با حضور دکتر «حسین اسکندری» بررسی شد؛ پویش ملی دوباره دانشگاه؛ دستاوردها و انتظارات - معاونت فرهنگی
با حضور دکتر «حسین اسکندری» بررسی شد؛ پویش ملی دوباره دانشگاه؛ دستاوردها و انتظارات
نشست «پویش ملی دوباره دانشگاه؛ دستاوردها و انتظارات» روز دوشنبه ۱۵ شهریورماه سال جاری با سخنرانی دکتر «حسین اسکندری»؛ عضو هیئت علمی گروه راهنمایی و مشاوره دانشگاه بجنورد و مؤسس پویش ملّی «دوباره دانشگاه» بهصورت مجازی با حضور اعضای محترم هیئت علمی دانشگاههای استان، توسط معاونت فرهنگی و اجتماعی دانشگاه رازی برگزار گردید.
متن این جلسه در ادامه آمده است.
متن سخنرانی:
«ای در درون جانم و جان از تو بیخبر/ وز تو جهان پُر است و جهان از تو بیخبر/ ای عقل پیر و بخت جوان گرد راه تو/ پیر از تو بینشان و جوان از تو بیخبر/ چون پی بَرَد به تو دل و جانم که جاودان/ در جان و در دلی دل و جان از تو بیخبر. با این دو سه بیت زیبا از «عطار» شروع کردیم و متناسب با ایام و بحث حاضرمان با این حدیث معروف از حضرت سیدالشهدا (ع) که «وَ مَن أحَبَکَ نَهَاک وَ من أبغَضَکَ أَغرَاک» ادامه میدهیم یعنی «اگر کسی شما را دوست داشتهباشد، شما را نقد و از برخی کارها نهی میکند و اگر از شما کینه یا دشمنی داشتهباشد، شما را غرّه کرده؛ از شما تعریف و تمجید خواهد کرد.» همین بیان مسجع و گویا که «وَ مَن أحَبَکَ نَهَاک وَ من أبغَضَکَ أَغرَاک» به اندازه کافی روشن است و رویکرد سیدالشهدا (ع) را در سیره عملی ایشان نشان میدهد، بهطوری که او جان را در راه همین «نهیها» و «اصلاحطلبیهای امت جدشان» فدا کردند.
عنوان «پویش ملی دوباره دانشگاه؛ دستاوردها و انتظارات» که انتخاب شدهاست، روایتی ساده از تجربه تعدادی از همکاران بینام و نشان شما در کشور است که به امید انجام اصلاحات و براساس تصورات و برداشتهایی که از وضعیت سیاستهای کلان آموزش عالی داشتهاند، صورت گرفتهاست. درواقع، تصور آنها این بود که اگر این کار را تحت عنوان «پویش ملی دوباره دانشگاه» انجام بدهند، شاید نتیجهبخش بوده و منبع اصلاح سیاستهایی باشد که ازنظر ما نادرست هستند. درواقع، در این جلسه مباحث علمی، فلسفی، فرهنگی و مانند آن مطرح نمیشود، بلکه گزارش یک تجربه ساده ازطرف یک دانشگاه سطح پایین کشور با اساتید جوان است. مطمئن نیستم آن چیزی که اینجا بیان میکنم مفید باشد، بههرحال این کار با امید انجام شدهاست که بالاخره شاید برای کنشگران اجتماعی و اساتیدی که دل در گرو ایران اسلامی داشته و تلاش دارند که جامعه اسلامی ما بهویژه آموزش عالی به سمت بهبود حرکت کند، مفید باشد.
«پویش ملی دوباره دانشگاه» چند پیشفرض داشت که مرور آنها شاید خالی از فایده نباشد: ۱- تصور ما بر این بوده و هست که سیاستهای کلی نظام آموزش خیلی خردمندانه نیست، ۲- «نقادی» رسالت یک انسان دانشگاهی است، ۳- نقد وزارت علوم، اولیتر از نقد سایر نهادهای حاکمیتی یا کشوری است، ۴- کنشگریهای جمعی نسبتبه کنشگریهای فردی اثربخشی بیشتری دارند. ما کارمان را با این پیشفرضها شروع کردیم. در اولین مرحله و در دیدار با مقام معظم رهبری (دام ظله) در سال ۱۳۹۲ بهعنوان یک عضو کوچک دانشگاه فرصت را مغتنم شمردم تا براساس دانش اندک و برداشت خودم از وضعیت دانشگاه، آنچه دیده و لمس کردهبودم خدمت ایشان بیان کنم. بنابراین، در مدت هفتهشت دقیقه اوضاع دانشگاه و نقادی نسبت به رویکرد حاکم بهویژه مقالهنویسی و سیاستهای پژوهشی کشور را خدمت ایشان عرض کردم. بعدها که همایش «پویش ملی دانشگاه» با حضور وزیر سابق علوم جناب آقای «دکتر غلامی» انجام شد، دوباره فرصتی پیدا کردم که خودم مجلد مستندات همایش را بهصورت کامل و دستی خدمت ایشان تحویل و بهصورت شفاهی توضیح بدهم؛ ضمن اینکه پیش از آن هم من به شکل الکترونیکی ازطریق دفتر نظارت وزارت علوم و دفتر روابط بینالملل در سیستم اداری مستندات پویش و نامه را خدمت وزیر ابلاغ کردهبودم. قبلتر از آن هم برای من فرصتی پیش آمده بود که همین کار را در حضور جناب آقای «دکتر احمدی» هم انجام بدهم. خب، هرکدام از اینها بازخوردهای متفاوتی داشت؛ بخشی از آن پذیرفته شد، بخشی از آن هم پذیرفته نشد یا این اقداماتی که بنده انجام دادم، با پاسخهای شاید نهچندان دلنشین همراه شد.
همانطور که گفتم اقدامات فردی کافی نبود و باید اقدامات جمعی انجام میگرفت؛ پیشفرض این بود که بهتر است این اتفاق بهصورت جمعی رخ بدهد تا تکصدایی به چندصدایی تبدیل شود، بلکه اثربخشی آن افزایش یابد. در مرحله اول و بهعنوان اولین کار، جمعی از همکاران خودم در دانشگاه بجنورد، دانشگاه شهید باهنر کرمان، دانشگاه تهران و دوستانی از جاهای مختلف کشور یک لوگو طراحی کردیم، این لوگو سه رنگ پرچم و نقشه کشورمان را دارد، دارای شکلی اسلامی است، همچنین خط نستعلیق در آن نماد خط ملی و ملیت است و آن تکرارها هم نشانه جمع و اشتراک است که بخشی از لوگوی دانشگاه بجنورد در آن تکرار شدهاست و اتفاقاً به لوگوی پرتکرار حاشیه دانشگاه رازی کرمانشاه شباهت دارد. همچنین ما سایتی راهاندازی کردیم که متأسفانه به علت وقتگیر بودن و هزینههای مالی و مادی و مانند آن نتوانستیم آن را بهروز کنیم و فعلاً از دسترس خارج شدهاست. نهایتاً، ما برای پویش با کمک ۳۰ نفر از دانشگاهیان متنی نوشتیم، یعنی اساتید مختلف از اقصینقاط کشور این متن را که شامل چندین بخش بود تقریباً ۳۰ بار ویرایش کردند که در ادامه مختصری به آنها اشاره خواهم کرد.
یکی از کارهایی که انجام دادیم، این بود که اشخاص اثرگذار، صاحبنظر و بهنام را که در عرصه رسانه چهره معروفتری دارند، انتخاب کرده و ازطریق تلفن یا ایمیل با آنها ارتباط برقرار کردیم، همچنین با کسانی که خودمان افتخار شاگردی آنها را داشتیم و افراد مختلف در سرتاسر کشور تماس گرفتیم و از آنها خواستیم که اگر به اشکالاتی که ما در این متن نوشتهایم اعتقاد دارند، نظر خودشان را بدهند و از ما حمایت کنند. بههرحال، حمایتهایی صورت گرفت، برخی از این چهرهها مانند آقای دکتر «حسن اسلامی اردکانی» که شخص بهنام و استاد تمام دانشگاه مذاهب است، خیلی به ما کمک کرد و قبل از این خودش هم دراینزمینه خیلی مقاله نوشتهبود، چهرههای بعدی، آقایان دکتر «مهدی گلشنی» عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی، دکتر «خسرو باقری»، دکتر «مهرمحمدی» و دکتر «نعمتالله فاضلی» بودند. اگرچه، حمایت این چهرههای شناختهشده از ما در فضای رسانهای بازتاب خوبی داشت، درادامه خواهم گفت که ما در جلب حمایت قاطبه اساتید خیلی توفیقی نداشتیم. قطعاً، برخی از اساتید به آن محتوا اصلاً باور نداشتند که بحث آن کاملاً جداست. البته، ما قرار بود آن بخش از افکار هیئت علمی را که معتقد بودند سیاستها نابخردانه، دارای اشکال و حتّی در برخی از قسمتها ظالمانه است، نمایندگی بکنیم. وگرنه برای آن همکاران محترمی که با سیاستهای کلان وزارت علوم همراه بودند و آنها را بسیار درست میدانستند، انتقاد، اعتراض و مطالبۀ اصلاح سیاستها اصولاً موضوعیت نداشت. بنابراین، قرار بود ما نماینده این طیف باشیم که معترض و منتقد هستند، مثلاً خودِ آقای دکتر فاضلی که آدم شناختهشدهای است، در گروههای چندینهزار نفره که اعضای آن بهویژه از اعضای هیئت علمی علوم اجتماعی بودند، خیلی تلاش کرد و مکرر حمایت میکرد، اما اتفاقی رخ نداد و حمایتی صورت نگرفت. همچنین، با وجود حمایت خودِ آقای دکتر خسرو باقری، استاد تمام دانشگاه تهران و از فیلسوفان تعلیموتربیت بهنام کشور که چهره ایشان حداقل برای علومتربیتیها، روانشناسیها و مشاورهها شناخته شدهاست، این نوع حمایتها در جلب حمایت سایرین خیلی اثرگذار نبود.
عدم توفیق دیگر ما در جلب خبرگزاریها بود، برای خودِ من هنوز هم سؤال است که خبرهای خیلی پایینتر را مثلاً با امضای ۲۰-۳۰ نفر از هنرمندان یا حتّی ۲۰-۳۰ نفر از اساتید پوشش میدادند، اما تماسهای مکرر ما با خبرگزاریهای بزرگی مثل «تسنیم»، «عصر ایران»، «تابناک» و مانند آن واقعاً بینتیجه بود؛ البته، شاید دلیلش زبان الکن، روابط عمومی پایین ما و شاید هم بینشانبودن و گمنامبودن افرادی مثل بنده بود که بالاخره در این عرصه شاگرد بودیم و توان بالایی در برقراری ارتباط نداشیم. معالاسف، با تمام تلاشی که برای ایجاد روابط کردیم، تقریباً رسانههای خیلی کمی مانند «ایسنا» و همین «تابناک» خبر را آن هم نه در صفحات اصلی خودشان منتشر کردند. متأسفانه، از این بابت هم پویش توفیق آنچنانی به همراه نداشت.
راهاندازی کانال تلگرامی کار دیگری است که انجام دادیم؛ این کانال تنها چیزی است که حالا برای ما باقی مانده است که البته با سرعت آهسته و با ۲۰۰۰-۳۰۰۰ نفر عضو کارش را انجام میدهد که ما فکر میکنیم غالب آنها علاقهمندان حوزه آموزش عالی هستند و شاید جمعیت کثیری از آنها اعضای هیئت علمی باشند. در این کانال اگر مطلب درخوری ببینیم، به اشتراک میگذاریم و تاکنون شاید ۵۰۰ مطلب را که همهاش در نقادی وزرات علوم بودهاست، منتشر کردیم. برخی از آن مطالب بارها به انواع مختلف منتشر شد که اولین بار ما آن کار را کردیم. اگرچه انجام این کارها توفیق اندکی است، بالاخره خودمان به آنها افتخار میکنیم. براینمونه آقای دکتر «کورش عشقی» از دانشگاه صنعتی شریف مطالب خوبی برای ما فرستادند که ما منتشر کردیم و بارهاوبارها و حتّی در حد چندصدهزاربار دیده شد. نمونه کاری که ما انجام دادیم، پیادهکردن یک نوار صوتی تحت عنوان «کوچ علم از دانشگاه» بود که خودِ مطلب نزدیک به یک میلیون بار -فقط ازکانال خودِ ما بالای صدهزار بار- در کشور چرخید و در کانالها دیده شد. بدینمعناکه یکسری از این کارها خوب جاافتاد و بههرحال مطلب به افراد موردنظر رسانده شد و نوعی روشنگری برای قاطبه مردم بود. همچنین، ما برای اولین بار مطلبی از آقای دکتر نعمتالله فاضلی منتشر کردیم که عنوانش یکمقدار تندوتیز بود و شاید برای خودِ ما هم این عنوان پسندیده نبود، اما اینها هم خیلی دیده شد. ولی از این حرفها که بگذریم، ببینیم در بیانیه چه گفته بودیم که بعضیها موافق آن بودند و بعضیها مخالف؟
بیانیه پویش ملّی دوباره دانشگاه
مقدمه خیلی مختصرِ این بیانیه دربردارنده «نهضت تولید علم و جنبش نرمافزاری» است که اوایل دهه هشتاد با تصریح رهبری رخ دادهاست، همچنین چند بند از «سند نقشه جامع علمی کشور» با تأکید بر آنها آوردهشده که باید ناظر به حل مشکلات داخلی کشور باشد، یعنی علم نافعی برای رفع مشکلات باشد. «آسیبها و چالشهای پیش روی نقشه جامع علمی» و «تقاضای تجدیدنظر در برخی سیاستهای کلان آموزش عالی» نیز از موارد دیگری است که در مقدمه این بیانیه ذکر شدهاست. متن کامل بیانیه را هم بهعنوان پیوست در انتهای اسلایدها آوردهام که اگر احیاناً همکاران در دانشگاه رازی علاقهمند بودند که بدانند دقیقاً چه کلماتی با چه معماری و ساختاری در آنجا استفاده شدهاست، آن را ببینند [اسلایدهای سخنرانی و متن بیانیه پویش در انتهای متن حاضر در دسترس قرار گرفته است]. بعد از این مقدمه چند بند هست که در ادامه آنها را مرور میکنم. کل فایل پیوست مستندات پویش به مراکز مختلف ازجمله «مجلس»، «شورای عالی انقلاب فرهنگی»، «خودِ وزیر»، «دفتر رهبری»، «نهاد رهبری» و جاهای دیگری که فکر میکردیم اثرگذار باشد، فرستاده شد. بههرحال، ما آن نامه را رساندیم و اگرچه شاید به آن اندازهای که ما فکر میکردیم، از امضاها استقبال نشد، خوشحال بودیم که صدایمان را رساندیم و بنده شخصاً با وزیر، معاون وزیر و قائممقام وزیر صحبت کردم. بنابراین، آن عدهای که به ما اعتماد کرده بودند و امضاهای آنها در دست ما امانت بود، خدا توفیق داد که امانت را به سرانجام رسانده و پیام آن نامه را به کسانی که باید مطلع میشدند، برسانیم.
نکته اولی که در بند اول بیانیه یا آن نامه ذکر شدهاست مربوط به «کمّیگرایی لجامگسیخته در آموزش عالی» است که کیفیت فدای آن شدهاست. قبل از اینکه به محتوای آن بپردازم، بد نیست به کتاب معروف «رنه گنون» تحت عنوان «سیطره کمیّت و علائم آخرالزمان» که مرحوم «کاردان» -استاد دانشگاه تهران- آن را ترجمه کردهاست، اشاره کنم. یک نکته کلیدی در این کتاب است که شاید ذوقی باشد، بههرحال نظر رنه گنون بوده که خیلی هم جالب است. ایشان میگوید: هرجا «کمّیت» سیطره پیدا میکند، شما آنجا به دنبال افکار شیطانی، تاریکی و پلیدی باشید و هرجا صحبت از «کیفیت» باشد، شما خدا و نور را جستجو کنید. استدلال ایشان هم این است که تمام صفات الهی، صفات کیفی است و حتّی اگر ما درباره حضرت حق میگوییم: «قُل هُو الله اَحَد» در اینجا واژه «اَحَد» به معنای «یگانگی» است و به معنای شمارش عدد یک نیست. در قرآن و ادعیه متون شیعه ازجمله جوشن کبیر و مانند آن همه ما خداوند را با صفات میشناسیم و اعمال خوب هم با کیفیت آنها و نه کمّیتشان سنجیده میشوند. ایشان کمّیت را قرین شیطان میداند و اساساً از همین نظر در این کتاب نقد میکند که «مدرنیسم» کمّیت را خیلی رواج داد. ایشان بحثهای آخرالزمانی خودش را هم براساس یکسری افکار که ممکن است به آنها پایبند باشد یا نباشد درپیش میگیرد. بنده هم حداقل «أَلهکُمُ التّکاثر» (تکاثر: ۱) را در دانشگاه میبینم که یک نوع تکاثر [وجود دارد.] «حَتّی زُرتُم اَلمقابِر» (تکاثر:۲) میگوید که ما مقالههای مرده را یعنی کارهایی که از قبل انجام شدهاست، سعی کردیم بیاوریم و بشماریم و عدد و رقم را نشانه پیشرفت، نشانه توسعه شخصی فرد، کشور، دانشگاه و مانند آن میدانیم. یعنی، اعتقاد ما بر این بود که سپهر دانشگاه بهخاطر این ریزگردهای کمّیتگرایی تیرهوتار شدهاست و اعتقاد ما بر این بود و هست که اوراق و اسناد علمی فراوانی بدون پشتوانه معرفتی تولید میشوند و تولیدات علمی کوتاهمدت، زودبازده و کمعمق در دستور کار سیاستهای وزارت علوم قرار گرفتهاست یا حداقل آئیننامهها بهگونهای هستند که هیئت علمی را مجبور میکنند به این سمت حرکت کند و این باعث میشود که تألیفات عمیق، غنی و پردامنه جایشان کم و کمتر شود و واقعاً دیگر «اثر» به آن معنا تولید نمیشود. د مورد کتابهای قدیم میگفتند فلانی صاحب اثر است، یعنی به کتاب مجازاً «اثر» میگفتند و دلیلش هم این بود که اثر داشت، اما ما باورمان بر این است که بسیاری از پژوهشهای دانشگاهی ما اثر ندارد. البته، الزاماً این موضوع به خودِ دانشگاه برنمیگردد، قطعاً دلایل متعددی دارد که شاید مجریان باور ندارند، طرف دانشگاه نمیآیند، گوش نمیکنند و نمیخواهند استفاده بکنند. ، بله! سهم آنها در جای خودش محفوظ است، اما ما از سهم دانشگاه صحبت میکنیم که ما در جامعه فاقد کارهای اثرگذار هستیم، براینمونه در رشته خودم روانشناسی، مشاوره و تعلیموتربیت هیچ رابطه معناداری بین افزایش تعداد مقالات، نشریات و مجلات علمی- پژوهشی کشور و بهبود کیفیت فرایند یاددهی و یادگیری نمیبینیم. بلکه، ما بهنوعی در برخی از ساحتها حتّی افول هم داشتهایم، یعنی ما کار خودمان را انجام میدهیم، تولیدات ما علیحده در یک جایی است و همچنان آموزشوپرورش، مشکلات و معضلات پیچیدهاش به قوت خودش و لاینحل باقی مانده است.
دومین مورد، «اولویتزدایی از وجوه آموزشی و تربیتی» بود. در این بیانیه مورد تأکید قرار گرفتهبود که بهخاطر پژوهشمحورشدن دانشگاه، آن چیزی که سر کلاس رخ میدهد، یعنی رابطه استاد و شاگرد از آن اولویت خودش پایین کشیده شدهاست و اولویت به پژوهشها، مقالات و مانند آن داده شدهاست. ما در آنجا به این نوع کلمات کلیدی اشاره کردیم، یک نمونهاش «تأثیر دوبرابری فعالیتهای پژوهشی در جذب بودجه و اعتبارات مالی دانشگاه» است. در آخرین تصمیمی که گرفتهشده است کارهای پژوهشی دانشگاه، برای دانشگاهها بودجه کسب میکند و خودِ همین به اندازه کافی قوی و سنگین هست که دانشگاهها را به سمت پژوهشمحوری سوق بدهد، چون آورده آموزش برای آنها خیلی جذابیتی ندارد. ماآنجا اشاره کردیم وقتی که وجوه آموزشی در اولویت نباشد یا حداقل همتراز با پژوهش نباشد، بهلحاظ تربیت اخلاقی، منش، شخصیت و تربیت در درازمدت چه اتفاقهایی برای کشور، نیروی انسانی متخصص رخ خواهد داد و ما باید منتظر پیامدهای اینچنینی در نهاد دانشگاه باشیم. «زدودن هر چه بیشتر شأن معلمی و رسالت شاگردپروری از شئون اعضای هیئت علمی»، «تنزل کیفیت رابطه استاد و شاگرد از سطح انسانی به سطح روابط اداری- ابزاری»، «نگاه ابزاری به دانشجو تا نگاه هدفی» و «مناسبت بیشتر استعاره کارخانه مقالهسازی به جای استعارههای پیشین برای نهاد دانشگاه» نمونههای دیگری است که در این بیانیه نوشته بودیم. البته، هرکدام از موارد را اساتید بنده یا خودِ شما بزرگواران بهطور مفصل لمس کردهاید و هم زبان شیواتر و غنیتری برای بیان این مشکلات دارید؛ ما فقط در حد یک اشاره مختصر که چه اتفاقاتی در محیط دانشگاه دارد میافتد به آن پرداختهایم. بههرحال، دانشگاهی که تلاش میکند دانشجوی کارشناسیارشد و دکتری بگیرد، واقعاً آنها را هدف قرار دادهاست؟! یا قرار است آنها ابزاری برای کار بیشتر برای ما باشند؟! متأسفانه، در لفظ پایینتری آیا آنها کارگران علمی ما نخواهند بودکه برای ما تولید مقاله داشتهباشند و به ارتقا ما کمک کنند؟! در سنتهای اسلامی شاگرد همیشه هدف و نه ابزار بودهاست، معالاسف، در برخی از موارد ما میبینیم که دانشگاه دانشجو را به دیده یک ابزار نگاه میکند.
مورد سوم، «خانهسازی در زمین دیگران» بود؛ این را هم از این بیت «مولوی» به امانت گرفتیم که «در زمین دیگران خانه مکن/ کار خود کن کار بیگانه مکن.» منظور ما این بود که بسیاری از مقالاتی که ما مینویسیم اگرچه رتبه کشور را بالا میبرد و باعث افتخار است، واقعاً مشکلات ما را حل نمیکند؛ اصلاً انگار خانهای در زمین دیگران میسازیم و این خانه متعلق به ما نیست، یعنی این پژوهشها واقعاً متعلق به ما نیست. در دانشگاه بجنورد، همکاری داشتم که درباره موضوعهای داغ دنیا کار میکرد، برخی مطالعاتش جزء اولویتهای پژوهشی وزارت دفاع آمریکا (Department of Defence) بود، یعنی «دیاُدی» آمریکا بود، بدینمعنا که آنها مسئله میدادند و در دانشگاه کوچک ما مسائل آنها پیگیری و حل میشد و این برخلاف نقشه جامع علمی کشور است و صراحت دارد که باید ناظر به حل مشکلات و معضلات داخلی کشور باشد. معالاسف، برخی از کارهای پژوهشی همکاران، خودِ بنده و دیگران ناظر به حل مشکلات داخلی کشور نیست. در آییننامهها نوعی سیاستزدگی دیده میشود که منظوربالابردن کمّیتها است. براینمونه، در تولید واکسن، تعداد عدد تولیدات واکسن ما حداقل در حد اسم بیشتر از خیلی از جاهای دنیاست، تعداد دانشگاهها و ناشرین ما از کل اتحادیه اروپا بیشتر است، تیراژ کتاب از ۳۰۰۰ نسخه در دهه پنجاه به ۵۰۰ نسخه در دهه نود رسیدهاست، اما به قول یکی از اساتید تعداد ناشرین از تعداد خوانندگان کتاب در این کشور بیشتر است. اینها همه رویکردهای کمّی است که ممکن است برخی از آنها بهخاطر سیاستزدگی، مقولات فرهنگی و این حوزهها باشد.
نکتهای که در آنجا اشاره کردهبودیم درباره «تشویق به نوشتن به زبان انگلیسی» بود که ممکن است در درازمدت به زبان فارسی بهعنوان یک زبان مرجع آسیب بزند که مقام معظم رهبری (دام ظله) نیز به این نکته اشاره کردهبودند و خودِ ما هم سابقه آن را داشتهایم. در این کشور افراد بزرگی مانند امیرکبیر و اطرافیان ایشان وقتی دارالفنون تأسیس شد، در زمانهای که هیچ متنی به زبان فارسی نبود، یکی از کارهای بزرگی که انجام دادهاند احترام و توجه به زبان فارسی بودهاست، در شرایطی که همان زمان تدریس به زبان فرانسه و روسی پیشنهاد شدهبود. منتها، ما الان یک حرکت خلاف آن را آغاز کردهایم. بازهم این شائبه ایجاد نشود که ما از دنیا بیخبر هستیم و متوجه اوضاعواحوال دنیا نیستیم. مثلاً، بزرگانی مانند آقای «داریوش شایگان» تصریح کردند که ما چون به زبان انگلیسی کمتر مینویسیم و نمیتوانیم بنویسیم، اصلاً در میدان جریانهای فکری دنیا ناظریم، عامل نیستیم و نقش آنچنانی نداریم و ایشان در کتاب «زیر آسمانهای جهان» بهصراحت این موضوع را بیان میکند. منظور ما از بیان این نکته این است که فرض کنید اگر تشویقی مقاله به زبان انگلیسی چندین برابر زبان فارسی باشد، این باعث تضعیف جایگاه زبان فارسی میشود. در مورد تشویق به نگارش بهزبان انگلیسی و ارتباط با دنیا حرفی نیست، ما میگوییم در امتیازدهیها به زبان فارسی هم در جایگاه خودش به همان اندازه زبان انگلیسی ارزش داده شود.
نکته بعدی که ما مکرر در کانال پویش نوشتهایم این است که یکسری بنگاههایی که ریشه در «نئولیبرالیسم» دارند، یعنی بنگاههای اختصاصی، پایگاههای دادههای معروف دنیا -و نه حتّی دولت- که همه ما آنها را میشناسیم، دارند جریانهای علمی دنیا را هدایت میکنند. من فکر میکنم که ما در هوچیگیری بعضی از این بنگاهها گرفتار شدهایم، مواردی مانند «دانشمند تراز اول» و «۱۰ درصد» را آنها دارند تعیین میکنند، آنها دارند خط مشیها را مینویسند. به نظر من خوب است که ما خیلی در زمین آنها و با قواعدوقوانین آنها بازی نکنیم، چون ممکن است در درازمدت جامعه علمی و جامعه کشور آسیبهایی ببینید که آنها را بهطور مفصل در مقالات مختلف و تحت فرمتهای مختلف توضیح دادهایم.
همچنین، ما مواردی دیگری مانند «یکسانسازی حوزههای علمی مختلف» را نوشتیم. مثلاً رشتههای هنر که عموماً در انقیاد فرهنگ و ارزشهای کشور هستند یا علوم انسانی را با رشتههای فنی برابر میبینند و فعالیتها و بروندادهای این حیطهها را تقریبا با همان سازوکار و شاخصهای علوم فنّی و مهندسی ارزیابی میکنند که این ظلم و جفا در حق برخی از رشتههاست. آنجا به «ارزشزدایی از علم» نیز اشاره کردهایم، به این معنا که قرار است خودِ علم برای فرد هیئت علمی، عالم و دانشمند بهجت درونی، خضوعوخشوع و مسئولیت اجتماعی بیاورد و ما اینها را تهی کردیم. از علمی که نافع نیست، دانشمند تربیت نمیشود. من به همین اندازه اکتفا کنم که جناب آقای دکتر «رجبعلیپور» استاد بهنام و معروف ریاضی کشور دانشگاه شهید باهنر کرمان، چندین سال پیش در دانشگاه خلیج فارس این جمله معروف را گفته بودند که «ما واقعاً دیگر دانشمند نداریم یا کمتر دانشمند داریم، ما دانشچی داریم.» یعنی، دانش ابزاری برای کار کردن است و دانش با هویت، جان، شخصیت و منش او عجین نشدهاست، یک چیز علیحده است، مثل آب و روغن که با هم ترکیب نمیشود. درصورتیکه در سنتهای گذشته همین ایران اسلامی ما واقعاً دانشمندان بهتماممعنا داشتیم که دانش جزء وجود آنها بودهاست و رشد شخصیتی، تواضع و بهویژه مسئولیتپذیری اجتماعی داشتهاند. واقعاً، مسئولیتهای اجتماعی دانشگاه کم و کمتر شدهاست، یعنی، دانشگاه بهصورت یک نهاد مسئولیت خودش را در بحرانها نشان نمیدهد، فرض کنید در زلزله کرمانشاه، دانشگاهها چه نقشی داشتند؟ یا در بحرانهای دیگری که در کشور بهوجود میآید اصلاً صدایی از دانشگاهها برنمیآید، اصلاً صدایی ندارند. دانشگاه هم بهعنوان یک نهاد، مسئولیت اجتماعی خودش را تقریباً فراموش کردهاست و به آن توجه نمیکند و هم درحد افراد، یعنی در سطح فردی نیز عموماً چنین است. بههرحال، «مرجعیت علمی و اقتدار حقوقی نهاد دانشگاه و استادان» کم و کمتر شدهاست.
ما همچنین پیشنهاداتی دادیم که البته این پیشنهادات نمیتوانست جزئی باشد و در حد کلیات بود. یکی از آنها همین بود که ما نتوانستیم اعضای هیئت علمی را درحد وسیع همراه کنیم، چون تصورمان بر این بود که تعداد زیادی مثل ما فکر میکنند، اما در عمل توفیق آنچنانی نداشتیم، اگرچه ۱۳۰۰ امضاء با ۶۳ استاد تمام و تعداد زیادی دانشیار که بعداً به آن اشاره خواهم کرد، در نوبه خودش کم نبود، اما ما مثلاً هدفگذاری ۱۰هزار امضاء را داشتیم. گفتیم اشکال ندارد ما که نتوانستیم، شما که وزارت علوم هستید یک سامانه یا رفراندم بگذارید و ببینید آیا قاطبه اعضای هیئت علمی دانشگاههای کشور مثل شما میاندیشند یا نه؟ یکیدو بار این کار صورت گرفت و آن هم سریع برچیده شد، نمونهاش در چند ماه اخیر «شورای عالی انقلاب فرهنگی» سایتی را طراحی کرد که بنده هم باز آنجا تمام مستندات را فرستادم و حداقل آنها با بنده تماس گرفتند، اما چرا جمع شد؟! شما که گفتید: ما میخواهیم نظرسنجی کنیم. این نظرسنجی را خیلی راحت با یک اپلیکیشن ساده هم میشود انجام داد و رأیگیری کرد تا ببینید که ما چه فکر میکنیم، از این خرد جمعی چه ضرری میکنید؟! اما این کار را نکردند و بعید میدانم که در آینده هم وزارت علوم حاضر باشد که در این سطح نظرسنجی داشتهباشد.
درنهایت، نمودارهایی از تعداد اعضای هیئت علمی، از آن ۱۳۰۰ نفری که پویش را امضاء کردند، داریم. تکتک آنها بهطور صحیح و دقیق بررسی شد، یعنی ما حدود ۲۰۰ امضای دانشجویان دکتری یا حقالتدریسیها را در دانشگاه حذف کردیم. ما دقیقاً به اسم میدانیم آن ۱۱ نفری که از دانشگاه رازی کرمانشاه امضاء زدند، چه کسانی هستند که دو نفر آنها نیز استادتمام این دانشگاه هستند. همچنین، ما نتایجی را که از اینجا بهعنوان یک تجربه زیسته و پدیدارشناسی بهدست آورده بودیم، در قالب یک مقاله در یک همایش ارائه کردیم که چاپ هم شد. یعنی شاید باورتان نشود که برای همراهکردن اعضای هیئت علمی چندین هزار ایمیل برای آنها فرستادیم؛ علیرغم اینکه ما در نوشتن این نامه سعی کردیم که محتوای آن بسیار محترمانه، حسابشده، بدون رنگ و بوی سیاسی، بدون تعرض به وزیر، قائممقام یا دولت خاص باشد، انتظاری که ما داشتیم برآورده نشد.
من فکر میکنم که در دانشگاه «کرنشگری خیلی جای کنشگری» را گرفتهاست؛ ترس و محافظهکاری فراوان دیده میشود، بله، من هم درحدی محافظهکار هستم و از اتفاقاتی که ممکن است خارج از دانشگاه برای من رقم بخورد ترس دارم، اما نه در این حد که حاضر نباشیم کوچکترین سخنی بگویم یا حتّی یک امضاء بزنم. جالب است بدانید خیلی از کسانی که بهصورت الکترونیکی امضاء زده بودند، بعدها ایمیل میزدند که پشیمان شدند و خواستار حذف امضاهایشان بودند و ما این کار را میکردیم. «بیاعتمادی و افول سرمایههای اجتماعی» مورد دیگری است که باید به آن توجه کرد، یعنی اعضای هیئت علمی به ما بسیار بیاعتماد بودند؛ تصور بر این بود که مثلاً ما با یک وزیر خاص مشکل داریم یا مثلاً من اصولگرا هستم و میخواهم دولت اصلاحات را تخریب کنم، حتّی عدهای فکر میکردند که اصلاً کلاً سیاهنمایی است. درواقع، برچسبهایی به ما زده شد که طبیعی هم بود، چون کسی که وارد این فضا میشود، بالاخره باید در همان حد خُرد هم یکسری چیزها را بپذیرد، براینمونه گفته میشد: اصلاً شما نقزن و تنبل هستید، خودت نمیتوانی مقاله بنویسی، انجام این کار از سر استیصال و اهمالکاری است، خب، برو مقاله بنویس! حتّی مقامی که الان فرصتشان در وزارت علوم تمام شده است، وقتی که من با وزیر صحبت میکردم، لفظ «شلوغکار» را برای اساتیدی که امضاء زدهبودند بهکار برد، یعنی درحالیکه بنده بهعنوان یک استاد، نقاد و کنشگر در چارچوب قوانین و محترمانه درخواستم را بیان کردم، ایشان میگوید: شما سیاهنما و مخرب هستید. البته، بهنظرم اصلاً بخشی از بدنه هم ناامید هستند و میگویند: حالا شما نامه را نوشتی که چه شود؟ شاید هم حق با آنها باشد. شاید در دولت بعدی که حالا استقرار پیدا کرده است، اوضاع به سمت دیگری برگردد. بههرحال، ما یکسری تلاشها انجام دادیم، چون فکر میکردیم ما هم سهم داریم. ما هم تأثیر داشتیم و صدا رساندیم. اصلاً من فکر میکنم بخش زیادی از اعضای هیئت علمی خنثی هستند و این نوع زیست دانشگاهی را بهرسمیت پذیرفتهاند که دانشگاه یعنی همین و استاد دانشگاه کسی است که در زمینههای خارجی مقاله بنویسد، چاپ کند و رتبه خودش و دانشگاه را بالا ببرد و تمام. «وَ مَا عَلَینا إلا البَلاغُ المُبین» بههرحال، ما فکر میکردیم که باید یک بلاغی داشتهباشیم، بگویم و گفتیم.
بخش پرسش و پاسخ (پرسشها خلاصه شدهاند)
دکتر اسدالله آژیر از گروه الهیات و فلسفه دانشگاه رازی: چون تلاشهایی صورت گرفته امّا به نتیجه نرسیده است، حس ناامیدی بهطور وسیع و عمیق وجود دارد. من خودم شخصاً خیلی ناامید نیستم و معتقدم انسان تاجاییکه میتواند، باید به وظایفش عمل کند، اما بیشتر دانشگاهیان دچار نوعی ناامیدی هستند. البته، وزرات چندان مسئولیتی ندارد و تصمیم در جایی دیگر اتخاذ میشود. وقتی یک تصمیم حاکمیتی گرفته میشود که مثلاً کشور ما در فلان سال، ازنظر تولید مقاله اولین کشور در منطقه خاورمیانه بشود، همه دراینراستا بسیج میشوند، بدون اینکه پیامدهای منفی آن را رصد کنند. یعنی یک هدف سیاسی را پی میگیرند. متأسفانه، وقتی مشکل ریشهیابی میشود، میبینیم که مشکل از نهاد سیاسی به نهاد آموزشی سرریز شدهاست. سؤال بنده این است که به نظر شما خودِ مسئولین وزارتخانه تا چه حد در این کار توانایی دارند؟
پاسخ دکتر اسکندری: فرمایش شما درست است. خدا آقای دکتر «قانعیراد» سید بزرگوار و جامعهشناس مطرح کشور را رحمت کند، ما تلاش کردیم که ایشان از ما حمایت کند، همچنین آقای «نعمتالله فاضلی» واسطه شد، متأسفانه، ایشان بیمار بود، اما مطلبش را در کانال آوردیم. ایشان میگفت: آموزش عالی کشور یک «عقل چندپاره» دارد و اصلاً برای این نهاد کلمه «تلوتلو» را استفاده میکرد. حق با شماست، وزارت علوم تصمیمهای نهایی را نمیگیرد، اگرچه در بین ما مرسوم است که اینها تصمیم نظام یعنی چیزی فراتر است یا حداقل برآیند یکسری نهادهای تصمیمگیر مانند «شورای عالی انقلاب فرهنگی»، «کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس»، «خودِ وزارت علوم» یا نهادهای دیگر است. فرمایش شما درست است، همچنین تعبیر «عقل چندپاره»ای که مرحوم قانعیراد داشتند، درست است و همینطور هم هست. آقای دکتر «احمدی» معاون پژوهش وزارت علوم که من با ایشان صحبت میکردم، ایشان گوش شنوندهای داشت. درحقیقت، توضیحات ایشان بنده را قانع نمیکرد، نهایتاً، ایشان در حضور جمع که چندین رئیس دانشگاه هم در میان آنها بود، گفت: وزارت علوم کارهای نیست و از جایی دیگر به ما ابلاغ شدهاست و ما باید در این رتبه باشیم و این سرعت را باید ادامه بدهیم. یعنی، بحث بنده با ایشان خیلی به درازا کشید، یکی دیگر از جملاتی که معاون پژوهشی وزارت علوم بیان کرد، همین فرمایش شما بود. منتها، من میگویم «اگرچه وزارت علوم همهکاره نیست، تمرکز و تصمیمگیری در آنجا نیست، فکر میکنم ما بازهم دراینزمینه رسالت داریم»؛ به همین دلیل هم این حرکت را انجام دادیم. درواقع، مخاطبان بیانیه ما مقام معظم رهبری (دام ظله)، رئیسجمهور وقت و وزیر وقت علوم بودند. علت انجام این کار این بود که ما میدانستیم، تصمیمگیریها در تنها در یک جا اتخاذ نمیشود. اما، به نظرم همه اینها نافی این نیست که ما حداقل حرف خودمان را نزنیم. یعنی ما باتوجهبه شأن دانشگاه در قالبی کاملاً قانونی، مسالمتآمیز، خیلی محترمانه و بلاغالمبین حرف خودمان را میزنیم و وسع ما بیش از این سخنگفتن که نیست. خب! ما به اندازه وسعمان تلاش میکنیم امّا اینکه آیا در نتیجۀ این تلاشها، در درازمدت اتفاقی رخ میدهد یا نه، این را مطمئن نیستیم، چون به خیلی عوامل بستگی دارد. ولی همین که تأیید نمیکنیم، این در جای خود اهمیت دارد و اگر فرصتی پیش میآمد ما بارهاوبارها با وزیر علوم و معاونش بحث داشتیم و حرفمان را میزدیم و از گفتن این صحبتها پشیمان نیستیم، چون، حرف ناحقی نزدهایم. حتّی در دانشگاه هم کسانی با ما مخالف بودند، برایاینکه این زیست دانشگاهی را پذیرفتهاند. خب! آنها هم دارند حرف خودشان را میزنند و به اندازه کافی صدا دارند، این ما بودیم که صدا نداشتیم. اتفاقاً، صدا با آنهاست و آنها تصمیمگیرندگان هستند؛ آییننامهها را آنها دارند مینویسند و در رأس امور آنها هستند. پس، عدهای که بیصدا هستند امثال ما هستیم. من فکر میکنم نافی نیست، ما حرف خودمان را میزنیم، وگرنه فرمایش شما کاملاً درست است.
دکتر عباسعلی منصوری از گروه الهیات و فلسفه دانشگاه رازی: من فکر میکنم علت اینکه وزارت علوم یا نهادهای بالادستی به نظر دانشگاهیان توجه چندانی ندارند، بخشی از آن ناشی از ضعف دانشگاه است. ما دانشگاهیان با عملکردمان نشان دادهایم که در موضعی نیستیم که کسی از ما بترسد، یعنی از فرصتهای موجود -ولو اندک باشند- استفاده نکردهایم و به تعبیر آقای اسکندری به وضع موجود رضایت دادهایم. یک بخش از شنیدهنشدن صدای ما این است که ما در موضعی نیستیم که صدای ما شنیده شود، به دلیل اینکه ما کار خودمان را انجام نمیدهیم. آدم وقتی کارش را انجام نمیدهد، صدایش کوتاه است و خودش هم نمیتواند صدایش را بالا ببرد. بخش دیگری هم به وضع اخلاقی حاکم بر دانشگاه برمیگردد که همه ما به آن مبتلا هستیم. بنده با شما کاملاً موافقم که میگویید در دانشگاه، ناقدان بهعنوان چهرههای «شلوغکار»، «گستاخ» و «طالب شهرت» جلوه پیدا میکنند. از سوی دیگر، بزرگان هر دانشگاه نه خودشان چندان اهل نقادی و واکنش هستند و نه از دانشگاهیانی که نقد میکنند و واکنش نشان میدهند، حمایت میکنند. این باعث میشود که آن فرد بهعنوان فرد گستاخ شناخته نشود و این فضای نقد ازبیننرود. پس، بهنظرم بخشی از مشکلات فعلی ما ناشی از بزرگان دانشگاه است، یعنی فردی که استاد تمام، رسمی و قطعی دانشگاه است، یک تأیید یا اعتراض جزئی نمیکند؛ سکون این گروه باعث میشود که جوانترها و دیگران هم اقدام نکنند یا با دیدن رفتار این بزرگان در اقداماتشان تجدیدنظر کنند. درنهایت، این سؤال را دارم که شما که این مسیر را طی کردهاید و مشخص است که صادقانه پیگیر بودهاید، اکنون به چه نتیجهای رسیدهاید، یعنی بر اساس تجارب شما «ما باید چه کار کنیم؟»
پاسخ دکتر اسکندری: بعضاً، بنده هم ناامید میشوم. بههرحال، من هم سر همین سفره هستم و حیاتوممات من نیز به تأیید من از سوی برخی نهادها بستگی دارد. من هم در محیط کاری مشکلات شخصی خودم را دارم، اینطور نیست که پشتوانه مالی آنچنانی داشتهباشم که اگر در دانشگاه بجنورد برای من اتفاقی رخ داد اهمیتی نداشتهباشید. خیر! اینطور نیست. بنده هم مثل شما کارمند و بدون پشتوانه مالی زیاد هستم. من هم نگران هستم و گاهی خودِ من هم مثل قبل امیدوارم نیستم، همانطور که گفتم وقتی بارها همکاران گفتهاند که این کارها چه فایدهای دارد، من هم میگفتم: شاید حق با آنها باشد. منتها، بهگفته حافظ: «گر من از سرزنش مدعیان اندیشم/ شیوه مستی و رندی نرود از پیشم/ زهد رندان نوآموخته راهی بدهیست/ من که بدنام جهانم چه صلاح اندیشم» بالاخره، این برچسب به ما خورده است، بدنامی برای ما مانده است و من فکر میکنم که این کار باید ادامه پیدا کند. آیتالله بهجت (ره) میفرمود: «برای ظهور حضرت حجت (عج) دعا کنید که اگر فرج جمعی صورت نگیرد، فرج فردی اتفاق بیفتد.» ایشان در این مورد توضیح هم میدهد. ببینید، ممکن است که کشورِ بیرون آباد نشود، اما کشورِ درون ما، مُلک وجود ما از این اصلاحگریها آباد خواهد شد. در ایام شهادت حضرت سیدالشهدا (ع) هستیم، خب! ظاهراً ایشان موفق به اصلاحات نشد، یعنی الزاما، قرار نیست اصلاحات نتیجهبخش در کشور بیرون باشد، کشور درون ما برای آبادکردن اولیتر است. بنابراین، نظرم این است که ما به وظیفه رسالت اجتماعی و حرفهای خودمان تاآنجاییکه از ما برمیآید، خطری نداشتهباشد و به کسی توهین و جسارتی نباشد، عمل میکنیم. من از این انجام کار پشیمان نیستم، اما همانطور که شما گفتید آن فرد امیدواری که دفعه اول بودم، نیستم. خب! من فکر میکردم که همراهی دانشگاهیان بیش از این باشد، اما واقعاً نبود. درست است که «در خانه اگر کس هست، یک حرف بس است» و بنابراین برای کسی که بنا باشد شنونده باشد، همان ۱۳۰۰ امضاء هم کم نبود، ولی بهنظرم اگر کمّیت امضاها افزایش پیدا میکرد، قدرت اثرگذاری بیشتر میشد. منتها، بنده همان انرژی اندکی را که دارم صرف این راه میکنم.
دکتر علی قشقایی از گروه علوم درمانگاهی دانشگاه رازی: این که «کرنشگری» جای «کنشگری» را گرفته است، این در یک پروسه زمانی ایجاد شدهاست و زمینههای سیاسی و اجتماعی زیادی ما را به اینجا کشانده است. علت اصلی هم بیشتر «ترس ازدستدادن» است. بالاخره، ما کارمند این سیستم هستیم و زندگی و ممات خیلی از ما به این حقوقی که میگیریم وابسته است. بنابراین، شاید خیلیها در دلشان با این نهضت شما موافق باشند و کاملاً آن را تأیید کنند، اما میترسند. وقتی در سیستمی، بزرگی مثل عبدالکریمی بهراحتی کنار گذاشته میشود، آنموقع یک استادیار تازهاستخدامشده پیمانی چگونه میتواند به خودش جرئت بدهد که کنشگر باشد؟! مشکل ما فقط از خودِ دانشگاه نیست، به قول دوستان یکی از بزرگترین مشکلات سیستم آموزش عالی و نظام آموزش عالی و وزارت عتف این است که خودش تصمیمگیرنده نیست و از بیرون تصمیمات گرفته میشود و اینها مجری هستند. زمانی ما میتوانیم به آنجا برسیم که صدایمان را بشنوند و دانشگاه تأثیرگذار باشد، یعنی وقتی که دانشگاه مستقل باشد. اگر من نقدی میکنم، فوری به قبای کسی برنخورد، بدانند از سر دلسوزی است. همیشه من در جلسات دانشگاه میگوییم که آموزش تعطیل شدهاست و دوستان اشاره کردند. وقتی که آموزش آسیب میبیند، چطور میتوان از پژوهش سخن گفت. برای تربیت دانشجوی پژوهشگر، باید ابتدا به جنبه آموزش توجه کنیم، یعنی اگر دانشجو را بهطور قوی آموزش بدهیم، او میتواند یک پژوهشگر خوب هم باشد. ازاینرو، باید صدای دانشگاهیان شنیده شود و درصورت شنیدهشدن صدای دانشگاهیان، اوضاع تغییر خواهد کرد. اما در بحث «امید» و «ناامیدی»، شاید واقعاً خیلی از همکاران میترسند که موقعیتشان را ازدستبدهند و بنابراین کنشگری نمیکنند. ولی، بالاخره یک عده مثل شما و دوستان دیگر که ما همیشه پای صحبتشان مینشینیم پرچمدار هستند. بههرحال، ما باید صادقانه صحبتمان را بکنیم، ولی اگر میخواهیم صحبت بکنیم، باید به این هم بیندیشیم که ممکن است مثل دکتر عبدالکریمی با ما رفتار بشود، حالا یا آن را میپذیریم یا سکوت پیشه میکنیم و حقوقمان هم درجای خود محفوظ است. درمورد سکوتکردن همکاران، متأسفانه، باید بگویم که این موضوع حتّی در سطح جلسه گروه هم صدق میکند. یعنی، در جلسه گروه بسیاری از همکاران اظهارنظر نمیکنند و بعداً بیرون از جلسه حرفهای گفتهشده را تأیید میکنند. بهنظرم این مسئله به خودِ ما برمیگردد.
پاسخ دکتر اسکندری: صحبتهای ایشان شرح و تفسیر بهتری از مطالب بنده بود یا بهنوعی صحبتهای بنده را تأیید کردند. فرمایش ایشان کاملاً متین است. منتها، اگر بخواهم چیزی را اضافه کنم این است که این کنشگری که ما میگوییم مگر واقعاً در چه حدی بودهاست؟ درحد یک تقاضای خیلی محترمانه از شخص اول مملکت بوده است که درنهایت احترام، تواضع و پذیرش تمام قوانین مطرح شدهاست. یعنی، این حرف بهخاطر سادهبودنش حتّی به مرحله کنشگری هم نمیرسد. مثلاً، گاهاً، ما در جلسات میبینیم همکارانی که در جلسه حضور دارند اظهارنظری نمیکنند، امّا بعد بهمحضاینکه جلسه را ترک میکنیم در بیرون از جلسه ما را تأیید میکنند، خب! این چه فایدهای دارد؛ ایشان باید این حرف را بدون ترس و در حضور رئیس و هرکس دیگر میگفت. یعنی، همکاران درباره چیزهای ابتدایی اداری دانشگاه، حاضر نیستند کوچکترین هزینه روانشناختی بدهند و استدلالشان این است که حرف من شاید فلانی را ناراحت کند و بعد من تا یک هفته اعصابم خرد میشود. واقعاً بسیاری از همکاران خنثی هستند و فقط در خلوت -و نه در حضور سایرین و مسئولان- حرف میزنند و حاضر نیستند برای گفتن سخن حق و سازندهای که به صلاح خودمان، دانشگاه، مردم و میهن اسلامی هزینهای پرداخت کنند. فرمایش شما درباره کنشگری درست است، اما این کاری که ما انجام دادیم یک کنشگری حداقلی است، درواقع امضای یک نامه درنهایت احترام و پذیرش همه اصول است و کنشگری آنچنانی به حساب نمیآید که کسی بخواهد ما را بهخاطر آن اخراج کند. کمااینکه من را اخراج نکردند، هنوز در دانشگاه هستم و مشکلی برای من پیش نیامده است. من کار مخفیانهای انجام ندادم و همه خبر داشتند که دارم چهکار میکنم. باوجوداین، همان حداقلها هم بعضیها را بهشدت میترساند.
دکتر مریم رحمانی از گروه علوم تربیتی دانشگاه بجنورد: ما بهعنوان عضو هیئت علمی در جایی آسیب میبینیم که تنها باشیم. اگر زمانی بهجای ۱۰۰۰ امضاء ما ۵۰۰۰۰ امضاء جمع کنیم، وزارت علوم حتّی اگر بخواهد، نمیتواند ۵۰ هزار نفر را از کار برکنار کند. هرجا ما آسیب دیدیم، از کنشگری انفرادیمان بودهاست، ولی اگر همه باشیم، هرگز وزارت علوم نمیتواند سیستم خودش را منحل کند. همکاران درست میگویند که ما ترس حیاتوممات داریم و معاش ما از اینجاست، اما اگر همه باهم و از مجموعه دانشگاهها حرکت کنیم، نهتنها آسیب نمیبینیم، بلکه میتوانیم امکانات بیشتر و خدمات بهتری جذب کنیم و مصوبات ناشایستی که هر روز برای ما میآید را نپذیریم. تمام جنبشهای جهانی با کنشگری فعال، گسترده و هماهنگ به نتیجه رسیدهاست. اگر هرکدام از ما در هرجا که هستیم نسبت به پویشهایی که شروع میشود وکارزارهایی که تشکیل میشود، احساس مسئولیت بکنیم و بتوانیم به همدیگر کمک بکنیم، امید داریم که حداقل بتوانیم به یکسری از خواستههای معقول صنف اساتید برسیم. امیدوارم که دکتر اسکندری در ادامه مسیرشان به پشتوانه حضور جمعی اساتید در سایر دانشگاهها ناامید نباشند.
دکتر محمد شیخزاده از گروه مدیریت دانشگاه بجنورد: در وازرت علوم باید این نگاه «دوباره دانشگاه» رخ بدهد، چون دانشگاه از آن مأموریتها و رسالتهای اصلی خودش فاصله گرفتهاست و کارکردش را ازدستداده است. در تکمیل این بحث شاید بد نباشد که ما ذینفعان دیگر دانشگاه را نیز در درنظر بگیریم، بهعنوانمثال بحث دانشجویان، واقعاً الان دانشجویان ما چه تصوری از استاد و دانشگاه دارند؟ فارغالتحصیلان ما درباره دانشگاه چه میگویند؟ صنعتگران و جامعه درمورد دانشگاه چه قضاوتی میکنند؟ متأسفانه، وزارت علوم به شکلی سیاستگذاری کرده است که واقعاً مرجعیت اساتید دانشگاهها را تنزل دادهاست و الان دانشگاه و استاد در جایگاهی که باید باشد، قرار ندارد. یعنی سرگرم یکسری از آسیبهایی هستند که آقای دکتر اشاره کردند. ما سرگرم همین مباحث شدیم و از آن رسالت و مأموریتمان غفلت کردیم. شاید هر استاد یا هر دانشگاهی باید این آزادی و استقلال نسبی را داشتهباشد که خودش بتواند مأموریتها و کارکردهای ویژه و محلی خودش را تعریف کند. یعنی، واقعاً ممکن است رسالت من و آقای دکتر اسکندری در دانشگاه بجنورد باتوجهبه اقتضائات محلی، فرهنگ و زیستبوم آن شهر و آن استان بهگونهای باشد که از سایر مجموعهها متفاوت باشد. اما مجموعه وزارتخانه همه را با یک استاندارد میسنجد و برای همهجا یک نسخه واحد ترویج میکند که این با روح دانشگاه، روح خلاقیت، نوآوری و پرواز در ساحت علم منافات دارد. وزارتخانه باید قدری از آن نگاه متمرکزش و آن نگاه از بالا به پایین عدول کند و فضاهای علمی را که مدیریتناپذیرند، در یک قفس و ساختار خیلی مستحکم قرار ندهد، که نتوانند در ساحت علم آن پرواز را داشتهباشند. دوستان ما این نکات را منعکس کردند، اما متأسفانه به نظر میرسد که وزارتخانه دارد بر همان طبل خودش میکوبد و صداهای همکاران را نمیشنود و این به نظر مستلزم این است که ما بتوانیم یک حرکت جمعی و جدی را ایجاد کنیم. چون تجربه زیستیام این است که هرجا که حضور در جمع اساتید، صنعتگران و دانشجویان پیدا میکنم، همه در فضای عمومی و گفتمانی این دغدغهها را دارند. یعنی، اینها دغدغههایی است که همهجا بحث میشود. اما آن اقدام جدی و عملی را که باید در سیاستهای وزراتخانه اثرگذار باشد نمیبینیم. یعنی، میبینیم همچنان همان روندها دارد ادامه پیدا میکند. امیدواریم در این دوره جدید وزارتخانه فرصتی برای شنیدن صدای دلسوزان و اساتیدی که واقعاً دغدغه تعالی کشور را دارند، فراهم شود، حالا کسانی که بخواهند در حوزه پژوهش خوب پیش بروند، مشکلی ندارد. اما، ما بحثمان این است که مباحث آموزش، شاگردپروری و توجه به دانشجویان هم درنظر گرفته شود، آمایشهایی که مراکز مشاوره دانشگاه انجام میدهند، آمار خوبی را به ما نشان نمیدهد. متأسفانه، شاید ما در دانشگاه دانشجویان را فراموش کردیم و آن رسالت استادی خودمان را به آن گونه که باید و شایسته است، انجام نمیدهیم. و خودِ مأموریتها و آییننامههایی که وزراتخانه اعلام میکند، عملاً باهم همراستا و همخوان نیستند و ما را از رسالتمان بیشتر دور میکند. اینها بهعنوان دغدغههایی بود و اینکه شاید اگر ما دانشجویان، فارغالتحصیلان و مجموعه دیگری از کنشگران را وارد این عرصه کنیم، شاید بتوانم بهتر به نتیجه برسیم.
پاسخ دکتر اسکندری: آقای دکتر شیخزاده در این مدت خیلی کمک کردند، منتها همانطور که اشاره کردم، افرادی که کمک کردند من صلاح ندانستم که اسامی آنها را در این جلسه ذکر کنم. قطعاً، همین کار اندک هم بالاخره خارج از توان و حوصله حقیر بود، اما قرعه به نام بنده افتاد، وگرنه دیگرانی بودند که بسیار دلسوزانه تلاش کردند و سعی کردند که این حرکت را به جایی برسانند، روابطی را با «مجلس»، «شورای عالی انقلاب فرهنگی»، «وزیر»، «معاونین» ایجاد کردند و خیلی کارهای دیگر را انجام دادند. اما صلاح ندیدم اسامی این بزرگوران را بیان کنم. انشاءالله که اجرشان محفوظ باشد.
دکتر علی مرتضویمهر؛ مدیر برنامهریزی فرهنگی و اجتماعی دانشگاه رازی: بهنظرم دغدغه این بزرگواران و پیگیری این مسئله، دغدغه تعداد زیادی از اساتیدی است که شاید دراینزمینه فعالیتی داشتهباشند. سابقاً، در دانشگاه رازی با آقای دکتر «گلشنی» نشستی داشتیم، همین مسائل بررسی شد و خیلی از افراد مشتاق به پیگیری این مسئله بودند. آقای دکتر هم میگفتند که پیگیریهایی انجام شدهاست، ولی ظاهراً همانطور که دکتر اسکندری گفتند به آن نتیجه مطلوب نرسیدهاند. من میخواستم برای پیشبرد این قضایا یک پیشنهاد بدهم. آقای دکتر اسکندری! اگر ما بتوانیم بهجای سیاستهای تنبیهی مثل «عدم ارتقا» و «عدم تبدیل وضعیت» که وزرات علوم قرار دادهاست، بخش پژوهش را به سمت سیاستهای تشویقی سوق بدهیم، یعنی همان سیاستهایی که گاهی حوزههای علمیه هم از آن بهرهمند هستند، شاید خیلی بهتر باشد. برایمثال، در حوزه علمیه در زمینه فلسفه دو استاد بزرگوار بهعنوان شاخصِ در پژوهش شناخته میشوند، هزینههای پژوهشی به سمت مؤسسات این بزرگواران سوق دادهشده و در کل حوزه علمیه پخش نمیشود. یعنی، سیاست، سیاست تشویقی است. ما حوزه علمیه اول دنیا را در کشورمان داریم، بدین معنی که مثلاً در «فلسفه» حرف آخر را کسانی مانند علامه (ره) و آیتالله جوادیعاملی، آیتالله حسنزادهعاملی و علامه شعرانی زدهاند یا مثلاً در حوزه، در قسمت «تفسیر»، «فقه» و «اصول» اینقدر پژوهشگر دیده نمیشود، اما خروجی مجموعۀ حوزه در این عرصهها چشمگیر است. همچنین، در بخش دانشگاهی در قسمت علوم دانشگاهی قسمتهای موفقی داریم، مثلاً در بخشهای تجربی، قسمت علوم آلی مانند «شیمی» و دیگر علوم که بر پایه تجربه و آزمایشهای زودبازده قرار دارند، نتایج خوبی گرفته شدهاست. میخواهم بگویم اگر بتوانیم از قسمتهای فکری که قرار است بنای کشور بر آن پایهگذاری شود، استفاده کنیم و صدای دانشگاهیان را بهصورت تشویقی و نه تنبیهی به آنها برسانیم، شاید کمتر در برابر آن جبهه گرفتهشود و باعث شود که برای رشد بیشتر یک طرح داده بشود و شاید مقبولتر هم به نظر برسد، یعنی آنها این را بهتر بپذیرند. بحث من این است که سیاستهای تنبیهی نتایج قابلتوجه و خوشایندی ندارند، مثلاً وقتی که در بخش اقتصاد و روانشناسی نتیجه سنجیده میشود، ما آنطور که باید نتوانستیم و موفق نبودیم. بنابراین، باید این طریق را عوض کرد. من فکر میکنم چنین میزگردهایی به این مطلب کمک میکند. مایلم نظر حضرتعالی را در این زمینه بدانم.
پاسخ دکتر اسکندری: قرار بود بنده فقط تجربه زیسته خودم و کارها را مرور کنم. فرمایش حضرتعالی خارج از حیطه و دانش نداشته بنده است، اما چون ادب حکم میکند، من فرمایش شما را تکمیل میکنم. در فرایند «تولید علم» اصلاً این عبارت «تولید علم» خودش محل اشکال است، اما ما وقتی جریانهای علمی و تاریخ علم را نگاه میکنم، تولید، رشد و توسعه علم واقعی اصلاً بهصورت ضرباً و زورا (بهزور)، آییننامهای یا با سیاستهای تنبیهی حاصل نشده است. من یکزمانی نامهای را که آقای «شیخ رشیدالدین همدانی» به پسرش در حلب نوشته بود، نگاه میکردم، واقعاً، فرمایش شما درست است این همه آثار تمدنی که در تمدن اسلامی بودهاست، فقط با تشویق بهوجود آمدهاست. یعنی، ما قبلاً آن را تجربه کردهایم و تمدن اسلامی را یکبار با این دیدگاه تشویقی بنا کردیم. تولید علم اصیل، اثرگذار و حکیمانه باید از روی شوق درون و نه با فشارهای بیرون باشند، بله! فشارهای بیرونی تاحدی میتواند شخص را پیش ببرد، اما تولید علم با سیاستهای تنبیهی غلط است. درواقع، در نامه مذکور آقای «شیخ رشیدالدین همدانی» ذکر میکند که من برای طلاب «رَبع رشیدی» تمام مایحتاج زندگی آنها را- حتّی صابون و شیرینی- را تأمین کردم. خب! معلوم است که از آنجا پزشکان نامدار تربیت میشود و معماران نامدار برای تمدن اسلامی بهوجود میآیند. البته، باید هم همینطور، یعنی براساس تشویق باشد. بنده در کتاب زندگینامه آقای دکتر «سید مهدی الوانی» استاد بازنشسته مدیریت مطلب زیبایی دیدم، ایشان میگوید: «چه اصراری هست که ما اینقدر پیامبر اولوالعزم تولید کنیم؟» از ۱۲۴ هزار پیامبر فقط پنج نفر آنها صاحب کتاب بودند، یعنی برای جریانسازی در یک جامعه جهانی داشتن پنج جلد کتاب کافی است. در حوزه علوم انسانی که بیشتر کتابمحور است، چرا باید همه اساتید مثلاً در زمینههای مدیریت و روانشناسی تربیتی، این همه کتاب بنویسند، مگر ما چند جلد کتاب مثلاً در رشته روانشناسی تربیتی لازم داریم؟ بنابراین، تعبیر ایشان درست است، باید بسیاری از اعضای هیئت علمی مثل پیامبران تشریعی باشند. یعنی آدمهای شاخص و بزرگ بهخاطر ظرفیت درونیشان بهطور اکتسابی یا خدادادی به یک رشد بالاتری میرسند، خب! بقیه هم افکار آنها را گسترش بدهند. این بدان معنا نیست که ما صاحب فکر نباشیم، ولی قرار هم نیست که همه اعضای هیئت علمی کتاب بنویسند. پس، فرمایش حضرتعالی درباره داشتن افراد شاخص در حوزه علمی کاملاً متین و درست است.
دکتر فهیمه جلالی، استاد دانشکده شیمی دانشگاه رازی: اگرچه ما باید به تجربیات و گذشته بسیار غنی این سرزمین در پرورش دانشمندان و بزرگان توجه داشته و از آنها استفاده کنیم، منتها واقعیت این است که در دنیای قرن بیستویکمی نمیتوان به رشد علم در زمینه علوم که رشته خودم هم هست بیتوجه باشیم. بههرحال ایران در دنیا باید یک جایگاهی داشتهباشد و شاید بهخاطر همین گذشته غنی در دانش، این جایگاه را از خودش انتظار دارد و میخواهد در دنیای امروز جایگاهی داشتهباشد. اگرچه وزارتخانه طی این سالها تلاشهایی کردهاست، اما مشکل این تلاشها اینجاست که بهنظرم وزارتخانه برای برنامهریزی، خیلی از متخصصین استفاده نکردهاست و به فرمایش شما و همکاران یکسری دستورالعملهای یکسان برای همه دانشگاهها و همه رشتهها صادر کردهاست. البته، اخیراً در بعضی از جلسات پژوهشی تغییر نگرش دیده میشود، یعنی میخواهم بگویم که تلاشهای شما و همکاران بیتأثیر نبوده است، هرچند که روند تغییرات خیلی کُند است، بههرحال من نسبت به چند سال پیش که مقایسه میکنم، الان مطالب، صحبتها و بخشنامهها یکمقدار دارد معقولتر میشود و تفاوت رشتهها دیده میشود که این خیلی مهم است. با تمام مشکلاتی که طی این سالها بهدلیل غیرتخصصیبودن دستورالعملهای ابلاغشده به دانشگاهها و ندیدن تفاوتها ایجاد شدهاست، باز یکمقدار روند رو به رشد است. یعنی، ما نباید از اعتراض و بحثکردن ناامید بشویم، چون نهایتاً این بحثها به جایی میرسد. شاید ما فقط میتوانیم معترض این باشیم که روند کُند است یا اینکه طی این سالها آموزش عالی بهخصوص در زمینه آموزش بسیار آسیب دیدهاست. دیشب هم آقای وزیر بحث آموزش را مطرح کردند که اصلاً مسئله اصلی دانشگاه «آموزش» است، حتّی تحقیقاتی هم که ما در دانشگاهها انجام میدهیم، بیشتر بحث آموزشِ تحقیقات و پژوهش به نسل آینده است. از این منظر دیدگاه ایشان فعلاً اینگونه است تا ببینیم عملاً چگونه برخورد میکنند. ولی، فکر میکنم که یکمقدار نگرشها درحال تغییر است. ما همیشه گفتیم که کار ما در درجه اول آموزش نسل آینده است، اصلاً اساس پژوهش این است که ما افرادی را پرورش بدهیم که قدرت تحلیل و نقد داشتهباشند و اگر ما جلوی این روحیه را بگیریم، قطعاً در آینده پژوهشگران بهتری نخواهیم داشت و نسل آینده اصلاً نسل پژوهشگری نخواهد بود. بههرحال ضمن تشکر از زحمات و احساس مسئولیت اجتماعی شما و همکارانتان میخواستم بگویم: فکر نکنید که تلاشتان بیهوده یا کماثر بوده است. انشاءالله در آینده یکمقدار سرعتِ هماهنگی و به گوش مسئولان رساندن را بیشتر کنیم.
پاسخ دکتر اسکندری: درباره فرمایش شما از عقبه تمدنی ایران، اصلاً منظورم این نبود که ما بخواهیم شرایط حالحاضر دنیا را نفی کنیم. منظورم این بود که تولید علم واقعی و پیشرفت تمدن باید یک چیز درونزاد و نه برونزاد باشد. یعنی آییننامهها، ضربوزور، تنبیه و مانند آن تاحدی میتواند جایگاه ما را در تولید مقالات بالا ببرد، اما گرهای از گرههای ما حل نخواهد کرد و تمدنسازی هم صورت نخواهد گرفت. واقعاً، من خودم به این نتیجه رسیدم که اصلاً تیپ شخصیتی باید جستجوگر باشد، مثلاً از تیپهای شخصیتی مختلف فقط تعداد اندکی میتوانند در مرزهای دانش حرکت کنند و عمر بگذارند. یعنی، دانشمندان بزرگی که عمر گذاشتند، اصلاً تشویقهای مادی مانند جایزه نوبل جبران مافات عمرشان نخواهد شد. فرمایش شما درباره اشخاص متخصص درست است، من بارها به آقای دکتر احمدی اشاره کردم که در این تیم شما برایمثال دکترای ادبیات فارسی هست که وقتی شما به کتابی نمره ۷ یا ۱۰ میدهید نظر او را هم بهعنوان یک متخصص داشته باشید؟! میدانید که بهترین تصحیح شاهنامه ۳۰ سال طول کشید. ما فکر میکنیم که بهخاطر سیاستهای خارج از وزارت علوم در یک مقطعی دوستان فنی با رویکردهای خاصی که داشتهاند، تصمیمات نهایی را گرفتند و اصلاً مشخص است که وقتی آییننامه را نوشتند اصلاً هنرمندان جایگاه آنچنانی نداشتند. بله! فرمایش شما درست است که این اواخر بهخاطر همین اعتراضات، نقدها و بازخوردهایی که از بدنه وزارت علوم گرفتند، اصلاحاتی انجام شد، وگرنه در آییننامهها موردی نبود که به کارهای اجرایی یا به یکسری طرحهای هنری نمره بدهند و این حرکت باید ادامه داشتهباشد، یعنی قبل از اینکه خیلی دیر شود و به نقطهای برسیم که یا بازگشتناپذیر باشد یا برای رسیدن به نقطه مطللوب نیازمند مشقت فراوان و صرف هزینههای هنگفت باشد، باید کاری کرد.
دکتر محمد شیخزاده از گروه مدیریت دانشگاه بجنورد: نکتهای که دکتر اسکندری به آن تأکید دارند، در این پویش هم بود، بحث «شاگردپروری» است. به نظر میرسد که در دانشگاهها از این موضوع غفلت شدهاست. یکی از بزرگان میگفت: دانشگاه به محلی برای تربیت و خروجیهای معلول تبدیل شدهاست، یعنی فارغالتحصیلان دانشگاه معلول به جامعه تحویل داده میشوند؛ به این معنی که آنها ذهن خوبی دارند، دانش خوبی یاد گرفتهاند، اما درس و مهارت عملیاتی ندارند و نمیتوانند دانش خودشان را عملیاتی و اجرایی بکنند، واقعاً این هم یکی از قصههای پرغصه است. در دین و آیین ما به بحث «علم و عمل» خیلی تأکید شدهاست، این که عالِم بیعمل نباشد، یا کسی که میداند، اجرا کند. پس، این هم یکی از آن آسیبهای نظام آموزشی ما هست. حتّی خودِ ما اساتید هم از این موضوع رنج میبریم، ما وقتی در هر دو نظام آموزشی یعنی آموزشوپرورش و آموزش عالی این روند را بررسی میکنیم روند خیلی خوشایندی دیده نمیشود، یعنی بین علم تا عمل فاصله ایجاد شدهاست و صرفاً، به تیراژ تعداد مقالات و کتابهایمان دلخوش کردیم، اصلاً به این توجه نمیشود که چند نفر مقاله ما را میخوانند، کجا استفاده میشود یا آن کتاب چقدر مراجعهکننده دارد. یعنی، ظاهراً ما وارد فضایی شدیم که درباره اثربخشی و نتیجه کارمان در دانشگاه تأمل نمیکنیم. شاید واقعاً لازم باشد حتّی خودِ ما اساتید هم یکمقدار درباره توان عملیاتی و مهارتیمان بازنگری کنیم. یعنی، گاهی وقتها ما تلاش میکنیم، مثلاً در گروه آموزشی آن مهارتافزایی را به دانشجوها منتقل بکنیم، بعضاً میبینیم خود اساتید این توان مهارتی را ندارند. واقعاً، این موضوع یک مسئله و دغدغه بسیار جدی در نظام آموزشی ماست که این بحث درمورد علوم فنی ملموستر است. اما بهنظرم در حوزه علوم انسانی یکمقدار از این حیث رنج میبریم که حتّی از مهارتهایی مانند مهارتهای ارتباطی، مهارت کار تیمی، مهارت گفتگو، نقد و نقدپذیری، متقاعدسازی و بسیاری از این مسائل که باید افراد داشتهباشند، غافل هستیم. باید در نظام آموزشیمان آن تربیت اتفاق بیفتد که به نظر میرسد ما از این مقوله نیز غفلت کردیم. یک نکته کلیدی در پویش «دوباره دانشگاه» همین است که ما چگونه میتوانیم دانشجو را هدف قرار بدهیم و هدف ما رشد آن باشد؟ اما، در فضای موجود چنین نگاهی خیلی یا متأسفانه وجود ندارد و بعضاً همین سیاستها دانشگاهها را به سمتوسویی میبرد که ما شاهد تناقض بین علم و عمل هستیم و اقداماتی که دارد صورت میگیرد، نتایج مثبتی نخواهد داشت، مثلاً ممکن است ما در فضای آموزشیمان امکانات یا زیرساختها را نداشتهباشیم، اما بهخاطر رقابت موجود بین دانشگاهها برای تحصیلات تکمیلی و مباحثی ازاینقبیل اساتید به چنین کارهایی تن میدهند. همچنین، در این مجموعه سرگرم حواشی و یکسری کارهای بینتیجه نشویم، بعضاً خودِ اساتید اذعان میکنند که از مقالات و کارهای خودشان احساس رضایت درونی ندارند، چون ظاهراً درونزا نبوده است و بیشتر عاملها و محرکهای بیرونی اینها را شکل دادهاست.
دکتر جلیل کریمی از گروه علوم اجتماعی دانشگاه رازی: بنده بهعنوان کسی که رشتهاش جامعهشناسی است و براساس مطالعات یک سال اخیر درمورد «دانشگاه» و مطالعات قبلی درباره «نظام آموزش عالی» و بهطورکلی «علم و فلسفه» و مانند آن، میخواهم تصویر مختصرتری خدمتتان عرض کنم که ممکن است بحث را روشنتر کند. ما سال گذشته به کمک همکاران مطالعهای تحت عنوان «برنامه آمایش آموزش عالی استان» انجام دادیم. برای این آسیبشناسیها با همه مسئولان دانشگاههای استان از لاحق، سابق و فعلی و نیز با متخصصین مصاحبههایی کردیم؛ در این مصاحبهها «سیاستزدگی دانشگاه» مهمترین آسیبی بود که دوستان اشاره کردند. «سیاستزدگی» به دو معنای «سیاست و قدرت» و «سیاستهای متمرکز» بهکار میرود. ازنظر تحلیلی امور «نظام آموزش عالی» در سه سطح مطرح است: در «سطح کلان» بحثهای سیاستگذاری و جامعه کلی یعنی فرهنگ و تعاملات جامعه، نوع و سبک زندگی جامعه مطرح است. «سطح میانی» که شامل دانشگاه میشود و سطح خُرد دربردارنده کنشگران یعنی هیئت علمی، دانشجویان و کارمندان دانشگاه است. گاهیاوقات میبینیم که بحثها بر سطح «افراد» متمرکز میشود، یعنی همین بحث کنشگری بر «افراد» متمرکز است. حالا دوستان میگویند که حیاتومماتشان به دانشگاه بستگی دارد، چون، ما عادت کردیم که پول از جیب دولت بگیریم، اما میشود از جای دیگر هم پول بگیریم، یعنی اصلاً اینطور نیست که مماتمان به دانشگاه بستگی داشتهباشد، ولی معاشمان وابسته به دانشگاه است، بله! درواقع معاش آدمها بستگی به این جیب نفتی دولت داردکه البته ما میتوانیم طور دیگری زندگی کنیم، مگر آنهایی که در دانشگاه نیستند، طور دیگری زندگی نمیکنند؟ مگر آنها همه مُردند؟! درواقع، خواهش میکنم که در تحلیلهایمان این سطوح را نگه داریم، یعنی اینطور نباشد که وقتی میخواهیم نقد بکنیم صرفاً کنشگران را نقد کنیم، ازطرفدیگر در تحلیلمان سیاستزده هم نشویم، ولی همه اینها هست. من بهطور مختصر به دیالکتیک این سطوح سهگانه اشاره میکنم؛ در یک سطح سیاستهای کلان کاری کردند که دانشگاه، دانشگاه نیست به همین دلیل شما اسم پویش را «دوباره دانشگاه» گذاشتید. این دانشگاه چشمش دنبال سیاستهایی است که به او دیکته میشود. دانشگاه در همه جای دنیا بهصورت خودرو و خودانگیخته رشد کردهاست، حتّی مثالهایی که از گذشته بیان کردیم یا الان مثالهایی که از بعضی از بنیادها و مؤسسات میزنیم، بنیادهایی هستند که تقریباً بهصورت خودانگیخته به این مرحله رسیدهاند و اگر از بالا برای این بنیادها دستوراتی بود که بهصورت جمعی در یک مسیر حرکت کنند، قطعاً آنها هم به این موفقیتها نمیرسیدند. بنابراین، درکل، این سیاستها دانشگاه را در حوزههای «پژوهش»، «آموزش» و «دانشجویی» نهایتاً به یک دانشگاه تکبُعدی تبدیل کردهاست که هدفش بالابردن آمار در منطقه خاورمیانه و در جهان است. همه ما میدانیم که اینها هیچ کمکی به دانشگاه و جامعه نمیکند و بهندرت این مقالات به اختراع و اکتشاف منتهی میشود. بنابراین، آن سیاستهای کلی مسیر دانشگاه را تعیین میکنند، آنوقت در سطح پایینتر که کنشگران باشند، کنشگری بر مبنای منافع شخصی است، مثلاً افرادی هستند که شب و روز چکلیستی جلوی خودشان گذاشتهاند و پر میکنند که مثلاً مقاله نوشتم، ترفیع گرفتم و امثال آن؛ این که استاد دانشگاه نیست، این کنشگری است و این استاد خودش را هم به این قناعت رسانده است که من دارم کنشگری انجام میدهم. در سطح دیگر، کنشگری سیاسی است که کنشگرانش، کنشگران سیاستزدهای میشوند، یعنی اگر کسی با ما هست کارهایش درست و بهجاست و اگر کسی با ما نیست، کارهایش در هرصورت غلط است. کمااینکه ما در دو سه جلسهای که دوماه گذشته در دانشگاه داشتیم و دوستان شنونده بودند، برخی دوستان سیاستها یا برنامههای اجرایی خیلی سادهای را که قبلاً وجود داشت و مفید میدانستند، همان برنامهها را در دوره کس دیگری مضر میدانستند؛ این هم نوعی کنشگری است. عده دیگر اصولاً منفعل هستند و فکر میکنند در این انفعال نوعی کنشگری است. در همه اینها تصوری که ما از دانشگاه داریم تصور مخدوشی است. آنهایی که به دنبال منفعت شخصی هستند تصور میکنند که دانشگاه بنگاه است و بهتر است از این بنگاه منفعت خودشان را استحصال کنند. عدهای دیگر فکر میکنند اینجا مرکز قدرت است، از این کنشگری خودشان رسیدنِ به قدرت و حذف طرف مقابل را درنظر دارند. عوامل مختلف به هم پیچیدهاند، مثلاً کنشگری اعضای هیئت علمی دارای مرتبۀ علمی بالاتر نسبت به سایرین کمتر است، سطوح بالا دیگر مسئله حیاتوممات را ندارند پس چه عاملی هست که آنجا کنشگری وجود ندارد. حتّی میتوانم بگویم: در مواردی که نیاز به کنشگری بودهاست، گروههایی که وضعیت متغیرتری دارند، فعالتر بودهاند. بنابراین، این موضوع پیچیدهتر از این هست که اینها را به یک متغیر خاص نسبت بدهیم. بههرحال، امید خوب است، شاید این فعالیتهایی که دوستان انجام میدهند، بتواند چراغی روشن کند و ما هم امیدواریم.
پاسخ دکتر اسکندری: فرمایش ایشان درست بود، آقای دکتر کریمی تخصصشان جامعهشناسی است، صحبتهای ایشان کاملاً علمی و با پشتوانه پژوهشی است. عرض کردم من واقعاً اینکاره نبودم، درواقع رشته من این نبود، من هم مثل اساتید معمولی تخصص آنچنانی نداشتم و روایت یک تجربه شخصی را ارائه کردم که صددرصد خطاهایی داشتهاست و فهم ما قطعاً فهم کاملی نبودهاست.
دکتر توکلی از گروه جغرافیای دانشگاه رازی: واقعاً یکی از مشکلات الان جامعه، و بهخصوص جامعه دانشگاهی «ناامیدی» است. الان شاید بهخاطر همین شرایط ناامیدی است که تاحد زیادی خیلی از همکاران دلیل خاصی برای مشارکت ندارند، چون معمولاً صداها شنیده نمیشود و به آنها ترتیباثر داده نمیشود. درواقع، در همه موارد حلقه محدودی از افراد تصمیم نهایی را میگیرند و انگار اصلاً قرار نیست که این حرفها شنیده بشود. بهنظرم، مشکل دیگری که وجود دارد این است که ما نمیتوانیم دانشگاه را تنها ببینیم، یعنی یکی از مشکلات این است که نظام آموزشی ما بهطورکلی آسیب دیده است. الان ورودیهای دانشگاه ما دانشآموزانی هستند که دستپخت آموزشوپرورش تضعیفشده هستند و اکثراً کیفیت آموزشی دانشجویان دورههای قبل را ندارند، چون دانشجویان دورههای قبل در شرایط بهتری آموزش دیده بودند و نظام آموزشی خیلی منظمتر بود. ولی، الان شرایط خیلی ضعیفتر شدهاست. ما میبینیم هر سال دانشجویان ورودی نسبت به سالهای قبل ضعیفتر هستند و ما نمیدانیم با اینها چهکار بکنیم؟ کار خیلی سخت شدهاست و همه همکاران بهخصوص در علوم انسانی با این چالش مواجه هستند. نظام آموزشی را در ۳۰-۴۰ سال خراب کردیم، بنابراین، نظام آموزشوپرورش نمیتواند جدای از آموزش عالی باشد، اینها به هم مرتبط هستند. ما دانشگاهیان نمیدانیم چطور میتوانیم این ورودیها را درست بکنیم. مثلاً الان دانشجوی فوقلیسانی داریم که دبیر آموزشوپرورش است و دو سه سال دیگر هم بازنشسته میشود، چنین کسی انگیزه آنچنانی برای تلاشکردن ندارد و فقط میخواهد مدرک فوقلیسانسش را زودتر بگیرد و آن را به آموزشوپرورش ارائه بکند. اینها مشکلاتی است که در سیستم ما وجود دارد و باید درست بشود. بدترین درد ما همین «ناامیدی» است. ازاینرو، مدام احساس میکنیم که همه این حرفهایی که ۹۰-۹۵ درصد آن درست است، هیچجا شنیده نمیشود.
سخنان پایانی دکتر اسکندری: فرصت ارزشمندی بود که باب گفتگو در اختیار بنده شاگرد گذاشته شد که توانستم تجربه ناقص خودم را مطرح کنم و به اشتراک بگذارم. همانطور که همکاران گفتند بهتر است که امید خودمان را حفظ کنیم، انشاءالله روزگار بهتری برای تمام ایران و ایرانیان از راه برسد.