقعی است که عرض میکنم. زن به همسرش غر میزند و بیان میکند بیشتر پیش هم باشیم؛ با هم باشیم؛ بیشتر اوقات محل کارت هستی؛ کمتر به من توجه میکنی. این یک تعارض اساسی است. مرد مشغول کار است؛ اما زن زنگ میزند و غر میزند میگوید تا کی میخواهی سرکار بمانی؛ این در حالی است که مرد باید کار کند. مثلاً رئیس از او خواسته است که ۲ ساعت بیشتر بماند؛ زن همان ۲ ساعت زنگ میزند و ناراحت است و میگوید من غذا درست کردهام با این همه عشق و محبت و وقت گذاشتهام تو نمیآیی با هم غذا بخوریم اصلاً من دیگر برای شما غذا درست نمیکنم الان غذا را در سطل آشغال میریزم و تمام. این انتظارات در رابطه زنوشوهری مخصوصاً اوایل ازدواج جدی است.
اما سؤال این است شوهری که در این مخمصه گیر میکند؛ که دقیقاً عین تعارض بین کار و خانواده است، باید چهکار کند؟ یعنی از زمان و انرژی که دارد باید به کدام سهم بیشتری بدهد. اتفاقاً از زنوشوهرهای امروزی مراجعه زیاد داشتهام. این شوهر بالاخره باید چهکار کند؟ این شوهر مسئله دارد؛ یعنی بین کار و خانواده که همسرش باشد گیر افتاده است. ازاینرو، باید به آن توجه کنیم و فکر کنیم؛ آنچه مهم است اینکه باید بدانیم در این نقطه و در این دورۀ تحولی کدامیک سهم بیشتری میتوانند ایفا کنند. شوهر باید سهم بیشتر را به کار بدهد یا به همسرش؟ نکته اساسی اینجاست ما در این برهۀ ابتدایی، مثلاً مرد ۲۰، ۲۵ سال دارد و ابتدای شغلش است ما اصطلاحاً در دورههای تحولی شغلی این دوره را «تثبیت شغلی» می نامیم؛ یعنی دورهای که جوانان باید بتوانند در شغلشان به تثبیت برسند و از این بابت اهمیت دارد. به دلیل این اهمیت، مرد قاعدتاً باید سهم بیشتر را به کار اختصاص بدهد؛ به خاطر اینکه در شغلش باید بقاء پیدا کند و تثبیت شود.
در برههای که برهۀ تثبیت شغلی این مرد است اگر سهم کمتری را به کار بدهد و سهم بیشتری را به همسرش بدهد ممکن است واقعاً کار را از دست بدهد. کار را که از دست داد عملاً خیلی از چیزها را از دست خواهد داد؛ یعنی قرار است این کار به او اعتمادبهنفس و قدرت بدهد؛ این مرد اعتمادبهنفس و قدرتش را از دست میدهد. دراینصورت زن میتواند این مرد را دوست داشته باشد؟ بنابراین؛ این موضوع مشکل ایجاد میکند و عملاً رابطه را مخدوش میکند؛ مردی که بیکار میشود در رابطه با همسرش درگیر تعارضات جدی میشود. به همین دلیل بهتر این است که در شرایط فعلی در چند سال اول سهم بیشتر تا وقتیکه به تثبیت شغلی برسد برای شغل بگذارد و شپس به خانواده بپردازد. در این جا حوزه مشاوره میتواند به خانواده کمک کند. در همین موردی که خدمت شما عرض کردم در شرایط کنونی کار باید سهم بیشتری را ایفا کند و درواقع همسرش و خواستههایش بهقاعده ازنظر زمانی و عددی باید سهم کمتری را داشته باشند.
حال در برههای دیگر این جریان فرق خواهد کرد؛ مثلاً درزمانی که بچه به دنیا میآید کدام سهم بیشتری را باید به عهده بگیرند؟ الان در اتحادیه اروپا در بعضی از کشورها قوانین و قواعدی را دارند تعیین میکنند که زنوشوهری که هر دو شاغل باشند سه ماه به هر دوتا مرخصی میدهند که شوهرشان سهم بیشتری را ایفا کند. یعنی، در زمانی که بچه به دنیا میآید و سختیهایش شروع میشود هم قوانین باید از شرایط بین کار و خانواده حمایت کند و هم شوهر مجبور میشود یک مقدار سهم بیشتری را به خانواده بدهد تا خانواده بتواند فشارهای حاصل از عضو جدید را تحمل کند؛ ثبات کافی داشته باشد و تعادل از بین نرود. مقصودم این است که در جایی که این فشار مسئله ایجاد میکند؛ حالا بازبینی کردید، ولی نشد، باید یک سهمگذاری کنید یعنی منطقاً تصمیم بگیرید یا به کمک یک مشاور سهمگذاری کنید. وظایف و نقشهایتان را روی کاغذ بنویسید ببینید چهکار میخواهید بکنید. حال که درآمدی هم دارید، اگر ضرورت دارد از پرستاری برای امور روزمرۀ بچهها میتوانید کمک بگیرید، چندساعتی کمک بگیرید. چرا خودتان میخواهید همهچیز را انجام دهید؟ اگر همسرتان نمیتواند کمک کند؛ میتوانید برای برخی از امور از منابعی که وجود دارد کمک بگیرید.
علاوه بر این، انرژی و زمانتان را در حوزههایی که مؤثر هستید بگذارید؛ فرض کنید زمانی که در خانه ظرف میشویید یا غذا میپزید؛ نمیتوانید با همسر و بچههایتان باشید. اگر زمان و انرژی شما محدود است فرض کنید شما دو ساعت میخواهید وقت بگذارید؛ این دو ساعت را با بچهها بازی کنید و از یکی دیگر بخواهید کارهای خانه را در حد محدود انجام بدهد تا شما بتوانید ارتباط هیجانی را با بچههایتان بهتر برقرار کنید. بنابراین، برای آنجایی که اهمیت بیشتری دارد سهم بیشتری در نظر بگیرید؛ چون شما بهعنوان یک مادر نقش جدیتری در مراقبت هیجانی و ارتباطی بچههایتان دارید. آن انتظار اصلی از شماست؛ ظرف شستن در نقشهای پایینتری است و سهم کمتری نیاز دارد و فرد دیگه ای میتواند آن را بهجای شما انجام بدهد. هر چقدر که شما شرایط شغلی و کاریتان را بهتر شناخته باشید و نقشهایتان را درواقع خوب تشخیص داده باشید، آنوقت این سهمگذاری را بهتر و موفقتر از حالت عادی انجام میدهید.
نکتۀ دیگر «ایجاد توالی» است؛ مبنای توالی «به تعویقانداختن اهداف شغلی یا خانوادگی» است؛ مثلاً میتوانید بگویید من هدف اصلی را خانواده یا حل مشکل اعتیاد بچهام قرار میدهم یا فعلاً مسئلۀ ازدواجم را تا حدی حل میکنم و بعد از آن، آن تجارتی را که میخواهم راه بیندازم ادامه بدهم؛ یا تحولی که در شغلم قرار است اتفاق بیفتد را دنبال بکنم. گاهی اوقات توالی و ترتیب قراردادن این اهداف، آرامش روانی میدهد. نکاتی که گفتم این است که ما بتوانیم تعامل خوبی بین کار و خانوادهمان برقرار کنیم طوری که احساس رضایت و خوشبختی داشته باشیم؛ احساس سعادت در لحظه داشته باشیم تا بتوانیم مبتنی بر ارزشهایمان بین اینها تعادل برقرار کنیم.