انقلاب اسلامی و بازطراحی نهاد علم - معاونت فرهنگی
نشست هماندیشی «انقلاب اسلامی و بازطراحی نهاد علم» روز دوشنبه ۱۸ بهمنماه 1400 با سخنرانی «دکتر محمدحسین راحمی»؛ عضو هیئت مؤسس مرکز مطالعات حکمرانی تربیتی، مسئول واحد پژوهش و توسعه مرکز تخصصی آموزش علومانسانی فائزون و دارای مدرک دکتری فلسفه علموفناوری از دانشگاه صنعتی شریف برگزار شد.
این نشست بهصورت مجازی و با حضور استادان دانشگاههای استان کرمانشاه، توسط معاونت فرهنگی و اجتماعی دانشگاه رازی برگزار گردید.
متن جلسه در ذیل آمده است:
پیشفرضها و مقدمات
بحث امروز یعنی «انقلاب اسلامی و بازطراحی نهاد علم» را در سه بخش مجزا دستهبندی میکنم؛ در بخش اول مجموعهای از پیشفرضها و مقدمات را شرح میدهم، بعد در گزارهای صحیح، مدعای اصلی مدِنظرم را مطرح میکنم و درنهایت با مجموعهای از مثالهای کاربردیتر، دقیقتر و علمیتر از آن مدعا دفاع میکنم. اما مقدمه و پیشفرضم چهار بند را دربرمیگیرد که از این قرارند:
مقدمه یا پیشفرض اول، بهنظرم انقلاب اسلامی صرفاً یک رخداد سیاسی در بزنگاه تاریخی محدود نیست و وظیفه ما در مواجهه با آن، چیزی فراتر از مطالعه مجموعهای از مقدمات و پیامدهای آن رویداد است. ازاینرو، انقلاب یک جریان سیال مستمر از تحولات فکری و فرهنگی است که در این فرایند ۲۲ بهمنماه ۱۳۵۷ فقط یک نقطه عطف تلقی میشود. یعنی، ۲۲ بهمنماه ۱۳۵۷ شروع یا پایان این فرایند نیست، حتی در یک نگاه کلان میتوانیم بگوییم مهمترین بزنگاه این فرایند هم بهحساب نمیآید و امروز باید آن را یک پدیده محقق فعال درنظر بگیریم و رابطهمان را با آن مشخص کنیم. طبیعتاً، این ایده ذیل مطالعات حوزه علوم اجتماعی و انقلابپژوهی مخالفینی دارد و از زوایای مختلف هم میتوان به این پدیده پرداخت، اما تلقیام این است که با این زاویه نگاه دغدغه جدی درمورد نهاد علم ایجاد میشود که ما آن را بهعنوان یک مدعا مطرح میکنیم.
مقدمه یا پیشفرض دوم، این است که من علم را پدیدهای خنثی و غیر ارزشبار نمیدانم، فرایند کشف، گردآوری و داوری در علم واجد مجموعهای از ارزشهاست، علم یک پدید خنثی نیست، علم همانطور که فقط ابزاری برای کسب قدرت نیست، صرفاً مشاهده برای کشف هم نیست. اینها رویکردهای مختلفی درمورد ماهیت علم هستند که در طول تاریخ بشر بهعنوان تعریف علم یا رویکرد مواجهه با علم محلِبحث بودهاند. ما معتقدیم که مشاهدات به تعبیر تخصصیاش نظریهبار هستند و علم دارای مجموعهای از ارزشهای پیشینی و نتایج باارزش است. به یک معنا، فرایند تولید علم صرفاً شامل توصیفها و توصیهها نیست. اگر بپذیریم که علم یک فرایند ارزشبار است، نسبتش با واقعیتهای پیرامونیاش تغییر میکند و بههمینترتیب، نسبت نهاد علم با واقعیتهای پیرامونی تغییر پیدا میکند. اگر بپذیریم که علم و علمورزی در ساحتهای آموزش و پژوهش یک فرایند ارزشبار هست، ما دیگر نهاد علم را ساختاری خنثی برای کشف حقیقت صرف نمیدانیم، بلکه نهاد علم را واجد یک مسئولیت اجتماعی خواهیم دانست. حداقل بعد از سال ۲۰۰۰، تحولاتی که بهصورت طیفگونه در مطالعات فلسفه علموفناوری روی دادهاست، مطالعه روششناختی یا مطالعات تاریخمحور، علم را به سمت (Science and Thechnology Studies) بهمعنای «مطالعات عام علموفناوری» برده است و ذیل فلسفه تحلیلی دراینزمینه مباحث مبسوطی وجود دارد. اگر بپذیریم علم پدیدهای اجتماعی است، باید قبول کنیم که نهاد علم دارای مسئولیت در فرایندهای اجتماعی است و این مسئولیتپذیربودن نهاد علم حدود و ثغور ایجاد میکند که باید به آن پرداخت. قطعاً، همه اِشراف دارید که این پیشفرض مخالفینی دارد.
مقدمه یا پیشفرض سوم، این است که اگر از چیزی به نام نهاد علم حرف میزنیم، منظورمان صرفاً دانشگاه نیست. این یک اتفاقِ نادر و البته پُردامنه است که ما در کشورمان مدتهاست حداقل در مقطعی از دوره تحصیل، نهاد آموزش را از نهاد علم تفکیک کردیم. کشورهای محدودی در جهان هستند که وزارت آموزشوپرورش و وزارت علوم آنها از هم جداست یا تولیت آموزش پزشکیشان با تولیت آموزش علومانسانی و مهندسیشان گروه مستقلی است یا تولیت آموزشهای فنیوحرفهای و مهارتیشان با یک وزارتخانه دیگر است. این تفکیکهای نهادی که در ایران رخ داده قابلمطالعه است. اما وقتی از نهاد علم حرف میزنیم با این تعریف صرفاً مسئلهمان دانشگاهها و پژوهشگاهها نیستند، علم را یک فرایند جامع طیفگونه میبینیم که از مواجهه برای کشف شروع میشود تا پژوهش، تولید، پاسخ به مسائل و صورتبندی آموزشها امتداد پیدا میکند. مجموع اینها را ما نهاد علم میدانیم و معتقدیم نهاد علم یک طیف از نهاد آموزش تا علمورزی محض است و تعریف ما از نهاد علم محل مناقشه چشمگیری است.
مقدمه چهارم یا پیشفرض نهایی هم این است که بین «حکمرانی» و «حاکمیت؛ حکومتداری» فرق هست، وقتی از «حکمرانی» حرف میزنیم، منظور یک فرایند اجتماعی است و وقتی از «حاکمیت» صحبت میکنیم، یعنی داریم درباره یک نهاد یا دولتِ مسئول سخن میگوییم و در ادبیات تخصصیتر بین (Governance) و (Government) تفاوت هست. حکمرانی یک فرایند کلان اجتماعی است که عناصر اصلی حاکمیت یکی از اجزای آن هستند؛ مجموعهای از نهادها، اشخاص و زیرساختها در فرایند حکمرانی مثلاً در فرایند تصمیمسازی، تصمیمگیری و اجرا نقش ایفا میکنند. بنابراین، اگر بخواهم در ادامه درمورد حکمرانی صحبت کنم بین رویکرد «حاکمیتی» و رویکرد «حکمرانانه» تفاوت قائل هستم. این یک ادبیات علمی است که بهتازگی در ایران هم بهخوبی بسط پیدا کرده و مراکز جدیای در کشور دارند به این مسئله میپردازد. شاید یکی از اولین مراکزی که سالهاست دراینزمینه بهصورت مدون و تخصصی مجموعهای از مطالعات و رشته یا «دیسیپلین» (discipline) علمی را صورتبندی کرده، «مدرسه شهید بهشتی در دانشگاه عالی دفاع ملی» است؛ حوزه مطالعات حکمرانی همینطور در دانشگاه تهران ذیل گروه مدیریت و در دانشگاه باقرالعلومِ قم هم زیرساخت آن درحالشکلگیری است. قبلاً نیز در دانشکد علوم اجتماعی دانشگاه تهران، حوزه مطالعات حکمرانی ذیل سیاستگذاری فرهنگی شکل گرفت و دانشگاه امام صادق (ع) هم دراینزمینه صورتبندیهای مختلفی دارد. درضمن، در جهان تحتِعنوان پروژ (Good Governance) مجموعه مطالعات قابلِتوجهی در این حوزه انجام گرفته است و در ایران مجموع همایشهای تفصیلی ذیل حوزه حکمرانی متعالی تابهحال شکل گرفتهاست و این شکل جدیدی از مطالعات حوزه مدیریت سیاستگذاری و فضاهای پیرامونش است که ذیل ادبیات حکمرانی صورتبندی میشود. بنابراین، چهار مقدمه وپیشفرض را میتوان بدینصورت خلاصه کرد: اول، داشتن نگاهی سیال و طیفگونه به مفهوم انقلاب و تلقینکردن آن بهصورت یک بزنگاه سیاسی و رخداد تاریخیِ صرف؛ دوم، ارزشبار بودن علم و مسئله ایجاد مسئولیت برای آن بهواسطه ماهیت ارزشبارش؛ سوم، مسئله تعریف نهاد علم و قائلبودن شمولیتی برای آن و داشتن نگاه طیفگونه بین نهاد آموزش و علم و درنهایت مسئله تمایز حکمرانی و حاکمیت.
بازطراحی رابط بین حکمرانی و نهاد علم
با این مجموعهپیشفرضها، این مدعا را دارم که ما در میان فرایند تحقق انقلاب اسلامی هستیم و به تعبیر امامین انقلاب اسلامی بهخصوص به تصریح مقام معظم رهبری (مدظله) افق این فرایند، شکلگیری تمدن نوین اسلامی است؛ یکی از مهمترین مؤلفههایی که باید بهطور جدی بازطراحی شود «بازطراحی رابطه بین حکمرانی و نهاد علم» است. یعنی، هم نهاد علم باید فرایندها و ساختارهای درونی خودش را برای مواجهه فعال با پدیده حکمرانی بازطراحی کند و هم حاکمیت باید با نگاهی حکمرانانه نحوه رویارویی خودش را با نهاد علم بازطراحی کند. البته، در طول انقلاب برای این بازطراحی تاکنون قدمهایی مثل برگزاری کارگاهها برداشته شدهاست بههرحال اگر ما در هر زمینهای راجعبه دستاوردهای انقلاب مناقشاتی داشته باشیم، بیتردید دستاوردهای انقلاب در حوزه علم و فناوری را شامل نمیشود، چون سرعت رشد علمی کشور، تحولات شاخص علمی در رشتههای خاص، بخشی از فاکتورهای تولید علم مثل تولید مقاله، تعداد دانشجو و توسعه ظرفیتهای دانشگاهی طی این چهار دهه انقلاب اسلامی توسعه چشمگیری داشتهاند. اما بهنظرم هنوز گذار از یک انقلاب سیاسی به یک انقلاب فرهنگی و علمی، به معنای درست کلمه طی این چهار دهه روی نداده است، هنوز ما رابطه حکمرانانه درستی با نهاد علم برقرار نکردیم، هنوز نهاد علم آماده کنشگری مسئولانه در فرایند حکمرانی نیست و این بهشدت به یک بازطراحی نیاز دارد. اگر اسم آن را بازطراحی میگذاریم به این دلیل نیست که داریم راجعبه تغییر و توسعه صحبت میکنیم، بله! «تغییر» همیشه رخ خواهد داد و باید رخ بدهد، «توسعه» ذات مواجهه با دانش است، لذا باید همیشه توسعه را در دانش رصد کرد، «پیشرفت» هم به معنای فرایند متعالی همیشه باید در زیرساختهای نهادهای اجتماعی باشد و در این تردیدی نیست. همچنین، اگر در مورد «تحول» صحبت کنیم، نگاههای تحولی بهخصوص درمورد بخشی از حوزههای علمی مثلاً در حوزه علومانسانی باید بهصورت جدی پیگیری شوند. ولی، همه اینها به معنای درست کلمه مفهوم بازطراحی را رقم نمیزند.
مفهوم بازطراحی
من معتقدم که ما بهشدت باید درباره مفهوم «بازطراحی» بیندیشیم، چون مدتهاست که این حوزه مطالعاتی را که به طراحی نیاز دارند از فرایندهای آموزش و علمورزی خودمان حذف یا کمرمق کردهایم. حوزه طراحی و فرایندهای بازطراحانه، یک حوزه علمی کاملاً مشخص با «دیسیپلین» متفاوت و متمایز است که باید بهطور جدی به آن پرداخت. حتی در حوزه «هنر» هم ما بین «هنر» (Art) و «طراحی» (Design) دچار چالش میزانِ پرداخت هستیم، یعنی میزان پرداخت ما به مفهوم «طراحی» بسیار کمتر از آن چیزی است که ذیل حوزه «هنر» به معنای «خیال» به آن پرداخته میشود. در فرایندهای علمورزی و نهاد علم در ایران، بهشدت چالش طراحی در حوزههای «هنر»، «فرهنگ» و «علم» کاملاً مشهود است، برایِمثال حتی در مسائل کاملاً «فنی» یا (Technical) مدتهاست که مفاهیم پایهای که منجر به طراحی معماری در ایران میشود، دچار خدشه شدهاند. یعنی ما مطالعات فرهنگی، جغرافیایی و تمدنی را از حوزه معماری جدا کردیم و معماریمان در بهترین حالت، رونوشت بخشی از معماریهای مدرن در اروپاست. یکبار مقام معظم رهبری «مدظله» مثال خوبی زدند که این هم باز دیدگاهی طراحانه دارد، اگر توجه کرده باشید مدتی است که تقریباً در همه شهرهای ایران با الگوگیری از طراحی معماری مدرن اروپا، یکی از مهمترین نمادهای معماریِ نماهای ساختمانیمان پنجرههای بزرگ شده است، این در حالی است که در اروپا بهدلیل محدودیت آفتاب در طراحی معماری از پنجرههای بزرگ استفاده میشود، و ورود نور مسئلهای قابلِتوجه در ساختارهای آنهاست. الان در یزد هم در نماهای ساختمان پنجرههای بزرگ بهکار میرود، اما تابستانها برای مدیریت گرما و زمستانها برای مدیریت سرما چالش انرژی دارند؛ اینها همه حاصل نگاههای طراحانه است. درمورد بسیاری از مسائل اجتماعی ما دارد همین اتفاق میافتد، مثلاً ما فکر میکنیم مسئله «حجاب» صرفاً یک مسئله دینی-فرهنگی است درحالیکه بخش عمدهای از آن ناظر به مسئله طراحی است. ما برای نسل جوانی که نیازها و گرایشهای متنوعی دارد، تجربههای مختلفی داشتهاست، یعنی باورهای دینی، حیای درونی، تنوع زیستی و جغرافیای متفاوت دارد، تنوع فصلها و آبوهوای گوناگون را تجربه میکند، نتوانستهایم لباسی طراحی کنیم که ضمن حفظ آن ارزشها، مجموع مطالعات فرهنگی، اجتماعی و جغرافیایی را پوشش بدهد؛ اینها همه از مواضع طراحی است. در فضای کلان در حوزه سیاستگذاری و حکمرانی دارد همین اتفاق رخ میدهد و ما خیلی با چالش طراحی مواجهیم.
تمدن نوین اسلامی در فرایند انقلاب و بازطراحی نهاد علم
لذا، مدعای اصلی یا دغدغهای که میخواهم مطرح کنم این است که اگر قرار باشد ما نقش حیاتی خودمان را در فرایند انقلاب به سوی تمدن نوین اسلامی ادا کنیم، به یک بازطراحی در نهاد علم نیاز داریم. اما از دو جهتِ «بازطراحی از درون نهاد علم برای مواجهه با حاکمیت» و «بازطراحی در درون حاکمیت برای رویارویی حکمرانانه با نهاد علم» میتوان به این بازطراحی نگاه کرد. البته، هر دوی اینها باید بهصورت موازی پیگیری بشوند.
بازطراحی از درون نهاد علم برای مواجهه با حاکمیت
از زاویهنگاهِ درون نهاد علم میتوان آن را با مصادیق قابلتوجهی بسط داد. اولاینکه باید بپرسم که مسئولیت نهاد علم در مواجهه با پدیده حکمرانی چیست؟ من این مسئولیت را در چهار دسته از هم تفکیک میکنم: وظیفه اول نهاد علم در رویارویی با مسائلی که در جامعه به مواجهه حکمرانانه نیاز دارند، «کمک دقیق به صورتبندی و توصیف وضع موجود» است. توصیف وضع موجود، مواجهه فعالانه با وضع موجود، فعالیت میدانی برای شرح مختصات وضع موجود و نگاه کلان و ژرف به وضع موجود در همه ساحتها و مسائل از مسئولیتهای نهاد علم است. یعنی، ما تا توصیف دقیقی از وضع موجود نداشته باشیم، درگیر نگاههای بخشی، موضعگیریهای لحظهای و فهم کاریکاتوری از مسائل میشویم. وقتی پدیدهای را از همه جوانب نگاه نکنیم، وقتی نتوانیم توصیف دقیقی از مختصاتش داشته باشیم، مواجهه حکمرانانه برای حل مسائل حتماً با کجتابیهایی روبهرو خواهد بود. وظیفه دوم نهاد علم، «توصیف دقیق، انضمامی و قابلِفهم وضع مطلوب» است. نهاد علم باید درمورد مسائل مختلف بهصورت فعالانهای با همه پیشفرضهای نظری موردِنیاز و با همه مختصات بومی بایسته در یک جامعه، وضع مطلوب را در هر نوع موضوع مشخص کند. بدینمعناکه، باید بتواند وضع مطلوب را طراحی و توصیف کند. اگر ما توصیف درستی از وضع مطلوب نداشتیم و این توصیف صرفاً یک گزاره کلان کلی بود و نتوانستیم برایش فاکتورهای انضمامی واقعی تولید کنیم تا به حکمرانانمان توصیه کنیم، درعمل حتماً راهبردهایمان، مقطعی و کوتاهمدت خواهند بود. میدانید در طول دورههای مختلف دولتها عوض میشوند هر کدام نقاط مختلفی را هدف قرار میدهند و این هدفگیریها به حدی از پیشرفت نائل میشود ولی معمولاً مجموع این پیشرفتها همافزا نمیشوند، یعنی دوباره بزنگاهها و نقاطی جدید برای حرکت از صفر آغاز میشوند. یکی از مهمترین دلایل چنین وضعیتی این است که ما در نهاد علم نتوانستهایم توصیف دقیق انضمامی، قابلِفهم، دردسترس و رسا از وضع مطلوب درمورد مسائل مختلف و شبکه مسائل کلان اجتماعی ارائه بدهیم.
وظیفه سوم نهاد علم، «توصیف مجموع راهکارهایی برای گذار از وضع موجود به وضع مطلوب» است، اینجاست که میگوییم علم مجموعهای ارزشبار و نظریهبار است. برای مواجهه با دانش «توصیفها» کفایت نمیکند، ما باید «فرایندهای تولید توصیهها و راهکارها» را در نهاد علم بازآفرینی کنیم. ما مدتهاست در دانشکدههای علوم اجتماعیمان توصیف یا توصیههای ناظر به توصیفهای لحظهای میکنیم و به فرایندهای تولید راهکار واقعی و عینی نپرداختهایم. تولید راهکارها به دیالکتیک با واقعیت نیاز دارد؛ نهاد علم باید بهطور مستمر در صحن واقعیت حضور داشته باشد و مسئولیت تصمیمسازی و نه تصمیمگیری را بپذیرد. این سومین مأموریت مهم نهاد علم بود؛ نهاد علم باید بهصورت فعالانهای مجموعهای از توصیهها را برای گذار از وضع موجود به وضع مطلوب طراحی کند.
وظیفه چهارم نهاد علم «نقد» است، نقادی توصیف وضع موجود، نقادی توصیف وضع مطلوب و نقادی مجموعهراهکارهایی که نهاد علم ارائه میدهد. حتی باید ساحتی از نهاد علم باشد که بهطور پیوسته و موازی، مجموع تولیدات ناظر به توصیف وضع موجود، توصیف وضع مطلوب و راهکارها را نقادی کند و در شبکه آزاداندیشانهای از اندیشهورزان بهطور مفصل و مداوم، با واقعیت و با دیگر نظریههای علمی، دیالکتیک و گفتوگوی دوجانبه داشته باشد. این کارکرد نهاد علم در یک جامعه درحالپیشرفت است و واژه «پیشرفت» را بهایندلیل بهکار میبریم که آن را جمع بین «توسعه» و «تعالی» میدانیم. این همان صورتبندیای هست که در الگوی اسلامی ایرانیِ پیشرفت بهتفصیل به آن پرداخته شد.
لازمه نهاد علمی که هم در فرایند پیشرفت جامعه نقش ایفا میکند و هم خودش نیز دائم درحالپیشرفت است، این است که تولیت نهاد علم درمورد هر چهار مؤلفه نقشآفرینی کند. اینکه ما میبینیم بعضی «اتاق فکرها» (Think Tank) در فضاهای راهبردی در کشورهای مدرن نقش بنیادین ایفا میکنند و نظامهای راهبردی آنها تحتِتأثیر مواجهه با نهاد علم بهسرعت تغییر میکند، ناشی از این است که در این کشورها نهاد علم این مسئولیت را برای خودش قائل است که باید تولید راهبردها و فرایندهای توصیفگری وضع موجود و مطلوب را شروع کند و فعالانه این مسیر را بهطور دائم ادامه دهد و همه تولیدات ناظر به این چهار بخش را نقادی بکند. پس، ما در فضای دانشگاهیمان در فرایند آموزش و پژوهش و علمورزی باید این چهار حوزه دانش را بهصورت تفصیلی و موازی با هم توسعه دهیم و این به یک نگاه دقیق بهویژه از جانب اعضای هیئت علمی نیاز دارد که درمورد هر مسئله موردمطالعهای باید این چهار حوزه را بسط دهند.
بازطراحی درون حاکمیت برای مواجه حکمرانانه با نهاد علم
متأسفانه، رابطه بین حاکمیت و حکمرانان و نهاد علم در بهترین حالت، به این محدود شده است که ما بخشی از عناصر فعال در نهاد علم را بهعنوان مسئولان اجرایی در حاکمیت بهکار بگیریم، یعنی عناصر برجستهای را در میان اندیشهورزان نهاد علم گزینش کنیم و به آنها سِمَت مدیریت یک سازمان یا نهاد را در کشور بدهیم. درحالیکه مهمترین نقش نهاد علم تصمیمگیری در اجرا نیست، مهمترین نقش نهاد علم تصمیمسازی است و برای تصمیمسازی باید زنجیرهای از اندیشهورزی در فرایند علمورزی شکل بگیرد. ما با همین صورتبندی باید از زاویه معکوس نگاه کنیم، یعنی مسئله رابطه نهاد علم و حاکمیت باید از زاویهنگاه حکمرانی باشد، یعنی حاکمیت هم آن را بازطراحی کند. ما رابطه بین نهاد علم و صنعت را بارها بازبینی کردیم، چرا بین دانشکدههای فنیومهندسی و صنعتمان آنقدر تمایز وجود داشته است که مجبوریم دانشگاه را به صنعت منگنه کنیم؟! کجای جهان نهادهای علمی با چنین مختصاتی شکل گرفتهاند که دانشجو پس از دانشآموختگی منتظر بماند صنعت او را انتخاب کند؟! در بهترین حالت، دانشگاه استادان هیئت علمی را ترغیب میکند که درکنار صنعتگران پروژهای را در دست داشته باشند و یک فرآورده مالی برای نهاد علم فراهم بکنند. اینها حاصل صورتبندی غلط تفاوت بین نهاد صنعت و نهاد علم است. درمورد نهاد سیاست و نهاد علم نیز همین اتفاق افتاده است؛ رابطه بین سیاستگذاران و مجریان و نهاد علم به یک بازطراحی دقیق نیاز دارد، همین اتفاق هم باید بین نهاد آموزش و نهاد علم رخ بدهد، همینجا به یکسری از مصادیق میپردازم.
ما مطالعه دقیقی انجام دادیم که بعداً ذیل «مرکز پژوهشهای مجلس» بررسی شد، موضوع مطالعه این بود که در فرایندهای حکمرانی چه تعداد از کشورهای جهان وزارت علوم آنها به آن معنایی که ما اسمش را وزارت علوم گذاشتیم از وزارت آموزشوپرورشش جداست. گفتنی است که کشورهایی که این کار را میکنند بسیار محدود هستند یعنی با صورتبندی ما اصولاً دو کشور دیگر با این شدتِ از تمایز، دارند این کار را انجام میدهند. ما ضمن ایجاد این تمایز حتی در همان وزارت آموزش و پرورش هم دوباره نهادها و معاونت متوسطه را از معاونت ابتدایی و بعد هم فنیوحرفهای را کلاً از فرایندهای آموزشی متعارف آموزشوپرورش جدا کردیم. بعد اتفاقی که روی داده این است که ما نهادی به نام آموزشوپرورش داریم که معتقد است متکفل برنامههای آموزشی دانشآموزان تا پیش از مقطعِ دانشگاههاست، لذا، از زاویه معکوس به پدید دانش نگاه میکند. همچنین، نهادی به نام وزارت علوم داریم که اعتقاد دارد متولیِ آموزش دانشجویان و فرایندهای علمورزی بعد از دوران دانشآموزی است و از زاویه دیگر نگاه میکند. ما فکر میکنیم دانشآموزی که آموزشوپرورش را تمام میکند و یکدفعه معلق میشود، وزارت علوم او را خواهد گرفت درحالیکه هیچ متولیای برای گرفتن وجود نداشت. درنهایت، ما مجبور شدیم دوباره نهادی به اسم سازمان سنجش را تأسیس کنیم که یک پایش را در آموزشوپرورش و پای دیگرش را در وزارت علوم بگذارد و خودش هم یک سازمان مستقل در حوزه نهاد ریاست جمهوری و مرتبط با وزارت علوم باشد و مانند پُلی دانشآموز را از وزارت آموزشوپرورش به وزارت علوم منتقل کند. بعد میگوییم چرا کنکور حذف نمیشود، چرا ما نمیتوانیم برای کنکور صورتبندی جدیدی را ارائه بدهیم و چرا نمیتوانیم با کنکور مواجهه دیگری داشته باشیم. جالب است ما در این فرایند مقطعی را به اسم انتخاب رشته تعریف کردهایم، دانشآموز در نُه سال تحصیلی خودش کاملاً فارغ از اینکه رشتههای علمی از هم مجزا و متفاوت هستند، زندگی میکند بدون اینکه اولین و کمترین آموزشها را درمورد انتخاب مسیر علمی خودش ببیند، ما ناگهان در پای نهم دانشآموز را مجبور میکنیم تا تصمیم بگیرد که چه رشتهای را میخواهد انتخاب کند. اما چه گزینههایی در مقابلش گذاشتهایم؟! اولاینکه، بهصورت کاملاً مجزا (distinct) و ماشینوار (mechanical) حوزه آموزشهای مهارتی را از حوزه آموزشهای نظری جدا کردیم و قرار شد یکسری از دانشآموزها آموزشهای مهارتی و عدهای دیگر آموزشهای نظری ببینند. آنهایی هم که آموزش نظری میبینند به رشتههایی با اسمهای عجیبوغریب مثل «ریاضی»، «تجربی» و «انسانی» تفکیک شوند. جالب است بدانید ما این صورتبندی با این نوع اسمگذاریها را تقریباً در هیچ جای دیگری در جهان نداریم که مثلاً اسم این رشته تجربی است با این منطق که به علوم مشاهداتی میپردازد. با این منطق، مگر اقتصاد مثلاً تجربی نیست؟! مگر بخش عمدهای از روانشناسی و جامعهشناسی تجربی نیست؟! قبلاً حداقل به آن علوم طبیعی میگفتیم. ولی، ما علوم زیستی را با یک صورتبندی آموزشی خاص یکجا جمع کردیم و آن را علومتجربی نامیدهایم. همچنین، رشتهای را بهنحو بسیار عجیبی ساختهایم و اسم آن را ریاضی گذاشتیم درحالیکه در آن رشته صرفاً ریاضی نمیخوانند و مهمترین درسشان هم لزوماً ریاضیات نیست. درنتیجه، کسانی که در فرایندهای آموزشی خودشان با ریاضی چالشی دارند، از رشتهای به اسم ریاضی اِبا میکنند و از طرفی هم با انتخابِ رشتهای دیگر، انتظار دارند اصلاً ریاضی نیاموزند. یعنی، ما به کاریکاتوریترین وضع ممکن آموزش ریاضیات و تفکر ریاضی را با هم یکجا فهمیدیم. بدینمعناکه، ما مؤلفههای تفکری را که قرار بوده است در ریاضیات آموخته شوند با خود ریاضیات یکسان دانستیم. بعد با درنظر گرفتن دانشآموزی که رشتهاش ریاضی نبوده و حتی مؤلفههای تفکری ریاضیات را هم نیاموخته است، این سؤال را میپرسیم که چرا دانشآموختگان حوزه علومانسانی ما فهم بخشی از مؤلفههای تفکر ریاضیاتی را ندارند، مثلاً سادهسازی، تعمیم یا نگاه کلان را بلد نیستند. ما هندسه را حذف کردیم و این دانشآموزان نظامهای «آگزیوماتیک» بلد نیستند، چرا؟ برایِاینکه میخواستیم بهصورت ماشینوار رشتهها را از هم تفکیک کنیم. همین اتفاق تا پایان دوران دبیرستان ادامه دارد مثلاً فرض کنید که هنرستانهای ما در بهترین حالت بتوانند همه وظایفشان را به تخصصیترین وضع ممکن انجام دهند و مدارس تخصصی علومانسانی یا مدارس رشتههای دیگر هم بتوانند به بهترین شکل کارشان را انجام دهند، در خروجی نهایی چه خواهیم داشت؟ مجموعهای از تکنسینهای مثلاً هنرمند را خواهیم داشت که به ابزار هنر مسلط هستند، اما نظریه و اندیشه چشمگیری برای ارائه ندارند تا بتوانند در قالب هنر به جامعه منتقل کنند. ازآنطرف هم، کارگردانهایی را درنظر بگیرید که یک خط ایده جامعهشناختی دارند و این ایده را نتوانستهاند بسط بدهند، فهم دقیقی از مواجهه فعالانه با معارف جامعهشناختی نداشتهاند، اما ازنظر فنی خیلی مسلط بودند و فیلمهای پُرطمطراق ساختهاند. حالا اگر آن فیلم را عصارهگیری کنیم، یک خط ایده جامعهشناختی نهچندان قابلِاتکا دارد. از سوی دیگر، یکسری اندیشهورز علمی در نهاد علمیمان داریم که به مسائل واقعی جامعه واقف هستند و به آن میپردازند، اما صرفاً میخواهند همایش، کنگره و جلسههای هماندیشی برگزار کنند یا با وسعت و دقت درباره مسئلهای مثل «طلاق» در آکادمیهایشان حرف بزنند، ولی مباشرتاً هیچ کنشی در نظام اجتماعی برقرار نکنند یا حتی در مواجهه با فضای اجتماعی حرفشان برای مردم مفهوم نباشد. چون ازیکسو به زبان هنر مسلط نیستند تا بتوانند با هنرمندان ارتباط برقرار کنند و ازسویدیگر خودشان هم ابزار رویارویی هنری با جامعه را ندارند و نمیتوانند ایدهها و افکارشان را برای جامعه ترجمه کنند. لذا، نهادهای دانشگاهی ما در بهترین حالت، یا در منتهیالیه نظریترین مطالعات هستند یا در منتهیالیه عملیترین فرایندها، به خلاقیتهایِ در قالب میپردازند و ما نتوانستیم در این فرایند در نهاد علم یک طیف بسازیم. همین اتفاق تا پایان دبیرستان ادامه پیدا میکند و پدیدهای به اسم «کنکور» بهخاطر منطق تفکیکِ عناصر نهاد علم در ایران وجود دارد و سازمانی که متولی این گذار است، راهی ندارد جز اینکه آزمونهایی به این سبک برگزار کند. حالا خود داستان کنکور با ابعادش بماند و بعد این دانشآموز وارد دانشگاه میشود.
اینبار در وزارت علوم با چه مواجهیم؟ ازآنجاکه محتوای آموزش در علوم پزشکی با محتوای آموزش در علوم فنیمهندسی و علومانسانی متفاوت است هر کدام را به یک وزارتخانه مستقل واگذار کردیم، مثلاً چون آموزشهای مهارتی، ازنظر تولیت و تصدی به تولیت مستقلی نیاز داشتند بخش عمدهای از آن را به وزارتخانه کار و رفاه اجتماعی واگذار کردیم. از اینرو، نهادهای دانشگاهیِ شترگاوپلنگی درست کردیم که با همدیگر در تعارضند و هر کدام نسبتی از این دانش و مسیر را طی میکنند. برایِنمونه، در حوزه علومانسانی، مَثَل معروفی درمورد ماهیت علومانسانی هست و آن این است که در رشتههایی مانند حوزه پزشکی یا بخش عمدهای از رشتههای فنیومهندسی افراد میتوانند موضوعهای علمی را از آن جهت که موضوع مورد مطالعه متفاوتی دارند از هم تفکیک کنند. درنظر داشته باشید که مسائلی که با آن مواجه هستند کاملاً تفکیک اجتماعی و علمی میپذیرند؛ بدینمعناکه یک پزشک ممکن است متخصص چشم بشود و پزشک دیگر متخصص کلیه، بهخاطر اینکه موضوعی که به آن میپردازد بهصورت خودبخود کاملاً از آن یکی متفاوت است. تخصصگرایی هم دراینزمینه تاحدی معنا دارد، یعنیمیتوان پذیرفت که با یک ایده تخصصگرایانه، بخشی از دانش در علوم زیستی را توسعه داد؛ مثلاً یک تخصص گاهیوقتها آنقدر امتداد پیدا میکند که یک پزشک، فوقتخصص قوز قرینه چشم میشود و متخصص این حوزه تخصصی از پزشکی است و این معنا میدهد. حالا این بماند که نتیجه این تخصصگرایی این است که یک عنصر مهمی را در حوزه کلاننگری از دست میدهد و تولید دانش تحتِشعاع قرار میگیرد، اما به حد خوبی در حوزههای مهندسی و حوزه پزشکی قابلِفهم است. ولی در علومانسانی دارد همین اتفاق رخ میدهد و این چالش خیلی بزرگ است.
آیا شما میتوانید یک پدیده و مسئله واقعی اجتماعی مثال بزنید که مثلاً صرفاً اقتصادی باشد و هیچ بُعد فرهنگی نداشته باشد؛ صرفاً سیاسی باشد و هیچ بُعد اقتصادی نداشته باشد؛ صرفاً اجتماعی بهمعنای مثلاً فانتزیاش باشد و هیچ بُعد روانشناختی و اقتصادی نداشته باشد؟! پس، مسائل در جامعه واقعیاند، مسائل به تفکیک رشتهها از هم تفکیک نمیشوند، مسائل طیفگونهاند، مَثَل معروفش این است که مسائل مثل نور سفید هستند. نور سفید حاصلجمع آن هفت رنگی که از منشور ساطع میشود نیست، این کارکرد منشور است که نور سفید را به هفت رنگ تفکیک میکند. ازاینرو، این وظیفه نهاد علم است که وقتی نور سفید به آن تابید، با یک نگاه کلان آن را به حوزهها یا رشتههای مختلف علمی تفکیک میکند، ولی ما آن را برعکس انجام میدهیم. یعنی، قبل از اینکه اندیشهورز با مسئله روبهرو شود، ما از او میخواهیم که در رشتههای تخصصی علمی تحصیل کند، چرا؟ چون نهاد علم از نهاد آموزشوپرورش جداست و ما یک طیف برای عبور نداریم، یک مخروط برای تخصصیشدن نداریم و در فرایند علمیمان تخصصها را گسسته میسازیم. بدینمعناکه ما در پایه نهم ناگهان بچهها را به چهار گروه تفکیک میکنیم و در دانشگاه هم یکدفعه بچهها را به چندین رشته از هم جدا میکنیم و کاملاً بزنگاههای گسسته تعریف میکنیم. درحالیکه اگر یک نهاد پیوسته داشتیم، میتوانستیم یک مخروط تعریف کنیم؛ مخروطی که کمکم تخصصی و متمرکز شود، نتیجهاش این است که در یک رشته از یک نگاه کلان به یک نگاه تخصصی برسد، نهاینکه اول به رشتههای کاملاً تخصصی تفکیک شوند، یعنی فرد به پُردرخواستترین حوزههای علومانسانی وارد میشود؛ مثلاً لیسانس مدیریت مالی بیمه میگیرد و این بهعنوان یک رشته تخصصی نظام آکادمیک جدیدی میطلبد. بعد، او میخواهد از بُعد نگاه علمی که خودش در آن تحصیل کرده است مسائل را بنگرد. در این حالت، صورتبندی ما از مسائلِ روی زمین، صورتبندیهای تکبُعدی است و فهممان برای حل مسئله هم تکبُعدی است. اینها حاصل مدل طراحی نهاد علم است. فکر میکنم الان مشخص شد وقتی درباره بازطراحی صحبت میکنم، چه منظوری دارم. پس، اینها همه حاصل چالش ما در طراحی نهاد علم و رابطهاش با نهاد آموزش است. در رابطه با نهاد دین دارد همین اتفاق رخ میدهد.
رابط نهاد علم با دین
اولاینکه، آیا ما چیزی تحتِعنوان نهاد دین در جامعه داریم؟ مثلاً آیا حوزههای علمیه یکی از اجزای نهاد علماند یا یکی از اجزای نهاد دیناند؟ اصولاً این تفکیک لازم است یا معتبر است یا نه! این یک داستان است. اما جدایاز آن، مسائل مستقل جدی اینجا مطرح میشود، بههرحال ما باید راجعبه رابطه علم و دین به یک جمعبندی برسیم. در این جمعبندی لازم نیست که نهاد علمی یک رویکردی را مسکوت و رویکرد دیگر را برجسته کند. ولی باید یک دیالکتیکی مدون اتفاق بیفتد. الان درباره اینکه منظور از علم دینی آیا علم مستخرج از دین، علم سازگار با دین یا علم مبتنیبر دین است، ما با هم صورتبندی درستی نداشتهایم. بعضیها وقتی میگوییم علم اسلامی یا علم دینی فکر میکنند منظور ما این است که باید برویم گزارههای مثلاً اقتصادی یا فیزیکی را از درون قرآن استخراج کنیم و بهعنوان علم اقتصاد و علم فیزیک به جامعه ارائه بدهیم یا اینکه به منابع اصیل دین مثل «سنت»، «عقل» یا امثال اینها مراجعه کنیم و به روش اجتهادی متعارف فقهی، فیزیک اسلامی یا اقتصاد اسلامی تولید کنیم، چرا؟ چون مجموعهای از گزارها را باید از دین استخراج کرد و به همدیگر چسباند و مثلاً علم اقتصاد تولید کرد که این یک نوع فهم از علم دینی است.
فهم دیگر میگوید که من وقتی با علم دینی مواجه هستم، مسئلهام سازگاری بین گزارههای علمی و گزارههای دینی است یعنی غربالی بهمعنای اصول و مبانی دین دستم میگیرم و این غربالی است که دین با فهم از خودش در اختیارم میگذارد. بعد، علمی که انسان آن را تولید کرده است، مثلاً علم غربی و علم بومی یا هر تعریف دیگری از علم را در این غربال میریزم و آن را عالِمانه تکان میدهم، آن بخشهایی از دانش که در این غربال باقی ماند، یعنی با دین سازگاری نداشته است و باید حذف شود و آن بخشهای که با دین سازگار بود باید بهعنوان علم دینی آن را پذیرفت. براینمونه، روانشناسی دینی چیست؟ گزارههای روانشناختیای که با گزارههای اصیل دینی تعارض نداشته باشد یا مثلاً اقتصاد اسلامی چیست؟ گزارههای اقتصادیای که با گزارههای دین تناقض نداشته باشد که این تنها، نگاه سازگار به دین است.
ابتناء نهاد علم بر دین
اما رویکرد بنیادینی که بهنظر میآید در انقلاب اسلامی شکل گرفت و باید بسط پیدا کند رویکرد «ابتناء علم و نهاد علم بر دین» است. بین «ابتناء» و «سازگاری یا استخراج مبانی» تفاوت وجود دارد. ابتناء به چه معناست؟ مثلاً شما وقتی میوهای از درخت میچینید، این میوه مبتنیبر آن بذر است، اما این میوه لزوماً واجد مختصات آن بذر نیست و لزوماً هم مختصات آن بذر را ندارد. دین را هم باید بهمثابه یک بذر پویای قابلرشد که بهصورت بالقوه همه کمالات را برای شکوفایی انسانها دارد بسط داد، آنچنانکه بذری را باغبانی میکنیم تا میوه بدهد. ابتناء، مجموعهای از صورتبندیهای جدید میطلبد و باید رابطه علوم مختلف را با این مسئله مشخص کنیم. آیا صرفاً پرداختن دانشمندانِ مسلمان به علمورزی برای مواجهه علم و دین کفایت میکند یا ازآنطرف، آیا اینکه ما معتقد باشیم چون چند گزاره نسبتاً مستند در منابع دینی مثلاً در حوزه اقتصادی و روانشناسی هست باید بپذیریم که علم اقتصاد شبیه فقه اسلامی کاملاً یک نظام علمیِ به این معناست؟! باید اینها صورتبندی شوند و متولی آن نهاد علم است که باید این نهاد درباره آن بهطور مفصل تبیین علمی انجام دهد. ما مدتهاست که این فعالیتها را به فعالیتهای جانبی و حاشیهای نهادهای علمی تبدیل کردهایم و باید بهصورت دقیق روی اینها کار کنیم.
رابطه حاکمیت با نهاد علم
همینطور حاکمیت باید رابطه خودش را با نهاد علم مشخص کند. رابطه نظامهای سیاستگذاری، دیپلماسی، اقتصادی، صنعتی و فنی و تولیدکنندههای صنعتی با دانش باید طیفگونه باشد و رابطه گسسته و انقطاعی نباشد. قبل از انتخابات ریاست جمهوری اخیر، جناب آقای قالیباف از طرف مجلس پیشنهاد دادند که جلسهای ۳-۴ نفره برای بحث درمورد صورتبندی اجرای حاکمیت تشکیل شود که ما بحث مفصلی کردیم درباره اینکه چطور باید رابطه نهاد علم با نظام سیاست را تنظیم کرد و نقش مجلس در این قانونگذاری چیست؟ پیشنهاد آقای قالیباف این بود که اگر کسی رئیسجمهور بعدی بود – شاید آنموقع خودشان هم یکی از گزینهها بودند- اولاً باید این مسئله را بهعنوان اصلیترین مسائل کشور مبنا قرار دهد و ثانیاً، رئیسجمهور با حفظ سِمَت، وزارت علوم و وزارت آموزشوپرورش را خودش تولیت کند تا وقتی که این دو را با هم ادغام کند و یک نهاد چابک نه برای تصدی همه مولفهها در حوزه آموزش و علم، بلکه برای تولیت بسازد. برای این جریانها باید یک فرایند طیفگونه ساخته شود که ما تازه این وسط کالج را هم حذف کردیم. الان در یک نظام آموزشی کلاسیک مثل نظام آموزشی آمریکا که اتفاقاً بهلحاظ طراحی نسبتبه آموزشوپرورش اروپای شرقی و اروپای غربی خیلی آموزشوپرورش مدرنی محسوب نمیشود، دانشآموز در مقطع سنیای که ما به آن مقطع انتخاب رشته میگویم بین ۹-۱۲ انتخاب برای تحصیل دارد. پس از این انتخاب هم میتواند در فرایند تحصیل از رشتههای دیگر واحد بردارد، حالا بعد از این اتفاق وارد کالجها و فرایندهای آکادمیک میشود. این یک پرسش قابلبررسی است که آیا لازم است در صورتبندی اولیه مثلاً رشتههای مهندسی را که بخش زیادی از واحدهایشان با همدیگر مشترکاند بهصورت مهندسی برق، مهندسی الکترونیک، مهندسی قدرت، مهندسی کنترل، مهندسی نرمافزار و مهندسی مکانیک، از هم تفکیک کنیم. چرا ما مثل گذشته نتوانیم مثلاً به یک لیسانس سهساله برای لیسانس مهندسی بپردازیم و مجموعهای از دروس بهعنوان گرایش داشته باشیم که دانشجو امکان انتخاب داشته باشد و بعد در مقاطع عالی تحصیلی، تخصصی در رشتههای مختلف صنایع تأسیس کنند. برایمثال، اگر ایرانخودرو به مکانیک، تکنسین و مطالعات علمی دقیق نیاز دارد، همراه با بعضی از صنایع کنار هم قرار بگیرند و یک نهاد علمی برای تولیت حوزه تخصصی مهندسی مکانیک تأسیس کنند.
درمورد صنایع دیگر هم همین اتفاق میتواند رخ بدهد، مثلاً شهرداریها میتوانند ذیل مطالعات اجتماعی و مطالعات شهری، نهادهای علمی مستقل بسازند. طبیعتاً، بخشی از این نهادها هم باقی خواهند ماند که حاکمیت باید بهصورت مستقل آنها را تأسیس کند. ما ازیکطرف، در ریاست جمهوری «معاونت علمی و فناوری ریاست جمهوری» و «سازمان یا بنیاد نخبگان» داریم و ازآنطرف، شوراهای موازی با هم و در سلسلهمراتب پیرامون هم مثل «شورای عالی انقلاب فرهنگی»، بعد «شورای عالی آموزشوپرورش»، بعد «شورای عالی کار» داریم، یعنی مجموعهای از شوراهای عالی که خیلی از نمایندهها و اعضایشان هم با همدیگر مشترکاند و اینها دارند لایههای مختلفی از سیاستگذاری را انجام میدهند. همچنین، همزمان کمیسیونی در مجلس تحتِعنوان «کمیسیون آموزش و تحقیقات» و شورایی به اسم «شورای تحول و نوسازی آموزشوپرورش» داریم، یعنی مجموعهشوراهای حاکمیتی که با هم دچار تعارض زیرساختی شدهاند.
من گاهیوقتها تصویرسازیای که برای نهاد علم و بهویژه آموزشوپرورش میکنم این است که یک غول بزرگ را تصور کنید که هفت سر به معنای هفت مغز دارد که هر کدام از این سرها خودش را متولی این بدن بزرگ میداند و حوزه مأموریت و مسئولیتهایش چندان از هم تفکیک نشده است. ازآنطرف، این غول چند قلب دارد که هرکدام از این قلبها بهصورت مستقل دارند پمپاژ میکنند و گاهیوقتها این یکی که پمپاژ میکند آن یکی قبل از اینکه آن تمام شود، باز میشود و لذا دارند فقط بین همدیگر این رابطه را برقرار میکنند و به اعضای بدن بهخوبی خونرسانی نمیشود. همچنین، این هفت مغز و چند قلب دارند برای دو دست کوچکی که به این بدن آویزان هستند، تولید فرمان میکنند. بعد ما به این غول که همان نهاد علم باشد میگوییم ای نهاد علم! پشتکوارو، آفتابمهتاب و حرکتهای تحولی ایجاد کن! این فرایند بهشدت چالش طراحی دارد. اگر ما بهصورت چابکی خودمان را متولی تحقق تمدن نوین اسلامی میدانیم یکی از مهمترین وظایف ما بازطراحی نهاد علم است و این کاری است که باید هم از درون دانشگاه و نهادهای علمی بهصورت جدی به آن پرداخته شود هم باید بهعنوان یک فرهنگ در اعضای هیئت علمی به آن توجه شود و از بیرون نظام حاکمیتی نیز با نگاه حکمرانانه بهعنوان رابط علم با سیاست و نهاد علم با قدرت به آن پرداخته شود.
جمعبندی
اگر معتقدیم انقلاب یک بزنگاه تاریخی صرف نیست و ما تنها موظف به مطالعه بسترها، نتایج و پیامدهای بزنگاههای تاریخی نیستیم؛ ازآنطرف، اگر باور داریم علم پدیدهای ارزشبار است، علم پدیدهای خنثی و صرفاً فعالیت برای کشف حقیقت صرف نیست و علم ابزاری برای کسب قدرت و نهادی برای تولید توصیههای معتبر و برای اقدام است و اگر اعتقاد داریم علم و نهاد علم مسئولیت تصمیمسازیِ اقدامات عملی را در حکمرانی از زاویهنگاه حکمرانی در جامعه دارد و اگر معتقدیم حکمرانی یک پدیده و فرایند اجتماعی است و یک مفهوم صرف ذیل حاکمیت به معنای «دولت وقت» نیست و اگر نهاد علم را یک طیف میدانیم و آن را یک بستر صرفِ گسسته از هم در بزنگاهها، رشتهها، مقاطع سنی و زبانی مختلف تصور نمیکنیم، به نظرم ما برای این مسئله به یک نگاه بازطراحانه دقیق نیاز داریم. این بر باقی مطالب فرع نیست و فکر میکنم باید بهعنوان یک اصل به آن بیندیشیم. الان چالشی مثل چالش تمایز حقوق اعضای هیئت علمی با دبیران، چالشی مثل تمایز حقوق دانشگاه آزاد با دانشگاه دولتی و چالشی در تمایز حقالزحمه و دستمزد پزشکان و اعضای هیئت علمی علوم پزشکی با اعضای هیئت علمی دانشگاههای متعارف، همه حاصل این تفکیک و طراحی عجیب است. ما طراحی غلطی انجام دادهایم وسط این طراحیِ نامتوازن، گرفتار انتقال این محتوا میشویم، مثل لولهکشی آب نامتوازنی که اینقدر این کلاف را به هم پیچیده است که شتاب لازم را در این آب نداریم که بتواند آبیاری کند و تغییری بدهد و نمیتوانیم تحولات فرایندی داخلش را ردیابی کنیم، پس ما بهشدت به یک تحول فرایندی در علم و نهاد علم نیاز داریم. نهاد علم باید رابطهاش را با این مسائل مشخص کند، البته این بدین معنا نیست که ما باید به یک نظر واحد برسیم و آن را ملاک عمل قرار دهیم و همه به آن تابع شویم. اصلاً نهاد علم را نمیتوان تابع یک نظر واحد کرد یا دانست، بلکه به این معناست که باید در نهاد علم به این مسائل بپردازیم، یعنی باید بهصورت دیالکتیکگونهای مثل حرکتکردن روی نردبان یک پا این طرف و یک پا آن طرف، کمک کنیم مجموع نظریات، تزها و سنتزها اتفاق بیفتند و مواجهه با رویکردهای متفاوت همزمان در یک فضای آکادمیک مدون شکل بگیرد. اینجاست که تازه کرسی نظریهپردازی معنادار میشود، اینجاست که فعالیتهای علمی صورت واضحتری پیدا میکنند و اینجاست که منطق مقالهنویسی علمی تغییر پیدا میکند.
منطق مقالهنویسی علمی هم موضوع مستقلی است که طبیعتاً الان ما زمان پرداختن به آن را نداریم، اما ما مدتها مسئله «مقاله» بهعنوان اصلیترین فاکتور ارتقا در فرایندهای هیئت علمی را بررسی کردیم که بهلحاظ رابطه حکمرانی و نهاد علم این مسئله چه عارضهای ایجاد میکند. ما به آدمها یاد دادهایم که آجر تولید کنند، به آدمها گفتهایم هر کس آجر بیشتری تولید کرد، موفقتر است؛ هیچوقت به آنها یاد ندادهایم دیوار بکشند و نقشه طراحی کنند. مدتهاست مجموعهمقالات ما آجرهایی هستند که در بهترین حالت اگر ما نقشهای کشیدیم و بنایی برای ساخت آن دیوار داشتیم به کارمان میآید، درغیراینصورت، مقالاتمان به کار ساختمانسازیها در کشورهای دیگر خواهد آمد و ما برای آن کنش هزینه صرف کردیم؛ ازطرفی هم کارخانه تولید آجر زدهایم و مجموعهای از آجرهایی را دپو خواهیم کرد که فعلاً بلد نیستیم با آنها دیوار بکشیم و نقشه درستی نیز برای درکنار هم قراردادنشان نداریم.
البته برای این بازطراحی تجربههای چشمگیری در کشور روی داده است. بهنظرم «نقشه جامع علمی کشور» شروع خیلی خوبی برای این اتفاق بود که باید بسط پیدا کند. خیلی مهم است که این صورتبندی نقشه علمی کشور را در دانشگاهها با هم بخوانیم. من که داشتم برای کارگاه عنوانی را مطرح میکردم به ذهنم رسید که دو سند «نقشه جامع علمی کشور» و «الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت» را استادان هیئت علمی با هم بخوانیم بههرحال، اینها تولیداتی شدهاند که عصاره نهادهای علمی ما هستند. باید ببینیم واقعاً اینها چقدر با آن زاویهنگاه بازطراحی پذیرفتنی هستند، چقدر به آنها عمل شده است و چقدر میتوان تغییرشان داد. اینها میان اعضای هیئت علمی یکجور فعالیت ضمنی میطلبد. چقدر این مجموعه جلسات مشترک جذاب و مفیدند؟! مجموع استادان علمی که دارند در رشتههای مختلف تحصیل میکنند، هر کدام زاوایای نگاه مختلف دارند، اما حول مسائل کلانِ نهاد علم باهم جلسات مستقر و مستمر دارند و بهمرور در این حوزه متخصص میشوند و ذهن دانشجو را ناظر به این مسئله فعال میکنند. طبق آمار ، یکی از مهمترین چالشهای ما مثلاً در حوز علومانسانی این است که ۷۰ درصد ورودیهای لیسانس علومانسانیمان از فرایند علمورزی خارج میشوند، چرا؟ برایِ اینکه اینها مجموع آبباریکههایی هستند که امکان اتصال به همدیگر را ندارند که جریان علمی بسازند و رودخانه یا جریان علمی شکل نمیگیرد، درنتیجه در بهترین حالت ۳۰ درصد از اینها مجموعهظرفیتهای ارتباطی باهم را برقرار میکنند، اما این ارتباطها آنقدر گسسته، ناظر به یک هیئت علمی با یک پایاننامه خاص جهت پیدا میکنند که کاملاً از هم مجزا فکر میکنند و نتیجهاش این میشود که ما نهادهای درونساخته در نظامهای دانشگاهیمان کم داریم، یعنی نهادهایی که حاصلِ نظریهورزی باشند. به دانشگاههای تمدن قدیم خودمان نگاه کنیم و به دانشگاههای برتر تمدن مدرن غربی هم نگاه کنیم که نهادهای علمی حول نظریهها شکل گرفتهاند؛ عمده آکادمیها پیرامون نظریهها گرفتند، یعنی یک نظریهپرداز در پیرامون خودش یک آکادمی تأسیس کرده است. ما که از نگاه حاکمیتی ترسیدیم از اینکه آکادمیها با همدیگر منسجم شوند، لذا سعی کردیم نگذاریم یک آکادمی یکپارچه شکل بگیرد. ازآنطرف، از نگاه درون دانشگاهی، نتوانستیم این جریان را به هم وصل کنیم تا آکادمیهایی درون ساختهای منسجم شکل بگیرند.
پرسش و پاسخ (پرسشها خلاصه شده است)
دکتر صیدی: علیرغم اینکه نسبتبه ملاک ارزیابی و ارتقای اعضای هیئت علمی یعنی محورقراردادن مقاله و چیزهایی مانند آن اعتراضهایی وجود دارد، درعمل اتفاقی روی نمیدهد و مدیران سطح یک در وزارت علوم همچنان بر وجود این معیار سنجش تأکید میکنند. باتوجهبه این شرایط، من معتقدم برای شکستهشدن چنین ذهنیتی باید انقلاب جدیدی به سبک انقلاب ۱۳۵۷ رخ بدهد، اما بهنظر شما راهکار عملیاتی سریع و جدی برای مواجهه با این جریان چه میتوان باشد؟
دکتر راحمی: به نکته خیلی درستی اشاره کردید. بله، این مسئله مدتهاست که محل بحث است. اصل مسئله این است که ما نتوانستیم برای سنجش علمی راه جایگزینی تولید کنیم. نهاد علم برای ما این راه جایگزین را تولید نکرده است؛ لذا مجبوریم به دمدستیترین مؤلفههای علمسنجی اکتفا کنیم. در وزارت علوم کسی را نمیشناسم که قائل باشد اگر معیار مقاله را مبنا قرار بدهیم، درواقع بهدرستی علمسنجی کردهایم، اما گریزی غیر از این نداشته است. اصل چالش اینجاست. بحث من هم برای بازطراحی این بود که ما برایاینکه یک منطق علمسنجی خوب پیشنهاد و طراحی کنیم، به گفتوگوهای درون نهاد علم نیاز داریم. در باقی کشورهای جهان نمونههایی وجود دارد این نمونهها قابلِبومیسازی و قابلبسط ارتباط نظری هستند.
دکترتقیزاده: درمورد ابتناء علم بر دین و موضوع غربالگری که مطرح کردید، آیا واقعاً میتوان شرط واقعیبودن علم را در سازگاریاش با دین درنظر گرفت؟ از طرفی هم، آنجا که فرمودید: «نهاد علم را نمیتوان تابع یک نظری واحد دانست.» دچار تناقض شدم، لطفاً این مورد را نیز شرح دهید.
دکتر راحمی: راجعبه رابطه علم و دین، باید منظورمان را از ابتناء روشن کنیم من فکر میکنم با آن بحثی که درمورد استخراج کردم منظورم را روشن کردم. یک حالت این است که شما دین را نظام اندیشهای واحد در مقابل دیگر نظامهای اندیشهای میدانید یعنی علم را عِدل دین قرار میدهید و معتقدید دین یکی از ساحتهای فکری و علم هم یکی از ساحتهای فکری است. به این معنا بله، اگر شما راجعبه ابتناء علم بر دین صحبت میکنید، درواقع دارید میگوید از بین رویکردهای موجود علمی یکی از آنها را انتخاب کن که ذیل دین تعریفشدنی باشد. چالش اینجاست که ممکن است ما چنین تعریفی از رابطه علم و دین نداشته باشیم. اولاینکه موضوعی که فرمودید بسیار قابلِبررسی است همین الان هم بهطور مفصل دارند مطالعاتی درمورد آن انجام میدهند. الحمدلله کنگرهها و فضاهای علمی جدی قابلتوجهی هم دراینباره در جهان وجود دارد. یعنی از «نقیب العطاس»، «جابرالعلوانی» تا «پلانتینگا»، «سویینبرن» و مانند آن بگیرید تا آنچه ما امروز در حوزه مطالعات علم و دین، رابطه علم و دین، تفاوت علم و دین، مسئله علم دینی، روششناسی علم و مانند این را داریم، مفصلاً در حال بحث است. لذا، موضوعتان علیحده بحثبرانگیز است. من بهصورت تخصصی و کارشناسانه مدتهاست که روی این حوزه متمرکزم و جای بحث دارد و میتوانم مشارکت کنم. ولی اجمالاً اگر موضع خودم را بگویم تصور ما این است که دین و علم نه در عرض هم که در طول هم هستند. اگر درباره ابتناء بر علم حرف میزنیم و بعداً به تولید چیزی به اسم «اقتصاد اسلامی» منجر میشود، این بدین معنا نیست که آنقدر که گزارههای فقهی با دین مرتبطاند، گزارههای اقتصادی اسلامی هم با دین مرتبط باشند. اصلاً دین توصیهاش به آزادی علمی بیش از هر رویکرد فکری دیگری است. بحث ما این است که دین واجد مجموعهای از مبانی روششناختی، انسانشناختی، هستیشناختی و معرفتشناختی است که در آنها هم مجموعهای از درجات آزادی وجود دارد. اگر این بذر را ذیل فلسفههای مضاف ناظر به دین امتداد و بسط بدهیم، خروجیهایی خواهیم داشت که در ساحتهای مختلف علمی ابتناء ایجاد میکند. طبیعتاً رابطه بین فیزیک و اقتصاد دراینزمینه خیلی متفاوت است، آنچه درمورد علوم رفتاری اجتماعی رخ خواهد داد، حتماً خیلی فرق خواهد داشت با آنچه درمورد مثلاً مهندسی اتفاق خواهد افتاد؛ این باز در ساحت دانش است.
از یک منظر ما در ساحت «کاربرد دانش» مسئله داریم. بین کاربرد دانش و علمورزی برای کسب دانش هم یک فاصله گسسته نیست بهطوریکه در یک نقطه فرایند کشف دانش تمام شود و فرایند کاربرد دانش شروع شود؛ نه، اینها هم دوباره یک طیف است. عمده کسانی که کار مهندسی میکنند، در این طیف جایی وسط علمورزی برای کشف و وسط علمورزی برای کاربرد هستند. علاوهبراین، وقتی مسئله کاربرد هست مگر آنچه با عنوان مثلاً [ابزار] «دیوایسِ» (device) فناوری فضای مجازی تولید شده است، نظریهبار نیست، الان بهلحاظ آکادمیک موقعی که شبکههای اجتماعی مباحثمحور شکل گرفتند و پیشازآن وقتی که «فیسبوک» شکل گرفت، ازلحاظ علمی در فضاهای مطالعاتی مجموعهکتابها و مقالاتی تحتِعنوان (Philosophy of Facebook) رواج پیدا کرد که این بهواسطه نظریهبار بودنش، مطالعات مضاف به فلسفه میطلبد. بههمانمعنا البته در حدود مختلف و البته با بسطی که دین اسلام برای ماهیت علمورزی قائل شده است، تعریف دیگری از تفاوت علم و دین ایجاد میشود. اتفاقاً، مواجهه با دین در این حوزه بهشدت آزادیعمل دانشمندان را بسط خواهد داد و درضمن بسیار آماده پذیرش رویکردها و افکار مختلف علمی است. یعنی، ساحت علم ساحت مقابلات کاملاً آزادانه اندیشهورزان حتی در مقابل رویکرد دینی است. یعنی، حتی در دین درمورد گزارهای که تصریح دارید، در ساحت علم امکان نقادی آن گزاره برای فهمیدن عاقلانهاش وجود دارد. دراینزمینه روایات و آیات متعددی داریم پس، بهنظرم موضع من درمورد دین با موضعم درمورد آزادیعمل دانشگاهها در فرایند علمورزی در تناقض نیست. البته، موضوع علیحدهای است که فکر میکنم این هم از بحثهایی است که استادان هیئت علمی رشتههای مختلف باید درموردش با همدیگر گفتوگو کنند. الان هم فقط مسئله دین نیست؛ به همین نسبت رابطه نهاد دین را با مسئله نهاد سیاست باید شکل دهیم، همین نسبت را با بقیه نهادها مثلاً ذیل حوزه قدرت باید بحث کنیم.
دکتر ترکی: در بحث ارتقای اعضای هیئت علمی دانشگاهها، یکی از معضلهای موجود این است که در حاکمیت تصمیم بر این شده که برای اعضای هیئت علمی، جذابیتهای بیرونِ دانشگاه مانند تأسیس شرکتهای دانشبنیان بیشتر و جذابیتهای درون دانشگاه مثل پرداختن به نهاد علم و تربیت دانشجوی کارآفرین کمتر شود. طبعاً، چنین شرایطی اعضای هیئت علمی را در انتخاب بین پرداختن به مسئله ارتقا (تأسیس شرکتهای دانشبنیان) و عمل به وظیف اصلیشان (توجه به نهاد علم و تربیت دانشجو) دچار دوگانگی کرده است. بههرحال، با توجه به این شرایط معتقدم این دوگانگی دارد به نهاد علم ضربه میزند.
دکتر راحمی: یک بحث خوبی که راجعبه مسئله نگاه کارکردگرایانه به علم و ترغیب اعضای هیئت علمی به سمت اینکه افراد دانشگاهی یا غیردانشگاهی کنشهای صنعتی داشته باشند، این هم باز وابسته به طراحی نهاد علم است. در حوزهها و رشتههای علمی مختلف رابطه بین مسئله «کارکرد» و «علمورزی»؛ رابطه بین «آموزش» و «پرورش» و رابطه بین «تربیت دانشجو» و «پرداختن به تولیدات علمی» با هم متفاوت هستند. رشتههای مختلف سطوح مختلفی دارد، برایِ نمونه، اگر یک مهندس هوافضا در یک آکادمی تخصصی علمی صرفاً به مبانی نظری مثل علم کنترل بپردازد، یک کارکرد در توسعه دانش دارد؛ اگر بتواند خروجی علمی خودش را نه صرفاً در یک آزمایشگاه بلکه در یک واقعیت میدانی با واقعیت دیالکتیک کند، یک کنش علمی دیگری انجام داده است. بخش عمدهای از چالشهای ما در تولید دیوایس اینجاست که ما بسیاری از فناوریها را بهلحاظ نظری داریم، ولی دیوایس نداریم. الان مثلاً در حوزه تخصصی من یعنی حوزه اطلاعات کوانتومی که بهلحاظ مطالعاتی درگیرش هستم، حوزه مطالعاتیای داریم که دارد روی اطلاعات کوانتومی و بهصورت مبانی نظری جدی کار میکند، مقالات بسیار در ایران دارد، اما بهلحاظ فناوری، دانش، ابزارهای ارتباطی و تولید مستمر عینی در این حوزه دچار نقص است؛ درست برعکس آنچه مثلاً در فناوری نانو داریم. ما باید در رشتههای مختلف بین ساحت کارکرد با ساحت علمورزی آکادمیک؛ بین مواجه یک آکادمیسین با آکادمیاش و مواجه آکادمیسین با حوزه عمل علمش این مبادله (Trade-off) را برقرار کنیم. بههمیندلیل است که میگویم به بازطراحی نیاز است. اگر صنعت، دانشگاه تأسیس میکرد، حتی علمورزیهای محض علمی در حوزههای صنعتی کارکرد پیدا میکردند، لذا اصلاً این دوگانه ایجاد نمیشد. همچنین اگر مثلاً شهرداریها نظامهای مطالعات شهری جدی برقرار میکردند دیالکتیک بین واقعیت و عمل به معنای درست کلمه رخ میداد. آن وقت مجموعه آکادمیهایی میمانند که مطالعات محض علمی در حوزه علوم پایه و علوم مبنایی نیاز خواهند داشت که طبیعتاً حاکمیت باید متولیاش بشود یا فرهنگستانها و زیرساختهایی پیرامونش شکل بگیرد که در همه جهان نمونهاش هست. ما نباید وقتی از یک عبارتی دفاع میکنیم از آن طرف بام بیفتیم و خارج شویم. این نکتهای که شما فرمودید بهنظرم دقیقاً همان حد وسط بود. ما باید مشخص کنیم که رابطه نهاد علم با محیط کار، رابطه نهاد علم با تربیت و رابطه نهاد علم با آموزش بهمعنای درست کلمه چیست. ما به آموزش هیئت علمیها نه صرفاً در آن حوزهای که دارند تحصیل میکنند، بلکه در حوزه کنشگری از زاویه یک هیئت علمی نیاز داریم، یعنی باید مشخص کنیم که نقش هیئت علمی در حکمرانی چیست. همچنین اینکه تربیت دانشجو چه مختصاتی دارد، کارکرد علمی ایجادکردن چه مختصاتی دارد، مواجهه فعالانه با جامعه چه مختصاتی دارد، کنشگری در نظام سیاسی چه مختصاتی دارد؟ اینها باید صورتبندی شوند، البته منظور صورتبندیهایی نیست که ما میگوییم باید بشود و همینطور مینشینیم و راجعبه آن صحبت میکنیم. بهصورت طبیعی اگر ریل اصلاح شود، فرایندها به شکلگیری بومی نهادهای ساختارمندی منجر میشوند که به صورت خودسازمانده، خودشان را توسعه میدهند.
دکتر وکیل احمدی: بهنظرم، این نوع نگاه که هر کس روی کار آمد، سندی نوشت یا بیانیهای صادر کرد و گفت باید زیر میز بزنیم و همه چیز عوض شود، باعث شده است که نهاد علم، دانشگاه و آموزش از جامعه دور شوند و آن رابطه ارگانیکی که باید بین این نهادها باشد، برقرار نشود. بهصورت مصداقی نتیجه پژوهشی که خودم برای پاسخ به این پرسش که «آیا نظام ارزشی جامعهمان با دانشگاه سازگار است؟» انجام دادهام، نشان داده است که نظام ارزشی جامعه ما ناشی از سرمایه درونگروهی اجتماعیای که دارد، بهشدت اقتصادی و اجتماعی است و به آن معنا فرهنگی نیست. بههرحال، باتوجهبه اینکه علیرغم بحثهایی که در این زمینهها مطرح شده است، هیچ اتفاقی رخ نداده است، معتقدم اگر میخواهیم چنین انتقادهایی اثربخش باشد و ارتباطی ارگانیک بین نهادهای مذکور برقرار شود، باید حاکمیت این انتقادها را بپذیرد و نسبتبه آنها پاسخگو باشد. همچنین، باید افراد تحولخواهی وجود داشته باشند که درمورد جامعه، تحولات جامعه و دانشگاه ایده ارائه بدهند.
دکتر راحمی: درمورد اینکه دکتر احمدی فرمودند این ایدهها و این نوع تحولخواهیها همیشه سابقه داشته است و با این روش نتیجهای دربر نخواهد داشت و تا رابطهای ارگانیک با جامعه برقرار نشود، دانشگاه همانگونه که میتواند، نخواهد بود؛ باید گفت این ایدهای است که معمولاً خیلی از بزرگواران ذیل عنوان واقعبینی در فرایندهای تحولی طرح میکنند. اولاینکه، من با تأکید بر مطالبی که بیان کردم گفتم که بین آنچه من آن را «بازطراحی» مینامم و آنچه تحتِعنوان «تحول»، «توسعه» یا حتی «جهش» است، تفاوت وجود دارد و این یک ادبیات علمی کاملاً مستقلی دارد و ذیل حوزه تفکر طراحی راجعبه مسئله بازطراحی حرفهای دقیقی هست. ما اتفاقاً قائلیم به اینکه اگر بخشی از فرایندهای تحولی گذشته چندان که فکر میکردیم، ثمربخش نبودند؛ این ناشی از خلأ نگاه طراحانه است. برای همین بهعنوان یکی از مقدمات آن را بهتفصیل از بقیه رویکردها تفکیک کردم. حتماً موافق بههمزدن همهچیز، زیز میز زدن و تغییرات بنیادین در این سطح نیستیم؛ این حتماً نگاه پختهای برای مواجهه با تحولات اجتماعی نیست. تحولات اجتماعی فرایند وسیعی میطلبد، این بدین معنا هم نیست که بیقید و نهچندان حساس و غیرمؤثر به مسئله نگاه کنیم. نه، ولی به این قائل نیستیم که باید ناگهان همهچیز را تغییر داد. بهنظرم صورتبندیای که مقام معظم رهبری (مدظله) برای این فرایند تحولی تحتِعنوان «شکلگیری جریانهای میانی» ارائه کردند، دقیقاً ازجنس همان ایده بازطراحانهای است که ما گفتیم. اولاً، اینکه جامعه چه هست، با آنکه چه میتواند باشد و آنکه چه باید باشد، تمایزاتی دارد. ممکن است من با گزارهای که درمورد ماهیت جامعه ایران گفتید، چندان موافق نباشم. طبیعتاً، حتماً حاصل پژوهشهای شماست، راجعبه مصادیق آن هم میتوان بهطور مفصل مباحثه کرد و من از شما خواهم آموخت، ولی مستقل از این توصیف راجعبه اینکه چگونه باید باشد هم باید فکر کرد، راجعبه اینکه چگونه میتواند باشد باید فکر کرد. من حتماً به این قائل نیستم که اینجور فرایندهای بازطراحانه نتیجهای نخواهد داشت کمااینکه داریم بهوضوح بعضی از این نتایج را میبینیم. من هم امثال یکی از شما بزرگواران، در فضاهای پژوهشی و آکادمیک کار میکنم، منتها حداقل ۱۱ مؤسسه تأسیس کردم و حداقل در ۹ مؤسسه فعالانه حرکت اجتماعی تولید میکنم و اثرش را در فرایندهای تحولی میبینم، همچنین خروجیها، میدانعمل و ارتباطی را که در نظام اجتماعی با آن برقرار میشود، میبینم. جالب است که اتفاقاً بیشترین ارتباط را با کسانی میتوانیم برقرار کنیم که بهصورت پیشفرض ازلحاظ مبانی فکری چندان باهم همسو نبودهایم. لذا، معتقدم نگاه بازطراحی جواب خواهد داد، ما به آن سمت هم هستیم و بهشدت به این تحول امیدوارم و این امیدواری هم حاصل یک فرض یا پیشفرض ذهنی نیست، بلکه بهنظرم نتیجه مجموعه شواهد و مؤلفههایی است که میشود آنها را بهعنوان حجت ارائه کرد. از اینکه بیشتر باهم دراینزمینه مباحثه کنیم، استقبال میکنم، ولی بسیار به این قائلم که نگاه بازطراحانه در حوزه تفاوت میان نهاد علم و حکمرانی ثمر خواهد داد. البته، نکتهای که فرمودید بهطور جداگانه بحثبرانگیز و پذیرفتنی است.
دکتر علیمحمد رشیدی: درباره وظیفه نهاد علم در مواجهه با حکمرانی سه مورد را بیان کردید که من به دو موردِ «توصیف دقیق وضع موجود» و «توصیف وضع مطلوب» اشاره میکنم. ما میدانیم چنین توصیفی بدون پشتوانه آزادیبیان و نداشتن هزینه و گرفتاری برای اظهارنظرکنندگان مقدور نیست. پرسشم این است که دیدگاه سخنران دراینباره چیست و از لحاظ زیرساختی و شرایط اجتماعی فکر میکنند تاچهاندازه جامعه و حاکمیت آمادگی شنیدن نظرهای مختلف درباره توصیف وضع موجود و مطلوب را دارند و نسبت بین آزادیبیان و انجام وظیفه را چگونه میبینند؟ همینطور نقش «تکثیر» را اعم از تکثیرات دینی، روشنفکرانه، حاکمیتی، رسانهای و مانند آن در جلوگیری از ایفای وظیفه نهاد علم چگونه ارزیابی میکنند و چگونه میتوانیم اثرات منفی نگاه تکثیرگرایان موجود در جامعهمان را به حداقل برسانیم؟ بههرحال، آیا فکر نمیکنید قبل از هر اقدامی باید به یک اجماع عمومی درمورد آزادیبیان برسیم تا آنوقت بدون نگرانی بتوان برداشتهای علمی خود را به جامعه و حاکمیت ارائه کرد و نهادهای بالادستی هم بتوانند براساس آنها برای اداره کشور بهدرستی تصمیمگیری کنند.
دکتر راحمی: راجعبه آزادیبیان، من نکتهای را بهصراحت میگویم. در طول تاریخ همیشه نهاد علم با مسئله آزادیبیان در چالش دراینزمینه مواجهه بوده است. در همه سنتها و تمام ساختارهای علمی در دورههای مختلف با سطوح مختلف از این چالش، اگر یک نگاه تاریخی به این مسئله داشته باشیم، همیشه وقتی که سطح آزادیبیان بهمعنای درست کلمه در فضاهای آکادمیک و رویکردهای علمی توسعه پیدا کرده است، خود نهاد علم این ظرفیت را ایجاد کرده است. لذا، من این نقد را وارد میدانم که مسئله آزادیبیان باید بهصورت کلی به آن پرداخته شود، باید بهعنوان یک اجماع درونی پذیرفته شود هر جایی هم موارد نقض آزادی بیان بوده است، که حتماً هم مواردی دراینزمینه داشتیم حتماً باید نفی و با آن مخالفت شود. اما نهاد علم این وظیفه را به دیگرانی واگذار نکند که چنین روشنگری و تغییری در آن زیرساخت ایجاد بنند. ما نمیتوانیم تا وقتی که آزادیبیان برای نهاد علم فراهم شود، نسبتبه این واقعیت در جامعه منفعل بنشینیم. نه، در تمام طول تاریخ نمونههای متعدد از این پدیده داریم، برخلاف سخن یکی از بزرگواران، الان ما بهشدت در عمده فضاهای غربی، بهخصوص در رابطه با آزادیبیان در نهاد علم چالش داریم؛ این مصادیق متعدد دارد. البته، اینها در حوزه ادبیات آزادی بحث قابلتوجهی است.
دکتر حسنینسب: باتوجهبه تأکیدی که دکتر راحمی بر مسئله برنامهریزی نهادهای بالادستی برای پژوهش و علم داشتند، بهنظرم هر گونه تصدیگری دولتی در امور علمی و مانند آن سطح نشاط علمی را میکاهد. یعنی وقتی به منِ مهندس عمران یا هر عضو هیئت علمی در رشتههای دیگر دستور داده میشود که روی موضوعی کار کنیم که ازیکطرف مبتلابه کشورمان نیست و ازطرفدیگر باید نتیجه پژوهش چیزی باشد که مدنظر آنهاست، پیامدش همان کارخانههای آجر میشود، یعنی دردی از جامعهمان درمان نمیشود. همچنین، اگر میبینیم کشورهای دیگر در زمینههای علمی موفقاند، چون جامعه علمیشان اجازه دارند براساس نیازهای علمی موجود و طبق نظر و خواست خودشان اقدام کنند. بههرحال، این مسئله، دغدغه من و بسیاری از همکاران هست.
دکتر راحمی: درباره اینکه ایده ما ناظر بر این است که یک تصدیگری از بالا بر نهاد علم اتفاق بیفتد، باید بگویم که اصلاً کلصورتبندی و بحثم این بود که نباید این اتفاق رخ بدهد. یعنی، منظورم این بود که بین مسئولیتپذیری نهاد علم برای ایفای نقش در فرایند حکمرانی با تعیین یک حاکمیتِ از بالا برای دانش تفاوت وجود دارد. ببینید دلیلی که من تأکید کردم بین این حکمرانی و حاکمیت تفاوت هست، دقیقاً همینجا بود و هیچکس تردید ندارد که یکی از مهمترین مؤلفههای روششناختی علم، آزادیِ از پیشفرضها و دستورالعملهای از بالا برای مواجهه با دانش است. اینکه شما فرمودید حالا چنین رویکردی وجود دارد و چنین دستورالعملی از بالا صادر میشود، من محلِ بحث نمیگذارم. ممکن است قائل به این باشیم که نه، اینطور نیست یا خیلی اینطور نیست یا در عموم موارد اینطور نیست یا احتمال دارد شما بگویید نه، در عموم موارد اینطور هست. مستقل از اینکه اینگونه هست یا نیست من بهوضوح میگویم که تصدی غیرعلمی بر نهاد علم حتماً نامعتبر است. البته، این بدین معنا نیست که ما باید به یک آنارشی نقادی در علم تن بدهیم و هر پژوهشگری مطلقالعنان و رها از هر واقعیتی در فضای پیرامون خودش صرفاً به صورتبندیای بپردازد که خودش از علم و آن حوزه مطالعاتی تلقی کرده است. ما به یک تنظیمگری، ارتباط اشتراک و یک نگاه اجتماعی به نهاد علم، حتماً نیاز فوری داریم و این باید جایگاه خودش را نه صرفاً در رابطه بین دولت و نهاد علم بلکه در حکمرانی پیدا بکند. قطعاً بین نهاد علم و نهاد حاکمیت نباید رابطه وابستگی و تصدی از بالا یعنی یک طرف وابسته و طرف دیگر متصدی وجود داشته باشد، این حتماً روشن است، نباید این رابطه از حالت تعامل خارج شود. بحث ما این بود که اگر علم را یک پدیده ارزشبار میفهمیم باید بپذیریم که علم مسئولیت دارد و اگر علم مسئولیت دارد، نهاد علم واجد مسئولیت اجتماعی است و اگر نهاد علم واجد مسئولیت اجتماعی است، در مواجهه با دانش به تنظیمگری نیاز دارد. ببینید، اینها هم در ساحتهای مختلف دانش فرق میکنند، یکوقت شما در ساحت کشف قرار دارید، یعنی دارید صرفاً مشاهد فعال برای کشف میکنید، یکوقت شما دارید در ساحت کاربرد علم کار میکنید. بسیاری از حوزههای فنیومهندسی، حوزه مطالعاتیشان، حوزه کاربرد علم است. این واضح است که کاربرد به تولیت و تنظیمگری از نهادهای ساختارمند حکمرانانه نیاز دارد. اینکه ما به این قائل هستیم که نهاد علم باید مسئولیتش را در حوزه حکمرانی ایفا کند، بدین معنا نیست که ما معتقدیم متصدیِ از بالا باید بر علم حکومت بکند و این کاملاً روشن است.
راجعبه مصادیقی که گفتید که مداخلاتی از بیرون رخ میدهد، بله! نمونههای متعدد در ایران و غیرایران هست، حتماً به آسیبهایی در علم منجر میشود و تاریخ علم مشحون از این اتفاقات است. حوزه مطالعاتی علم در اجتماع وقتی مطالعات جدی در این فضا شکل میگیرد، دارند مجموعهاتفاقاتی را که در حوزه صنایع فنیمهندسی بهخصوص صنایع نظامی ناظر به دستورالعملهایی از بالا در حاکمیتها شکل گرفته است تعدیل میکنند و آثارش را درمورد توسعه علم نشان میدهند؛ در ایران و غیرایران ممکن است کاملاً رخ داده باشد و این حرفها غلط است. آزادیِ روششناختی علم بهمعنای آنارشی نهادی علم نیست. این نکته خیلی مهم است باید با دقت به آن بپردازیم جای بحث مستقل هم دارد و تأملبرانگیز است.
دکتر حسنینسب: دکتر راحمی فرمودند که اگر نهاد علم به حال خودش رها شود، آنارشی علمی بهوجود خواهد آمد. اما من معتقدم ویژگی نهاد علم بهگونهای است که هیچوقت دچار آنارشی نخواهد شد و اتفاقاً رهاشدن نهاد علم باعث همگرایی و نزدیکی آن خواهد شد. یعنی، اگرچه ممکن است نیروها بهظاهر غیرهمسو باشند، برایند آنها به پیشرفت نهاد علم و نهاد جامعه منجر خواهد شد. همچنین، باید بزرگان مملکت مطمئن باشند که مردم ایران بهویژه دانشمندان و پژوهشگران به «اسلام» و «ایران» اعتقاد دارند و بدانند که هدف این دانشمندان مخالفت با نظام، شرایط ایران و اسلام، دین و دنیا نیست، بلکه مشکل راهکارهایی است که از دیدگاه اینها درست است و ممکن است از دیدگاه فردی دیگر درست نباشد. ولی، باید درنظر داشت که در دنیای واقعی ممکن است مجموع این دو دیدگاه متناقض به نتیجه برسد.
دکتر راحمی: بین رهایی و آزادی تفاوت وجود دارد، یعنی بین اینکه شما نهاد علم را بهلحاظ تنظیمگری رها کنید که قطعاً به آنارشی منجر خواهد شد با اینکه نهاد علم را آزاد بگذارید فرق هست. حتماً نهاد علم برای مراودات علمی به اوج آزادی نیاز دارد، اما این بهمعنای رهایی، مطلقالعنان رهاکردن و نفی تنظیمگری علمی نیست و آنارشی روششناختی در علم هیچوقت پذیرفتنی نبوده است. اگرچه در اواخر قرن بیستم نیز راجعبه «آنارشیهای روششناختی» (Against Method) بهطور مفصل حرف زده شد، درنهایت آنچه رخ داد این بود که باید به یک تنظیمگری درونساختی در نهادهای علمی رسید. قطعاً، من به این معتقد نیستم که نهادی از بالا خارج از چارچوبهای علم برای علم صورتوضعیت تعیین کند، برای همین اصرار دارم که بین مدلهای مواجهه با حکومت و مواجهه با حکمرانی تفکیک قائل بشویم. اگر معتقدیم نهاد علم مسئولیت دارد، باید بپذیریم که مجموعهای از تنظیمگریها درمورد آن اتفاق بیفتد و این به معنای محدودیت و نفی آزادی نیست. بههرحال، اینها مباحث بسیار تأملبرانگیزی است. شما نمونههای جهانی را مثال بزنید که علم و نهاد علم بهلحاظ تنظیمگریِ ساختار اجتماعی رهاست؛ چنین موردی نهتنها ممکن نیست، بلکه مطلوب نیست. اینکه نهاد علم مواجهه خودش را با حکمرانی مشخص کند و حاکمیت مواجههاش را با نهاد علم مشخص کند، به معنای سلب آزادی علم نیست. من فکر میکنم که با یک نگاه بازطراحانه میشود تغییراتی جدی در این فرایند ایجاد کرد.
همچنین، درمورد نکتهای که شما درباره برقراری رابطه ارگانیک با جامعه مطرح کردید، اتفاقاً معتقدم این نگاه طیفگونه بین نهاد آموزش و علم، آن رابطه ارگانیک را برقرار خواهد کرد. اگر شما بهعنوان مطالبهگر یا خوراکدهنده و تأمینکننده نهاد علم، مجموعه صنایع و مجموعه عناصر فعال اجتماعی را به فرایند وارد کنید، یک رابطه ارگانیک با جامعه برقرار کردهاید. لازمه این هم، تنظیمگری در ارتباط است. شما اگر الان بخواهید مدرسه تأسیس کنید یا برای یک کار صنعتی کارگاهی تأسیس کنید، نوع این رابطه باید تنظیم بشود. بهلحاظ دانشگاهی هم شما برای حرفزدن به یک اتاق محدود نیستید. علم پدیده پیچیدهای با مجموعهعوامل درهم است که قطعاً رهاکردنش به یک آنارشی بیپایان تبدیل میشود. دقت کنید! اینکه علم بهدنبال کشف حقیقت محض است، شعار مطلوب همه است، آیا درواقع در نظامها و همه زیرساختها و روشهای علمی چنین اتفاقی رخ میدهد؛ این را باید صورتبندی کرد. این روشن است که ما به این قائل نیستیم که یک فکر بر بقیه افکار حاکم شود و نباید این اتفاق روی بدهد، نباید نتیجه چنین تنظیمگری این باشد که فکرها نسبتبه همدیگر غربال و حذف شوند. اما ازطرفیهم به این معتقد نیستم که نهاد علم را میتوان خنثی رها و نامقید دانست. فکر میکنم با توضیحی که میدهم، درواقع من با شما کاملاً همنظر هستم، یعنی یک فرایند بازطراحی باید برای این اتفاق شکل بگیرد. درضمن، یک گزاره معروفی وجود دارد که بین «آزاد بودن» و «احساس آزاد بودن» تفاوت هست؛ ما تعداد زیادی از زیرساختهای سیاسی داریم که در انتقال احساس آزادی به مخاطبانشان بسیار مهارت دارند و این احساس آزادی باعث میشود که واقعاً مطالبه آزادی رخ ندهد. پس، اگر نهادی انتقال احساس آزادی را بلد نبود، به این معنا نیست که نسبتبه بقیه نهادها و زیرساختها آزاد نیست. من فکر میکنم اگر بعضی از ابزارها از بسیاری از حاکمیتها گرفته بشود و این احساس آزادی ناگهان محدود بشود، تازه درک اینکه ما واقعاً در اندیشهورزی چقدر آزاد هستیم، شکل خواهد گرفت.
سخنان پایانی دکتر راحمی
بهنظرم موضوعهایی که مطرح شد، مباحث مستقلی هستند که میتوان بهتفصیل به آنها پرداخت. هرکدام از موضوعها نیز کاملاً این قابلیت را دارند که در فضایی چندرشتهای با حضور اعضای هیئت علمی مختلف که به این فضاها مسلطاند، بحث شوند. دانشگاه هم نشان داده است به این قبیل همفکریها و کارگاهها اهمیت میدهد. کل آنچه گفتم صرفاً طرح یک مدعا و دغدغه بود. طبیعتاً، نکاتی هم که گفتیم بهلحاظ نظری بحثبرانگیز است و باید مباحثه شوند. همچنین ازنظر عملی میتوان به مصادیق آن پرداخت، حتماً مخالفینی خواهد داشت و حتماً مجموعهای از مجادلات و مباحثات علمی را دربر میگیرد. اما مقام رهبری (مدظله) فرمودند که جهاد چیزی است که در مواجهه با یک کنش در مقابل دشمن اتفاق میافتد. اگر ما درحال پیگیری یک تمدن هستیم، اگر معتقدیم ما در نقطه پیچ تاریخی هستیم و باید نقش خودمان را در این فرایند ایفا کنیم، حتماً مجاهدت امثال بنده و شما یکی از مهمترین بُروزاتش پرداختن به بازطراحی نهاد علم در نسبت با فرایند انقلاب است که باید مسئولیتپذیرانه و مجاهدانه با آن روبهرو شویم.
ماه رجب است سخنم را با جملاتی از دعای ماه رجب به پایان میرسانم که میفرماید: «خدایا، من را به آن مسیری که آن را هدایت نامیدهای، هدایت کن و تلاش برای تحقق آن مسیر را به من عطا کن! خدایا ما را در آن کاری به فعالیت وادار که آن وظیفه و مسئولیت ماست و تو بعداً آن را از ما بازخواست خواهی کرد.»